حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

نقاشي هاي دخملي

شنل قرمزي شنل قرمزي باب اسفنجي باب اسفنجي حلزون كارتون باب اسفنجي نقاشي خودت كه لباس قرمزباكلاهش راپوشيدي ومشغول برف بازي هستي پارك جلوخونه بابائي راكشيدي وسرسره هاي پارك را دقيقا مثل خودپارك رنگ كردي جشن تولد با كيك قلبي وشمع هاش عروس ودوماد       دوتا خانوم توبرف                 خرسي با گلها وبستني قيفي توي دستش     جشن تولدزرافه كوچولو     لاك پشت  فك دريايي مشغول شنا   ...
30 بهمن 1392

كدبانوي من

سلام خانومي من يه زماني دوست داشتم زود بزرگ بشي اما حالا مي خوام زمان ديرتربگذره تا من بزرگ شدنت را كاملا باهمه وجودم بچشم توهم كه خيلي احساس بزرگي مي كني بيشترازهرچيزي دوست داري تو كاراي خونه كمك كني وقتي لباسا ي شسته شده را ازماشين لباسشوئي درميارم مي دوي مياي پهنشون مي كني وبعدازخشك شدن خيلي قشنگ لباسا را تا مي كني وتوكمد مي چيني گاهي يه پارچه نمدار ازم مي گيري وميزهاوتلويزيون و... را گردگيري مي كني جديدترين كاري كه يادگرفتي وبراي انجامش اصرارداري ظرف شستنه چهارپايه كوچولوت كه همه جاباهات هست را زيرپات مي ذاري وكمك من ظرف مي شوري البته منم دوست دارم توكارها را يادبگيري وباهات صبرميكنم تاانجامشون بدي گاهي من ظرف ميشورم تو اب ...
23 بهمن 1392

نقاشيهاي حسني جون

حسنی جونم سلام نقاشیهات را جمع کردم وازش عکس گرفتم خیلی بهترشدن وبعضیهاشون نیازبه توضیح دارن تازه بعدازتوضیح دادنش می فهمم که چقدر درمورد اطافت دقیق هستی واین خیلی خوشحالم می کنه    ابرها راقرمزكشيدي چون "وقتي بارو مي اد هوا قرمزميشه" ماه را قهوه اي كشيدي چون "روي ماه خاكيه خو"  بارش بارون را بنفش كشيدي چون "مدادرنگ سفيدبراي بارون بيرنگ نداشتم ازبنفش خوشم اومده " هواپيما درآسمان ودخترگل به دست "دختروپسركنارهم و هواپيما وستاره زرد چشمك زن هم توآسمان شب" "پرنده وزنبور وموشي زيربارون" ...
14 آذر 1392

چهار نهم آذرساعت ده ونيم صبح

دخترماهم سلام بازهم مثل سالهای قبل روزنهم آذرماه وساعت ده ونیم صبح را ثبت کردم تا ببینی چقدر عوض شدی ، بزرگ وخانوم شدی ،‌مثل ماه شدی   اولین عکسی که پنج ساعت بعدازتولدت توسط بابامهدی گرفته شد دوشنبه 1388/9/9 ساعت سه بعدازظهر  یکسالگیت درحالیکه به تب ویروسی رزوئلا مبتلا شده بودی ویک درجه تب داشتی سه شنبه 1389/9/9 ساعت   دوسالگیت درحالیکه برای رفتن به مراسم ختم یکی ازاقوام آماده میشدی چهارشنبه 1390/9/9 ساعت           سه سالگیت خونه بابائي بوديم وبراي خريدسيسموني ني ني خاله آماده مي شدي ...
10 آذر 1392

حسني جان تولدت مبارك

دخترنازم سلام چهارمين نهم آذرهم ازراه رسيد امروز مرخصي گرفتم واومدم خونه بابائي تا اززمان تولدت يعني ساعت ده ونيم صبح عكس بگيرم كاري كه شايد به نظر خيلي ها جالب نباشه ولي براي من مهم ودوست داشنيه تازه ازخواب بيدارشده بودي وسرحال بودي البته با موهاي افشون نمي خواستم بكربودن صحنه وقيافه ات را بهم بزنم باهمون لباس خونه عكس گرفتيم وخنديديم توراه برگشت به اداره ، فكرمي كردم كه اين چهارسال با همه بالا وپائينهاش چه زود گذشت وحالا اين منم كه به وجودتو عادت كرده ام وهرجا مي خواهم بروم ازخريد وپياده روي گرفته تا مجالس زنانه دوست دارم باهام باشي نمي دونم چطورسالهاي قبل ازاومدنت را تونستم تحمل كنم وچرا شيريني وجودفرزند را درك نمي كردم اينها همه ...
9 آذر 1392

خاله زاده ها

دخترخوبم سلام همونطوري كه فكرمي كردم خيلي ايرمان را دوست داري وخداراشكربا همراهي ديگران بهش حسودي نمي كني ضمن اينكه كاملا مشخصه يه حس خواهرانه براش داري وهمش مي خواهي باهاش بازي كني     ...
4 آذر 1392

عكسهاي آتليه دوتا وروجك دوست داشتني

نازنينم سلام  با خاله وعمو رفته بوديم آتليه ويه سري عكس گرفتيم يكي ازيكي خوشگلتر پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز دوست همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پا...
21 آبان 1392

جشن تولدهاي پيش ازموعد

   دخترنازنين من سلام امسال هم نهم آذر روز تولدت تو ماه محرم مي افتاد تو هم كه حسابي جشن تولددوست داري ازطرفي دوتاعيد قربان وعيدغدير هم نزديك بود بنابراين با بابا مهدي تصميم گرفتيم هركدوم ازاين دوعيد را خونه يكي ازبابابزرگها جشن بگيريم  سه شنبه بيست وسوم مهرماه یک روز قبل ازعیدقربان ، باباعباس ومادرجون ازمشهداومده بودن وهمه جمع بودن بنابراين بهترين موقعيت براي برگزاي جشن تولدمون بود من وتو باهم رفتيم كيك انتخاب كرديم وكلاه و... راخريديدم وباهم رفتيم خونه باباعباس شما بچه ها چه بلوائي به پاكردين . شلوغ پلوغ بازي جيغ وسروصدا بابچه هاي عمه ها حسابي بهتون خوش گذشت فقط فكركنم باباعباس ومادرجون سرشون داشت مي تركيد ازاينهمه ...
12 آبان 1392

سفراصفهان

دخترخوب مامان سلام چندورزی فرصت شد تا خانواده سه نفری ما پا توراه سفر بذارن وايندفعه مهمان اصفهان بوديم ازقبل مهمانسراي اداره را رزروكردم وروز دوشنبه هشتم مهر ساعت 5 صيح راهي شديم تو كه شديدا ذوق داشتي خيلي زود بيدارشده بودي سفر فوق العاده اي بود خيلي عكس گرفتيم كه با هزارزحمت اين عكسها را انتخاب كردم     اصفهان - خيابان آتشگاه  - رستوران شب نشين   سي وسه پل         مسيرسي وسه پل تا پل خواجو - بوستان آئينه خانه        پل خواجو     ميدان نقش جهان       ميدان نقش...
17 مهر 1392