حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

سيمين بري گل پيكري آري ...

عزیزدلم سلام چندتا عکس جامونده بود که برات میذارمشون     سیمین بری گل پیکری آری از ماه و گل زیباتری آری همچون پری افسونگری آری دیوانه رویت منم چه خواهی دگر از من سرگشته رویت منم نداری خبر از من هر شب که مه بر آسمان گردد عیان دامن کشان گویم به او راز نهان که با من چه ها کردی به جانم جفا کردی     هم جان و هم جانانه ای اما در دلبری افسانه ای اما اما ز من بیگانه ای اما آزرده ام خواهی چرا تو ای نوگل زیبا افسرده ام خواهی چرا تو ای آفت دلها     عاشق کشی شوخی فسونکاری ...
16 مهر 1392

دخترم با تو سخن می گویم ....

  گوهريكدانه من سلام اين شعرسروده آقاي مهدي سهيلي هست كه يه مدت پيش تو وبلاگ يكي ازدوستان ديدم وخوشم اومد برات مي ذارمش چون حرف دلم من و همه مامانا هست   دخترم با تو سخن می گویم گوش کن با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر، شاخه ی پُرگل این گلزاری. من در اندام تو یک خرمن گل می بینم. گل گیسو، گل لب ها ، گل لبخند شباب. من به چشم های تو گل های فراوان دیدم. گل عفت، گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ گل فردای سپید. می خرامی و تو را می نگرم. چشم تو آیینه ی روشن دنیای من است. تو همان خُرد نهالی که چنین بالیدی... ...
15 مهر 1392

نازبانوي من

قندعسلم سلام سه سال ونه ماه  اززندگيت گذشت گاهي فقط نگاهت مي كنم وبا خودم فكرمي كنم واقعا اين همون نوزاديه كه يه مدت پيش به دنيا اومد وحالا با شيرين زبوني ونازواطوارهاي دخترونه دل همه را مي بره   وقتي برات غذا مي ارم مي گي " ماماني دستت دردنكنه كه اينهمه غذاي خوشمزه برامن مِپَزي " اينقدر اين تشكركردن ازته دلت مي اد كه فكرمي كنم كارچنداني درمقابل تعريفات وتعارفات تو نكرده ام   وقتي يه چيزي كه دستت بهش نمي رسه را مي خواهي ومن خسته نشسته ام بهم ميگي " توكه اينقَدَر مهربوني ،خواهش مُكُنَم  اسباب بازي منو بده " مگه مي تونم مقاومت كنم ؟ با دل وجون با همه خستگيم پاميشم وبه نيازت پاسخ ميدم   وقتی ازاداره م...
2 مهر 1392

تصميم نهايي براي مهدكودك

  عزيزدردانه من سلام اين مهدكودك هم براي خودش معضلي شده ها به دليل مشكلات گوارشي كه بخاطرمهد رفتن پيداكرده بودي موقتا مهدكودك را تعطيل كرديم وتو صبحها با خوشحالي هرچه بيشتر به خونه بابائي مي رفتي البته حدود يك ماه طول كشيد تا عوارض جسمي بهبود پيداكنه با اينحال يه سري تغييرات روحي درتو مي ديدم كه نگرانم مي كرد قبل ازمهد رفتن اعتمادبه نفس خيلي خوبي داشتي ،‌اجتماعي بودي وازچيزي نمي ترسيدي ومن فكرمي كردم اگه مهد كودك بري اوضاع بهترهم ميشه اما توخلاف سابق ،‌ديگه  ازمحيط هاي شلوغ بچه ها مثل پارك  استقبال نمي كردي وبه گفته خودت مي ترسيدي بچه ها همديگه راكتك  بزنن اعتمادبه نفست خيلي پايين اومده بود كمترحرف مي زد...
20 شهريور 1392

سبزه ريزه ميزه

دخترنازم سلام چندروزيه برات سي دي "سبزه ريزه ميزه " با صداي آقاي حميد جبلي خريدم اينقدر اهنگهاش فوق العاده ، قشنگ ودلنشينه كه هرودومون شعرهارا حفظ شديم تا مي شينيم تو ماشين ازم مي خواي برات سي دي اقاي جبلي بذارم بعدهم دوتايي با اهنگ هم نوايي مي كنيم اينقدر كيف مده وقتي صداي دخترومادر  با صداي موسيقي تركيب ميشه     ...
12 شهريور 1392

داستان يك شعر

خوب من سلام نمي دونم تاحالا برات پيش اومده يانه ؟ گاهي كسي را براي اولين بارمي بيني ولي بنظرت خيلي اشنامي اد انگارقبلا اورا ديده اي و يه جوراحساس ارامش يا انزجار ازاون طرف بهت دست ميده درمورد اين مسائل نظريات متعددي وجودداره كه اصلاواردش نميشم فقط ادمها نيستن كه چنين احساستي را دارن گاهي يه چيزي يه نوايي ، يه شعري هم همين حالت را ايجادميكنه چندسال پيش فيلم "به همين سادگي" را مي ديدم فيلم عالي وتفكربرانگيز آقاي ميركريمي با بازي فوق العاده هنگامه قاضياني . دريه جاهايي ازفيلم ، خانم بازيگريه شعري را باخودش زمزمه مي كرد كه ناخودآگاه محواون اهنگ شدم ريتم اروم وملايم اهنگ خيلي به دلم نشست بعدها خيلي دلم مي خواست بفهمم اون چه شعري بود كه ...
24 تير 1392

اختلال درروند مهدكودك رفتن

حسناي گلم سلام حدوديك ماه به خوبي وخوشي به مهدكودك رفتي اونجا رادوست داشتي وعصرها كه مي اومدم سرحال بودي  ولي ازاول يه مشكل كوچولووجودداشت تودرتمام مدت حضورت درمهدكودك به دستشويي نمي رفتي وخودتو نگه مي داشتي تشويقها وسفارشات هم مبني براينكه به خاله مهدتون بگي فايده اي نداشت البته قبل ازمهدرفتن هم كم وبيش اين مساله وجودداشت وتا اخرين لحظه خودتو نگه مي داشتي و ماماني با هزارترفند وبازي تورا به دستشويي مي بردن توخونه خودمون زماني كه بهت ياداوري مي كردم مقاومت نمي كردي وبه حرفم گوش مي دادي وقانون خونه  مبني بردستشويي قبل ازخواب وقبل ازبيرون رفتن را رعايت ميكردي به هرحال بامهدرفتن مشكل كم كم حادشد چون مدت زماني كه درمهدبودي ...
18 تير 1392

روزوصل دوستداران يادباد

حسني جانم سلام مدتي پيش يكي ازدوستان دوره پيش دانشگاهي به موبايلم زنگ زد وبعدازاحوالپرسي خواست كه يه روز با چندتا ازبچه هاي زمان مدرسه دورهم جمع بشيم حدود دوازده ، سيزده سالي ميشد كه همديگه را نديده بوديم مطمئنا تغييرات زيادي كرده بوديم براي روزموعود قرارگذاشتيم من وتو زودترازبقيه به پارك بزرگ شهر رسيديم كلا شايديكباربه اونجا رفته بودم وحالا با ديدن پارك به اون بزرگ وباصفائي به خودم مي گفتم چرا ماتا حالا اينجا  نيومديم توفرصتي كه داشتم چندتا عكس ازت گرفتم بعدازچنددقيقه بقيه بچه ها هم كم كم رسيدن قيافه هامون زيادتغييرنكرده بود همه مون بجزيكي ازدوستامون ازدواج كرده بوديم بچه داشتيم عصرخيلي خوبي بود يادي ازاون روزا واتفاقاتش و......
15 تير 1392