حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

حسني خانوم ومهدكودك

گل بانوي من سلام شهريوماه پارسال تصميم داشتم تورا مهدكودك بذارم ولي چون شروع فصل پاييز معمولا با سرماخوردگي ومريضي بچه ها همراهه مردد بودم نهايتا قرارشد تورا بهارسال بعد مهد بگذاريم ازدوستان وهمكاران زيادي پرس و جوكرده بودم تا يه مهدخيلي خوب برات پيداكنم اتفاقا يكي ازمهدهاي موردنظرم نزديك خونه مون بود يه روزمن وتو وماماني رفتيم ومحيطش را ديديم خانه اي چندطبقه ، بزرگ ودلبازبود با اتاقهاي روشن كه پرده هارا كنارزده بودن ونورخورشيدبه داخل مي تابيد فضاي تميزي داشت و رفتارمربيها ارام ومتين بود براي ثبت نام محدوديت تعداد داشتن و وقتي كه ظرفيت كلاسهاي هررده سني پرمي شد ديگه ثبت نام نمي كردن و اين يه ايتم مثبت بودتا ازشلوغي بيش ازحدوعدم كنت...
12 خرداد 1392

برای پروانه شدن راه زیادی لازم است

بی شک پرواز یکی از بزرگترین پزشکان متخصص سرطان کودک ایران ضایعه بزرگی است یادشان گرامی نامشان ماندگار برای پروانه شدن راه زیادی لازم است. باید قبل از آن به قدر کافی شجاع شد. باید فهمید که پرواز آنقدرها هم که فکر می‌کنیم ساده نیست. پروانه بودن قلب پروانه‌ای می‌طلبد. پروفسور پروانه وثوق ، پروانه باغ محک از میان ما رفت. او بسان نامش پروانه‌وار به گرد کودکان محک می‌چرخید و با دانش، دانایی و مهر خود مسیر درمان را برای کودکان مبتلا به سرطان روشن می ‌کرد و چه زیباست که نامش،‌ یادش و خاطره‌اش ماندگار است... روحش شاد ...
30 ارديبهشت 1392

استقلال خواب

عزيزدل من سلام پروژه استقلال خواب چندبارشروع شد ومن بعدازيكي دوروز ذوق زده فكركردم تموم شده درحاليكه با شكست مواجه شد با اينكه تختت كنارتخت ماست ولي چون ديواره داره ووقتي مي خوابي منو نمي بيني راضي نمي شدي روي تخت خودت بخوابي وهرشب كنارمن مي خوابيدي سخت بود نيمه هاي ارديبهشت سرماخورده بودم وبراي اينكه تو ازمن وانگيري پهلوي بابامهدي مي خوابيدي هرچنددوست نداشتي ولي چاره اي نبود دوتا ادم بدخواب وكنارهم خوابيدنشون چي مي شد نصفه هاي شب صداي گمب وگمب  مي اومدكه به يه جايي مي خوردين  يه شب كه بازمي خواستي پهلوي من بخوابي بهت گفتم "حسني اگه پهلوي من بخوابي ازمن واميگيري ومريض ميشي مي خواي بري روي تخت خودت بخوابي كه راحتترباشي وجا...
29 ارديبهشت 1392

سفرنامه مشهد

  جگرگوشه ام سلام ازقبل ازسال جدید بابامهدی اصرارداشت که مشهدبریم ولي من بهانه مي اوردم چون ازطرفي اززماني كه سه ساله شده بودی حس استقلال طلبي شديدي پيدا كرده بودي كه به هيچ حرفي گوش نمي دادي ومدام با هم كنتاكت داشتيم وكلا خيلي ازكلنجاررفتن باهات خسته بودم ازطرف ديگه دوسال پيش توسفرمشهد كه فقط خودمون بوديم ومن وتو مريض شده بوديم بابامهدي فقط زمان غذاخوردن واستراحت به هتل برمي گشت وبه اين ترتيت خيلي به من سخت گذشت وبه قول معروف ديگه پشت دستم را داغ كردم كه به خيال كمك وپشتگرمي بابات بدون همراه به سفربروم ولي خوب بابا هم كوتاه نمي اومداول مخالفتم را مي پذيرفت وظاهرا بانظرم موافقت نشون مي داد ولي دوباره بعدازمدتي كوتاه قضيه سفررا...
29 ارديبهشت 1392

بهاردلنشين

نازنين ترينم سلام  توايام عيدفرصتي فراهم شد تابا باباعباس ومادرجون ونازنين به روستاي شرب العين (شرغين به زبان ما يزديها) بريم روستايي دنج وآرام كه شقايقا ولاله هاش معروفه همچنين دشت لاله هاي واژگونش كه بنا به شنيده ها خيلي زيبا وفوق العاده است  ولي چون بين دوكوه واقع شده حدود دوسه كيلومترپياده روي داره وازتوان ما خارج بود واسه همين به اين لاله هاي نازوظريف كه به صورت خودرو دردشتهاي روستا روييده بود اكتفا كرديم شخصا با چيدن گلها موافق نبودم چون اين گلهاي نازبعدازچيده شدن عمرچنداني نمي كنن ولي خوب گاهي نهي كردن چندان اثري ندارداين بود كه بنده همون عكاسي خودم را كردم تا بهار دلنشین آمده سوی چمن ای بهـار آرزو بر...
28 ارديبهشت 1392

يارب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد

  حسني جونم سلام لذت بردن ازيادآوري گذشته ها تووبلاگ نويسي من كم كم داره سنت ميشه يكي ازاين سنتها هم كنارهم گذاشتن عكسهاي چهارتا وروجك هم سنه كه بزرگ شدنشون را ببينم وكيف كنم مي خواستم ادامه پست گذرزمان را بنويسم ولي بنظرم جالبتراومد كه اون عكسارا بازكپي كنم وعكساي امسال را درادامه بذارم   عیدغدیرسال ٨٩ که همه خونه بابائی جمع بودیم وچهارتافرشته کوچولوسال قبل به جمعمون اضافه شده بودن   ازراست به چپ: میترا خانم صبانانازی  نیلوفرجون حسنی گلک مامان     يك سال بع...
28 ارديبهشت 1392

مبارك بادت اين سال وهمه سال

  نازنينم دخترگلم سلام مي دونم كه بازهم ديرشد وديراومدم براي نوشتن انچه اين مدت گذشته خداراشكرهمه چي خوب بوده امسال هم عيدشد تو تعطيلات مرخصي گرفتم وتا شنبه هفدهم فروردين خوش گذرونديم واما عكسهايي كه اينجانب گرفتم قربون اين ژستاي عكاسي فكركنم بايد يه دوره اي پيشت ببينم کلا عکاسی ازحضرت والاخیلی مشکله بايدپشت سرهم عكس بندازم تاشايديكيش خوب دربيادتازه بعدش هم موبايل را به تو بدم تاتوعكس بگيري و ادامه ماجرا به همين دليل عطاي عكاسي را به لقاش مي بخشم وزماني كه موقعيت مناسب باشه تويه مكان وزمان عكساي زيادمي گيرم مثل اينجا برامـد بـاد صبح و بوی نـوروز  به کام دوستان وبخت پیروز م...
28 ارديبهشت 1392

نمايشگاه نقاشي

نقاش كوچولوي من سلام وصف عشقت به نقاشي را بارها برات گفته ام البته اغلب تصاويرصورت وحيواناتي كه دوستشون داري مي كشي ونقاشيهات برام خيلي دوست داشتنيه اميدوارم بتوني دراينده هم اگه دوست داشتي ادامه بدي چندروزي كه بخاطرمريضي من كلا خونه بابائي بودي وماماني هم نبودن باباوحاج خانم سرت را با نقاشي گرم مي كردن وبعدنقاشي ها را به ديوارمي چسبوندين خونه بابائي شده بودمثل نمايشگاه نقاشي   واينم عكس تك تك نقاشيهات               فكركنم ازاين رنگ ووارنگترنميشه چقدراين خانومه موهاش ازهمه رنگه ، گوشواره هاشو ،چشماشم...
26 اسفند 1391