حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

هواي باروني سه نفره

  دخترپاييزي من سلام يه صبح تعطيل كه هوا حسابي بوي بارون مي دادوگاهي هم يه قطره ازاسمون مي چكيد دلمون هواي پياده روي كرده بودبعدازصبحانه اماده شديم وسه تايي زديم به خيابون وقتي من كوچيك بودم بابائي ازسفردوتا چترخوشگل براي من و خاله سوغات آورده بودن كه حالا چترمن  به تو رسيده وخيلي دوستش داري تواين هواخوري سه نفره چتررا دست گرفته بودي وحسابي كيف كرده بودي بنده هم دوربين به دست فقط عكس مي گرفتم باباهم كه چاره اي جزتحمل معطلي وفيلم بازي مادر ودختر نداشت           ...
13 دی 1391

جشن تولد پس ازموعد

فرشته سه اله ام سلام ازمدتها پيش ازتولدت مي خواستيم بعدازسيزدهم محرم برات تولدبگيريم توهم مرتب ميپرسيدي "كي تولدم مِشَه كيك مبارك بخورِِم "حداقل براي دل كوچيكت تصميم داشتيم دهم آذربا كيك تولد بريم خونه باباعباس واونجا با عمه ها وبچه ها تولد بگيريم كه متاسفانه با شكستن بيني من وماجراهاي متعاقبش همه برنامه ها به هم ريخت حدوديك هفته بعدش كه يه شب همه خونه باباعباس جمع بوديم بابامهدي رفت كيك گرفت وبا بچه ها حسابي خوش گذروندين با تب وسرماخوردگي وبيني گچ گرفته نتونستم عكساي خوبي بگيرم چندتا عكس گرفتم كه براي گذاشتن تو وبت زياد خوب نشد به هرحال شب خوبي بود وخوش گذشت وتوهم حسابي شيطوني كردي كادوها راازقبل گرفته بودي باباعباس ومادرجون يه ج...
12 دی 1391

خبرخوش آبجي جون

  عزيزدلم سلام دقيقا يك سال پيش شب اربعين درمورد يه دوستي توپست ابجي جون نازنين من برات گفته بودم كه سالهاست با هم دوستيم ومن بهش ميگم ابجي جون ومثل خاله فائقه دوستش دارم دوستي كه هنوز نديدمش يه دوست مجازي ،‌يه همشهري اينترنتي كه باناراحتيش غمگين مي شم وبا خوشحاليش شاد دوست گل من مدتي بود كه به دنبال درمان بود وبعدازيكبارنتيجه نگرفتن اين دفعه با هزارخوف ورجا دوباره درمان را شروع كرد با بچه هاي اينترنت براش دعا خونديم نذر كرديم از حاج خانم وماماني وخاله خواسته بودم براش دعاكنن وپريروز جواب ازمايشش لب مرزبود ودوباره امروز صبح ازمايش مجدد داد ازصبح تا حالا خيلي نگران بودم خدا مي دونه چه به دل خودش رسيد دستم به كارنمي رفت و ...
12 دی 1391

سومين نهم آذرساعت ده ونيم صبح

عزيزترينم سلام همون طور كه مي دوني تو نهم آذر هشتادوهشت ساعت ده ونيم صبح چشمات را به اين دنيا بازكردي ولحظه تولدت بهترين وناب ترين خاطره منه كه هنوز هم وقتي ازلحظه تولدت صحبت مي كنم ذوق وشوقي عجيب توهمه رگهام مي دوه براي مادري كه نه ماه منتظراومدن پاره وجودش بوده وچندساعت درد زايمان طبيعي را كشيده بهترين پاداش اينه كه اولين كسي باشه كه فرشته معصومش را ببينه وبغل كنه   به هرحال چندساله كه تواين تاريخ ساعت ده ونيم صبح ازت عكس ميگيرم وكنارعكس سالهاي قبل مي ذارم تا ببيني روزبه روز چقدر عوض شدي اولین عکسی که پنج ساعت بعدازتولدت توسط بابامهدی گرفته شد دوشنبه 1388/9/9 ساعت سه بعدازظهر    یکس...
12 دی 1391

سفرپرويروس

نازنينم سلام امروز داشتم عکسا رامرورمی کردم که یه سری عکس مربوط به چهارماه پیش رادیدم ویادم رفته بودبرات بنویسم وحالا شرحش را میگم شهريورماه براي مراسم عروسي پسرعمه من كرمان دعوت بوديم همه خانواده ما به سمت كرمان راه افتاديم من ودايي وحيد ازطرف اداره هامون جا گرفته بوديم ولي متاسفانه همه دچارنوعي مسمويت شدن كه فقط تو وبابائي مصون موندين بابامهدي كه حالش خيلي بدشد و تا يكساعت قبل ازعروسي تواورژانس وسرم به دست بودومن ودايي هم كنارش بوديم خداخيردايي وحيدبده  با اينكه خودش هم حال مساعدي نداشت ولي همش دنبال دكتروداروو..... بود خاله فائقه هم كه ويارشديد داشت عمومحمداقا تب كرده بودن صبا هم تب واستفراغ  داشت به هرحال عالمي داشتيم...
11 دی 1391

غيبت موجه

فرشته سه سال ام سلام يه مدت نسبتا طولاني نتونستم بيام ووبت را به روز كنم راستش ازاينكه دوستامون را نگران كردم خيلي شرمنده ام  وازهمه شون عذرخواهي مي كنم ازشهريورماه به دليل تغييرواصلاح كابلهاي تلفن اينترنت خونه موقتا قطع شد وبراي برقراري مجدد بايديه سري مراحل اداري را درمخابرات طي مي كرديم وبابامهدي گفت فعلا انصراف بديم ازاونجاييكه من تو محل كارم اينترنت دارم وفكرمي كردم برام كافيه مخالفتي نكردم بنابراين زمانهاي شلوغي كارديگه فرصت نمي كردم كه وبت را به روز كنم تواين مدت اتفاقات زيادي افتاد كه به زعم ما ادما خوب يا بديودكه تا جايي كه ذهنم ياري كنه برات مي گم گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود گاهی نمی شود که ...
27 آذر 1391

اَنگيره بيز

عزيزدلم سلام مي دوني انگيره بيزچيه؟ چه شكليه؟ چه كارمي كنه ؟ انگيره بيز همون چيزيه كه توخونه هروقت ميام پاي كامپيوتربشينم فوري مي دوي سمتم ومي خواهيش این کلمه درواقع بازيAngry birds است كه تومخففش كرده وحالا شده انگيره بيز نمي دونم چه چيزجالبي داره كه اينقدر دوستش داري بچه ها را باخودت به خونه مياري كه انگيره بيز نشونشون بدي   هرجا هم يكي ازاون گنجشكاي بازي را مي بيني فريادميكشي "انگيره بيز" موقع خواب ميگي "انگيره بيز رفته خوابيده " انگاركه انگيره بيز يه جورحيوان يا پرنده است به هرحال عالمي داريم با اين جناب انگيره بيز   ...
30 مهر 1391

شكست درپروژه استقلال

قندوعسل مامان سلام مدتي پيش برات نوشتم كه كم كم تونستم جاي خوابت را جداكنم وتوتوي تخت خودت بخوابي قضيه به خوبي طي شده بود تا اينكه حدوديه ماه پيش من سرماخوردم وتو هم به دنبالش سرماخوردي چون مستقيما بادكولربهت مي خورد وتوهم توخواب پتوت را پس مي ندازي كنارخودم خوابوندمت كه مواظبت باشم تابهترشي اما اي دل غافل كه مهمون ما موندني شد وديگه راضي نشدي توتختت بري باورم نمي شد توكه اينهمه راحت روي تختت مي خوابيدي ديگه نخواهي بري اونجا راه حلهاي مختلفي مثل جايزه وبازي وقصه و... را امتحان كرديم ولي تو راضي نمي شدي توي تختت بخوابي يه شب كه كشمكش اساسي با هم داشتيم وتا نيمه هاي شب ادامه داشت ونهايتا بابايي بغلت كرد تا خواب رفتي وبعدتوتخت خودت خواب...
10 مهر 1391

دلم به خدارسيد....

عزيزدلم سلام چندروزي بودكولرخونه خراب شده بود وتعميركارهم پيدانكرديم  عصرجمعه باباعباس اومدن خونه مون وبا بابامهدي براي درست كردن كولررفتن پشت بام من داشتم نمازمي خوندم كه وسط نمازستايش درخونه را بازكرد واومدتو خونه بعدازچرخي تواتاقها ازخونه بيرون رفت ودررا بازگذاشت توهم پشت سرش ازخونه بيرون رفتي نمازم را كه تموم كردم گفتم بيام سراغت ببينم  خونه كدوم يك ازعمه ها هستي وقتي اومدم بيرون ازخونه ديدم دراصلي ساختمان كه به كوچه هست بازه يهو دلهره افتاد به جو.نم فوري اومدم توكوچه ولي برخلاف هميشه كه كوچه ما بعلت شاهراه بودنش شلوغه خيلي خلوت بود وپرنده تو كوچه پرنمي زد شروع كردم يه صدازدنت صداي نازنين وستايش ازطبقه پايين اومد كه...
9 مهر 1391