حسني جان تولدت مبارك
دخترنازم سلام
چهارمين نهم آذرهم ازراه رسيد امروز مرخصي گرفتم واومدم خونه بابائي تا اززمان تولدت يعني ساعت ده ونيم صبح عكس بگيرم كاري كه شايد به نظر خيلي ها جالب نباشه ولي براي من مهم ودوست داشنيه تازه ازخواب بيدارشده بودي وسرحال بودي البته با موهاي افشون نمي خواستم بكربودن صحنه وقيافه ات را بهم بزنم باهمون لباس خونه عكس گرفتيم وخنديديم
توراه برگشت به اداره ، فكرمي كردم كه اين چهارسال با همه بالا وپائينهاش چه زود گذشت وحالا اين منم كه به وجودتو عادت كرده ام وهرجا مي خواهم بروم ازخريد وپياده روي گرفته تا مجالس زنانه دوست دارم باهام باشي نمي دونم چطورسالهاي قبل ازاومدنت را تونستم تحمل كنم وچرا شيريني وجودفرزند را درك نمي كردم اينها همه ازمواهبي هست كه خدا بهمون داده
ساعت ده ونيم صبح نهم اذرماه اولين خاطره مشترك من وتو شكل گرفت زماني كه به دنيا اومدي وچشمات بازبود ونگاهم مي كردي شيريني خالي شدن يكباره ام واسايش بعدازاون هميشه تو خاطرم هست شيريني كه مخصوص منه واين لذتيه كه بعد ازنه ماه سختي خيلي مي چسبه نتيجه اون همه تحمل يه موجود دوست داشتني وعزيزه ، يه نفركه خبر اومدنش همه زندگيم را زيروروكرد واميدرا دوباره به سلولهاي مايوس ودرمونده من برگردوند معجزه اي كه نه ماه انتظار اومدن وديدنش را كشيدم واي حسني هرچي بگم كم گفتم هنوز هم بعدازچهارسال با ياداوري لحظات تولدت هيجان زده ميشم لحظات ناب زندگي من
وحالااون نوزاد زيباي من با چشمهاي بازش چهارسالش شده شديدا بلبل زبون وحاضرجواب ، نكته سنج وباريك بين كه كوچكترين چيزي ازچشماش دور نمي مونه و تا درموردش نپرسه وجواب قانع كننده نگيره ول نمي كنه همون دختري كه قبل ازاومدنش توخواب وبيداري فقط صداش را شنيدم كه داشت اواز مي خوند وبازي مي كرد
من وتو خاطرات مشترك به يادموندني ديگه اي هم داريم :
وقتي بارون مي اد دوتايي ميريم زير بارون پياده روي واي كه پنجشنبه گذشته چه كيفي داد هنوز مزه اش يادمه
وقتي توپياده رو يا پارك با هم مسابقه ميديم ومي دويم ومي خنديم خيلي عاليه گاهي ديگران هم بهمون نگاه مي كنن ويه لبخدكوچيك گوشه لبشون ميشينه واين نهايت انرژي مثبتيه كه رد وبدل ميشه
وقتي باهم معلم بازي مي كنيم وباشاگردهاي خيالي مدرسه حرف مي زنيم وگاهي ازبعضي حرفات غش ميرم خنده
وقتي اداي شخصيتهاي كارتوني را درمياريم ومن بعضي مواقع ازابتكاراتت مات مي مونم كه اينو ازكجا يادگرفتي يا ازحرفاي بزرگونه ات خنده ام مي گيره
گاهي اينقدر حرف مي زني كه بهت ميگم زبونت خسته نشد؟ وتوميگي "نـــــــه " وهمچنان ادامه ميدي بااين حال عاشق حرف زدنت هستم خصوصا وقتي تذكرات بزرگونه ميدي يادعوا ميكني يا نصيحت مي كني
دخترخوبم ازخدا مي خوام سالهاي خيلي خوبي پيش روداشته باشي ودرپناه خداوند مهربون سالم وشادزندگي كني
دخترم تولدت مبارك