اندر احوالات نی نی نوپس ازتولد
سلام حسنی جونی مامان
عزیزمامان چندروز بعدازتولدت کمی زردی داشتی که باآزمایش مشخص شددرحدمرزه به تجویز حاج خانم ترنجبین بهت دادیم وفرداش زردیت پایین اومدولی من خیلی نگران بودم که زردیت بالا بره وخدای نکرده بیمارستانی بشیچون من تاتولدتو هیچ وقت یه نی نی بغل نکرده بودم وهنوزبلدنبودم تنهایی تورابگیرم من حتی نمی دونستم چطور عوضت کنم که کم کم باآموزشهای مامانی استادشدم
توشبانه روز گریه میکردی ودکترمیگفت بخاطر کولیکه به قول قدیمیا چله داری میکردی مامانی وحاج خانم هم شیفتی تورا بغل میکردن تاآروم بشی شبها که خیلی گریه میکردی توبغل حاجی خانم قرارمیگرفتی وخواب میرفتی
چندروزاول برای شیرخوردن هم کمی اذیت کردی وشیرنمی خوردی من ومامانی وحاج خانم باقاشق چایخوری بهت شیرمیدادیم چه فیلمی شده بودیم ما سه نفر البته به کارگردانی حسنی خانم
اولین باری که باپیشنهاددخترخاله من شیرگرفتی بقدری خوشحال شدیم که حدنداشت من ومامانی وحاج خانم وخاله مواظب بودیم که توحواست پرت نشه وبه شیرخوردن ادامه بدی ای کاش اون موقع کسی بود که ازمون عکس بگیره
مامان وحاج خانم تایک ماه خونه ما موندن تا کمی بهتربشی بعدازیک ماه شرایط کمی بهترشدولی دیگه نوبت شب زنده داری من رسید
تقریبا تاسه ماه شبها تورا توبغل میگرفتم وبرای این که بیداربمونم روی مبل مینشستم وتلویزیون میدیدم تانزدیکای صبح که تودیگه خواب میرفتی منم فرصت میکردم یه چرتی بزنم
همدم مامان اینجاحدودا یک ماهه هستی فکرکنم اون مشته را می خوای حواله مامان کنی تا دیگه برای عکس گرفتن معطل نکنه
اگه گفتی کدوم توئی ؟
هرچی بزرگترمیشدی خانومتر وآرومترمیشدی یه مدت توی تختت میخوابوندمت ولی بعدها متوجه شدم اگه شب پیشم بخوابی آرومتربه خواب میری وازخواب نمی پری
سخنرانی جنابعالی با اون کله پرمو
حسنی خانم بزرگ می شود
دخملی تازه یادگرفته چطور چهارچنگولی اسباب بازیش را بگیره
اولین نوروز نی نی کوچولوی مامان بانی نی دائی
بالاخره شش ماه گذشت ومن دیگه بایدتورا میگذاشتم خونه مامانی تااون موقع هرگزتنها نشده بودی ومن نگران بودم که وقتی میرم سرکاراذیت بشی روزدهم خرداداولین روزکاری من بودصبح تورابردیم خونه مامانی خداراشکرخواب بودی ورفتن من را حس نکردی ولی من ازهمون لحظه ای که ازخونه مامانی اومدم بیرون دلم برات تنگ شدواشکم دراومد
اون روز باهمکارام حسابی دیدنی کردیم ولی من بازم نگرانت بودم وساعتی یکبارزنگ میزدم خونه مامانی واحوالت را میپرسیدم خداراشکراصلا اذیت نکرده بودی وباشرایط کناراومده بودی بعدازظهردیگه دلم برات یه ذره شده بود همین که اومدم توخونه شروع کردی به جیغ زدن ودست وپازدن منم که فقط ماچت میکردم وقربون صدقه ات می رفتم
دخمل مامان هم نرمش میکنه هم حواسش به اطرافشه
دخمل خنده روي من
خانوم مامان همه بچه ها وقتی شروع میکنن به حرف زدن اول بابا ومامان میگن ولی تواولین کلمه ای که گفتی "چیه" بود وبعدکاملترشد "این چیه" درحالیکه هنوز داشتی صداهایی مثل "با "راتمرین میکردی البته کلمه این چیه فقط سوال درمورد چیزی نبود بلکه وقتی درمورداتفاقی هم میخواستی بپرسی یادلداری بدی بالحنهای مختلف این کلمه را ادا میکردی وازحالتهای دستت هم استفاده میکردی تامنظورت را برسونی مثلا وقتی میخواستی دلداری کسی بدی نازشش میکردی وخیلی آروم وکشداربهش میگفتی "این چیه" قربونت برم مامان جون اینقدرخیلی دلرحم ومهربونی که اگه یه بچه راتو خیابون ببینی داره گریه میکنه توهم گریه میکنی
تقریبا یک ماه بعديعني تيرماه صحبتهایی درمورد ازدواج خاله شد وشب مبعث مراسم عقدخاله برگزارشدولی توخیلی گریه کردی آخه عادت داشتی هرشب ساعت ٧ بخوابی ولی توی اون سروصدانمی تونستی بخوابی ای کاش با بابات انس بیشتری داشتی تابتونی توبغل اون هم آروم بشی وبخوابی ولی .......
طفلی باباجونی اون شب بجای این که توعقددخترشون باشن همش تورا بغل میکردن ومیرفتن پارک جلوخونه تاتوخواب بری
عزیز مامان راستش اون شب خیلی به من وتوبدگذشت ازرفتاربی تفاوت خیلیها ناراحت شدم ولی نمی تونستم حرفی بزنم منم می خواستم گریه کنم آخه فقط همین یه خواهررادارم ومی خواستم سنگ تموم بذارم ولی نتونستم
لباس عروسی نی نی جون برای مراسم عقد خاله
خوشگل خانم مودرآورده
لالالالا لالالالا لالالالا لالالالا
ژست عکاسی
نی نی های خوشگل ومامانی
بانزدیک شدن به زمان تولدت به فکرتهیه لوازم تولد بودم وچگونگی تزیین خونه ازچندروز قبل با بابا به شیرینی فروشیهای مختلف رفتیم وکیک انتخاب کردیم وبرای شب تولدهم شام سفارش دادیم
تولدتوروزسه شنبه بود وما روز جمعه خونه را کمی تزیین کردیم
ولی
یکشنبه شب درددل شدیدی شدی وتورا بردیم دکتروبعد هم تب بالا و.... همه برنامه ها بهم ریخت اولین باری بود که چنین تبی میکردی توتب ویروسی رزوئلا گرفته بودی وتا ٥شبانه روز تبت قطع نشد من ومامانی وحاج خانم شب تاصبح بیداربودیم وتوراپاشویه میکردیم تاتبت بالا نره چقدر سخت گذشت ازاین که تولدت به هم خورده بود خیلی ناراحت بودم توهم اعتصاب غذاکرده بودی حتی آب هم نمی خوردی فقط شیر
تواین مدت سه باردکتربردمت وچقدر وزن کم کردی ولی روزهای سخت گذشت وتوکم کم بهترشدی
من که هنوز میخواستم برات تولد بگیرم کوتاه نیومدم ودوباره خونه را تزیین کردیم و....همه چی ازاول
حدود یک ماه بعدبرات تولدگرفتیم خیلی خوش گذشت توهم با نی نی هاي عمه ودایی و بازی میکردی وحسابی خوش گذروندی آخرشب هم بین کادوهات نشستی وشروع کردی به بلبل زبونی
خانوم طلا عکسای تولدت را بعدا میگذارم مامانم فعلا فقط همین عکس راداشتم که براي تزيين خونه به مامان كمك مي كني البته با بالا رفتن ازنردبون
اینجا دقیقا یکسالته سه شنبه نهم آذرهشتادونه ساعت ده ونیم صبح درحالیکه یک درجه تب داشتی
باتغییرمحل کاربابامن بایدصبحها میبردمت خونه مامانی به همین دلیل تورا روی صندلی ماشن می نشوندم توهم خیلی دوست داشتی ازاین که خودت می تونستی خیابونها وماشینها راببینی کیف میکردی
ماه محرم م ازراه رسیدومن طبق نذری که کرده بودم برات لباس حضرت علی اصغر(ع) گرفتم وبا مامانی وخاله رفتیم همایش شیرخوارگان حسینی توهم توی راه خواب رفتی وتمام مراسم خواب بودی
شبهای محرم هم با بابامیرفتیم حسینیه تو هم باآهنگ نوحه هوس رقص میکردی و...
دوشنبه بیست هفتم دی اولین دندونت نشون گذاشت وازلثه ات سرزد سرکاربودم که مامانی بهم زنگ زدندخیلی خوشحال شدم وبه همکارام هم گفتم دقیقا دوشنبه دوهفته بعد هم دومین دندون پائینت دراومد قربونت بشم برای دندون درآوردن خیلی اذیت میشی کاش زودتردربیادوراحت بشی
قبل ازیکسالگی می تونستی بایستی ولی ازوقتی تب کردی تامدتها تمرین ایستادن راکنارگذاشتی من علیرغم پیشنهادات وسیع اطرافیان اعتقاد داشتم نباید بهت فشاربیارم هروقت دوست داشتی وپاهات به اندازه کافی قوی شد خودت میایستی وراه میری تااین که بعدارمدتی تودوباره شروع کردی به ایستادن البته بیشتربه این خاطر که دوست داشتی وایسی وبرقصیامان ازنی نی های امروزی ولی بعد یک قدم ودوقدم و.....
هنوزدرست راه نيفتادي مي خواي برقصي اينم شاهد
اولین شبی که راه رفتی یادم نمیره چهاردست وپامیرفتی پیش حاج خانم وازاونجا بلندمیشدی وباتشویقای من وباباجونی ومامانی تانزدیک مامیومدی ومی افتادی ولی دوباره چهاردست وپا ميرفتي پیش حاج خانم وازاول .....
بعدازاون شب خیلی زودراه افتادی واستادشديومحکم وقوی قدم برمیداشتی دیگه حریفت نمی شدم بغلم بشی آخه دخترم بزرگ شده بود ومی خواست روی پاهای خودش راه بره
اینم ازعکسای شیرین کاریهات
حسنی جونی با مقنعه نمازی مامان در روروک
مامان جون خوشمزه است
نی نی وعروسکاش
نی نی خانم چهاردست وپاهمه جامیره
پله نوردي درخانه
حسنی ونی نی عمه
حسنی نگویه دسته گل تروتمیزوتپل ومپل
جناب خیاط باشی
خانم محقق می خوادبدونه ته جعبه دستمال کاغذی چیه
خانم کوچولودرحال بررسی ومطالعه روزنامه هاست
مهندس حسنی جونی
بعدازیک سالگی مرتب مریض میشدی ودکتربهت آنتی بیوتیک می داد وبدنت ضعیف میشد ودوباره زود مریض میشدی بااین که خیلی مراقبت بودم دوروزقبل ازعید امسال یعنی سال ٩٠ هم تب کردی وگوشت عفونت کرد
به این ترتیب من وتوکل عید خونه نشین شدیم وجایی نتونستیم بریم چون پارسال هنوز نی نی ٤ ماهه بودی ومیترسیدم مریض بشی ونتونسته بودم توبهارگردش برم برای عید امسال برنامه ریزی کره بودم که اینم با مریضی غیرمنتظره ات به هم خورد ولی چیزی که بیشترازهمه ناراحت ونگرانم کرده بود این بود که خودت ضعیف میشدی ولب به غذا نمی زدی
حدود یک ماه پیش هم که تب کردی بردمت یه دکتردیگه اون میگفت اصلا آنتی بیوتیک نیازنداشته وبدنش راضعیفترکرده فقط بهت ایبوبروفن داد توهم بعدازدوروز تبت قطع شد واقعا الهی آدم بین نظرات مختلف دکترها گیرنیفته که مثل من اشکش دربیاد یکی میگه گوشش عفونت داره یکی میگه برای دندونه ولی خداراشکرگذشت
چندروز پیش دندون سومت یعنی دندون بالا سمت راستت هم سرزدوحالا داره کامل درمیادکوچولوهای همسن تو الان دندونای آسیابشون داره درمیاد
نفس مامان آنچه گذشت سریال زندگیمون را برات نوشتم انشالله ازحالا به بعد به روز میشیم
فرشته ای بنام حسنی