حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

اندر احوالات نی نی نوپس ازتولد

1390/2/27 22:26
نویسنده : ماماني
1,530 بازدید
اشتراک گذاری

سلام حسنی جونی مامان

عزیزمامان چندروز بعدازتولدت کمی زردی داشتی که باآزمایش مشخص شددرحدمرزه به تجویز حاج خانم ترنجبین بهت دادیم وفرداش زردیت پایین اومدولی من خیلی نگران بودم که زردیت بالا بره وخدای نکرده بیمارستانی بشینگرانچون من تاتولدتو هیچ وقت یه نی نی بغل نکرده بودم وهنوزبلدنبودم تنهایی تورابگیرم من حتی نمی دونستم چطور عوضت کنمناراحت که کم کم باآموزشهای مامانی استادشدم متفکر

توشبانه روز گریه میکردیگریه ودکترمیگفت بخاطر کولیکه به قول قدیمیا چله داری میکردی مامانی وحاج خانم هم شیفتی تورا بغل میکردن تاآروم بشی شبها که خیلی گریه میکردی توبغل حاجی خانم قرارمیگرفتی وخواب میرفتیniniweblog.com 

چندروزاول برای شیرخوردن هم کمی اذیت کردی وشیرنمی خوردی من ومامانی وحاج خانم باقاشق چایخوری بهت شیرمیدادیم چه فیلمی شده بودیم ما سه نفر البته به کارگردانی حسنی خانم

اولین باری که باپیشنهاددخترخاله من شیرگرفتی بقدری خوشحال شدیم که حدنداشت  من ومامانی وحاج خانم وخاله مواظب بودیم که توحواست پرت نشه وبه شیرخوردن ادامه بدی ای کاش اون موقع کسی بود که ازمون عکس بگیره

                                     niniweblog.com

مامان وحاج خانم تایک ماه خونه ما موندن تا کمی بهتربشی بعدازیک ماه شرایط کمی بهترشدولی دیگه نوبت شب زنده داری من رسیدخمیازه

تقریبا تاسه ماه شبها تورا توبغل میگرفتم وبرای این که بیداربمونم روی مبل مینشستم وتلویزیون میدیدمniniweblog.com تانزدیکای صبح که تودیگه خواب میرفتی منم فرصت میکردم یه چرتی بزنمniniweblog.com

                                          niniweblog.com

همدم مامان اینجاحدودا یک ماهه هستی فکرکنم اون مشته را می خوای حواله مامان کنی تا دیگه برای عکس گرفتن معطل نکنه چشمک     

 

اگه گفتی کدوم توئی ؟نیشخند

هرچی بزرگترمیشدی خانومتر وآرومترمیشدیniniweblog.com یه مدت توی تختت میخوابوندمت ولی بعدها متوجه شدم اگه شب پیشم بخوابی آرومتربه خواب میری وازخواب نمی پری             niniweblog.com

سخنرانی جنابعالی با اون کله پرموچشمک

 

 

 

 

 

حسنی خانم بزرگ می شود niniweblog.com

 

 

دخملی تازه یادگرفته چطور چهارچنگولی اسباب بازیش را بگیره niniweblog.com

 

اولین نوروز نی نی کوچولوی مامان بانی نی دائی ماچ

بالاخره شش ماه گذشت ومن دیگه بایدتورا میگذاشتم خونه مامانی تااون موقع هرگزتنها نشده بودی ومن نگران بودم که وقتی میرم سرکاراذیت بشی استرسروزدهم خرداداولین روزکاری من بودصبح تورابردیم خونه مامانی خداراشکرخواب بودی ورفتن من را حس نکردی ولی من ازهمون لحظه ای که ازخونه مامانی اومدم بیرون دلم برات تنگ شدواشکم دراومد niniweblog.com

اون روز باهمکارام حسابی دیدنی کردیم ولی من بازم نگرانت بودم وساعتی یکبارزنگ میزدم خونه مامانی واحوالت را میپرسیدم خداراشکراصلا اذیت نکرده بودی وباشرایط کناراومده بودی بعدازظهردیگه دلم برات یه ذره شده بود همین که اومدم توخونه شروع کردی به جیغ زدن ودست وپازدن منم که فقط ماچت میکردم  وقربون صدقه ات می رفتم ماچ

                                   niniweblog.com

دخمل مامان هم نرمش میکنه هم حواسش به اطرافشه چشمک


 

دخمل خنده روي من niniweblog.com

niniweblog.com

خانوم مامان همه بچه ها وقتی شروع میکنن به حرف زدن اول بابا ومامان میگن ولی تواولین کلمه ای که گفتی "چیه" بود وبعدکاملترشد "این چیه" درحالیکه هنوز داشتی صداهایی مثل "با "راتمرین میکردی البته کلمه این چیه فقط سوال درمورد چیزی نبود بلکه وقتی درمورداتفاقی هم میخواستی بپرسی یادلداری بدی بالحنهای مختلف این کلمه را ادا میکردی وازحالتهای دستت هم استفاده میکردی تامنظورت را برسونی مثلا وقتی میخواستی دلداری کسی بدی نازشش میکردی وخیلی آروم وکشداربهش میگفتی "این چیه" قربونت برم مامان جون اینقدرخیلی دلرحم ومهربونی که اگه یه بچه راتو خیابون ببینی داره گریه میکنه توهم گریه میکنیniniweblog.com

                                                niniweblog.com

تقریبا یک ماه بعديعني تيرماه صحبتهایی درمورد ازدواج خاله شد وشب مبعث مراسم عقدخاله برگزارشدniniweblog.comولی توخیلی گریه کردی آخه عادت داشتی هرشب ساعت ٧ بخوابی ولی توی اون سروصدانمی تونستی بخوابی ای کاش با بابات انس بیشتری داشتی تابتونی توبغل اون هم آروم بشی وبخوابی ولی .......افسوس

طفلی باباجونی اون شب بجای این که توعقددخترشون باشن همش تورا بغل میکردن ومیرفتن پارک جلوخونه تاتوخواب بری

عزیز مامان راستش اون شب خیلی به من وتوبدگذشت ازرفتاربی تفاوت خیلیها ناراحت شدم ولی نمی تونستم حرفی بزنم منم می خواستم گریه کنم آخه فقط همین یه خواهررادارم ومی خواستم سنگ تموم بذارم ولی نتونستم ناراحت

لباس عروسی نی نی جون برای مراسم عقد خاله مژه

 

خوشگل خانم مودرآورده خیال باطل

 

لالالالا     لالالالا     لالالالا       لالالالاniniweblog.com

 

 

ژست عکاسی خنده

 

نی نی های خوشگل ومامانی ماچماچماچماچ

 

niniweblog.com

بانزدیک شدن به زمان تولدت به فکرتهیه لوازم تولد بودم وچگونگی تزیین خونه ازچندروز قبل با بابا به شیرینی فروشیهای مختلف رفتیم وکیک انتخاب کردیم وبرای شب تولدهم شام سفارش دادیم

تولدتوروزسه شنبه بود وما روز جمعه خونه را کمی تزیین کردیم

ولی

یکشنبه شب درددل شدیدی شدی وتورا بردیم دکتروبعد هم تب بالا و.... ناراحت همه برنامه ها بهم ریخت اولین باری بود که چنین تبی میکردی توتب ویروسی رزوئلا گرفته بودی وتا ٥شبانه روز تبت قطع نشد من ومامانی وحاج خانم شب تاصبح بیداربودیم وتوراپاشویه میکردیم تاتبت بالا نره چقدر سخت گذشت ازاین که تولدت به هم خورده بود خیلی ناراحت بودم niniweblog.comتوهم اعتصاب غذاکرده بودی حتی آب هم نمی خوردی فقط شیر

تواین مدت سه باردکتربردمت وچقدر وزن کم کردی ولی روزهای سخت گذشت وتوکم کم بهترشدی

من که هنوز میخواستم برات تولد بگیرم کوتاه نیومدم ودوباره خونه را تزیین کردیم و....همه چی ازاول

حدود یک ماه بعدبرات تولدگرفتیم  خیلی خوش گذشت توهم با نی نی هاي عمه ودایی و بازی میکردی  هوراوحسابی خوش گذروندیniniweblog.com آخرشب هم بین کادوهات نشستی وشروع کردی به بلبل زبونی

خانوم طلا عکسای تولدت را بعدا میگذارم مامانم فعلا فقط همین عکس راداشتم که براي تزيين خونه به مامان كمك مي كني البته با بالا رفتن ازنردبون چشمک

 

اینجا دقیقا یکسالته سه شنبه نهم آذرهشتادونه ساعت ده ونیم صبح درحالیکه یک درجه تب داشتی

 

 niniweblog.com

باتغییرمحل کاربابامن بایدصبحها میبردمت خونه مامانی به همین دلیل تورا روی صندلی ماشن می نشوندم توهم خیلی دوست داشتی ازاین که خودت می تونستی خیابونها وماشینها راببینی کیف میکردی

          

niniweblog.com

ماه محرم م ازراه رسیدومن طبق نذری که کرده بودم برات لباس حضرت علی اصغر(ع) گرفتم وبا مامانی وخاله رفتیم همایش شیرخوارگان حسینی توهم توی راه خواب رفتی وتمام مراسم خواب بودی

 

 

شبهای محرم هم با بابامیرفتیم حسینیه تو هم باآهنگ نوحه هوس رقص میکردی و...اوه

                                 

                                           niniweblog.com

 

دوشنبه بیست هفتم دی اولین دندونت نشون گذاشت وازلثه ات سرزد سرکاربودم که مامانی بهم زنگ زدندخیلی خوشحال شدم نیشخند وبه همکارام هم گفتم دقیقا دوشنبه دوهفته بعد هم دومین دندون پائینت دراومد قربونت بشم برای دندون درآوردن خیلی اذیت میشی کاش زودتردربیادوراحت بشی

                             niniweblog.com

قبل ازیکسالگی می تونستی بایستی ولی ازوقتی تب کردی تامدتها تمرین ایستادن راکنارگذاشتی من علیرغم پیشنهادات وسیع اطرافیان اعتقاد داشتم نباید بهت فشاربیارم هروقت دوست داشتی وپاهات به اندازه کافی قوی شد خودت میایستی وراه میری تااین که بعدارمدتی تودوباره شروع کردی به ایستادن البته بیشتربه این خاطر که دوست داشتی وایسی وبرقصیniniweblog.comامان ازنی نی های امروزی niniweblog.comولی بعد یک قدم ودوقدم و.....

هنوزدرست راه نيفتادي مي خواي برقصي اينم شاهدخنده

اولین شبی که راه رفتی یادم نمیره چهاردست وپامیرفتی پیش حاج خانم وازاونجا بلندمیشدی وباتشویقای من وباباجونی ومامانی تانزدیک مامیومدی ومی افتادی ولی دوباره چهاردست وپا ميرفتي پیش حاج خانم وازاول ..... niniweblog.com

بعدازاون شب خیلی زودراه افتادی واستادشديتشویقومحکم وقوی قدم برمیداشتی دیگه حریفت نمی شدم بغلم بشی آخه دخترم بزرگ شده بود ومی خواست روی پاهای خودش راه برهniniweblog.com

              niniweblog.com

اینم ازعکسای شیرین کاریهاتنیشخند

حسنی جونی با مقنعه نمازی مامان در روروک قهقهه

 

 

مامان جون خوشمزه است خوشمزه

 

نی نی وعروسکاش لبخند

 

نی نی خانم چهاردست وپاهمه جامیره نیشخند

 

پله نوردي درخانه چشمک

 

  حسنی ونی نی عمه ماچ

 

 

 حسنی نگویه دسته گل      تروتمیزوتپل ومپل niniweblog.com

 

 جناب خیاط باشیniniweblog.com

 

 خانم محقق می خوادبدونه ته جعبه دستمال کاغذی چیه خنده

 

خانم کوچولودرحال بررسی ومطالعه روزنامه هاستniniweblog.com

 

مهندس حسنی جونی از خود راضی

 

 بعدازیک سالگی مرتب مریض میشدی ودکتربهت آنتی بیوتیک می داد وبدنت ضعیف میشد ودوباره زود مریض میشدی بااین که خیلی مراقبت بودم دوروزقبل ازعید امسال یعنی سال ٩٠ هم تب کردی وگوشت عفونت کرد

به این ترتیب من وتوکل عید خونه نشین شدیم وجایی نتونستیم بریم چون پارسال هنوز نی نی ٤ ماهه بودی ومیترسیدم مریض بشی ونتونسته بودم توبهارگردش برم برای عید امسال برنامه ریزی کره بودم که اینم با مریضی غیرمنتظره ات به هم خورد ولی چیزی که بیشترازهمه ناراحت ونگرانم کرده بود این بود که خودت ضعیف میشدی ولب به غذا نمی زدی niniweblog.com

حدود یک ماه پیش هم که تب کردی بردمت یه دکتردیگه اون میگفت اصلا آنتی بیوتیک نیازنداشته وبدنش راضعیفترکرده فقط بهت ایبوبروفن داد توهم بعدازدوروز تبت قطع شد واقعا الهی آدم بین نظرات مختلف دکترها گیرنیفته که مثل من اشکش دربیاد یکی میگه گوشش عفونت داره یکی میگه برای دندونه niniweblog.comولی خداراشکرگذشت

       niniweblog.com

چندروز پیش دندون سومت یعنی دندون بالا سمت راستت هم سرزدوحالا داره کامل درمیادهوراکوچولوهای همسن تو الان دندونای آسیابشون داره درمیادچشمک

                                niniweblog.com

نفس مامانniniweblog.com آنچه گذشت سریال زندگیمون را برات نوشتم انشالله ازحالا به بعد به روز میشیمماچ

 

 فرشته ای بنام حسنیفرشته

 

 

 

 

niniweblog.com

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

فرانک
26 اردیبهشت 90 8:15
حسنا جون مبارک باشه
چه دختر خوشکلی
چه سیسمونی قشنگی مامان بزرگ برات خریده
وای من هز چی تعریف کنم کمه
راستی با داشتن این وبلاگ من و مامانی همیشه از هم خبر خواهیم داشت .زود برم لینکت کنم





ممنونم فرانک جونم لطف داري به من وحسني افتخاردادي وخوشحالمون كردي





سارا
26 اردیبهشت 90 11:01
وای چه عکسهای قشنگیییییییییییییییییی


شما لطف دارین ممنونم
سیاهچاله
24 تیر 91 14:26
عزیزم.چقد عکس.
منم یه عکس دارم که مقنعه نماز مامانم سرمه.اما برای من اندازه یه چادر خیلی بلنده!


اين پست خيلي بلنده وقتي بچه ها مقنعه سرشون ميكني قيافه شون خيلي بامزه ميشه