پيش به سوي استقلال
حسني خانومم سلام
اينقدر حرف دارم كه نمي دونم ازكجا بگم مدتي بود كه محل خوابت معضلي شده بود بعدازشيرگرفتنت چندروزي روي تخت خودت خوابيدي ولي بعد ازحدودده روز موقع خواب بهانه مي گرفتي ويا حتي كابوس مي ديدي ونهايتا مي اومدي كنارمن وفورا هم خواب مي رفتي بعد من مي ذاشتمت روي تخت خودت گاهي خودم هم ازخستگي خوابم مي برد ونيمه هاي شب با لگدجنابعالي بيدارمي شدم وبا اون خواب الودگي تورا بغل مي كردم وتوجاي خودت مي خوابوندمت البته چنددفعه اي هم به خيرگذشت چون درحاليكه بغلت گرفته بودم نزديك بود بيفتيم به هرحال دوباره تمرينم را بايد شروع مي كردم ابتدا سعي كردم كمي روند روزمره مون را عوض كنم به اين ترتيب كه وقتي ازاداره مي اومدم دنبالت بعدازچنددقيقه استراحت با هم مي رفتيم خونه وتو توماشين خواب مي رفتي با خواب رفتن تو من هم فرصت استراحت پيدا مي كردم اين خواب عصرگاهي خيلي سرحالم مي اورد جوري كه بعد ازبيدارشدن بازده كاريم خيلي بالا مي رفت وكارهاي خونه را سريع انجام مي دادم ازطرفي بيشترحوصله داشتم باهات بازي كنم به اين ترتيب باهم بازي مي كرديم پارك مي رفتيم و...ازاونجايي كه وقت بيشتري را بهت اختصاص داده بودم خيلي بهترازقبل باهم كنارمي اومديم البته ازحق نگذرم تاحالا مشكل خاصي باهات نداشتم وتو قدرت انطباق وانعطاف پذيري خيلي خوبي داري هرموقع هم كه نتوني به خواسته ات برسي به يه شكلي فكرخودتو منحرف مي كني وبه قول معروف خودتوازراه در مي بري كه ازاين بابت خيلي شاكرخدا هستم
به هرحال اين تغيير برنامه روزانه تورا هم شادابتركرده بود حتي يه روز ماماني كه ازبرنامه مون اطلاعي نداشتن بهم گفتن كه تو چند روزيه به شكل محسوسي سرحالتروباانرژي ترازقبل هستي ومن بهشون گفتم كه بيشتربا هم بازي مي كنيم ووقت مي گذرونيم به هرحال كم كم زمينه اي فراهم شد تا يه شب كه موقع خواب مي خواستي برات قصه بخونم ازت خواستم روي تخت خودت بخوابي تا من برات كتاب "سيزده به در" بخونم وتوخيلي راحت وبدون كوچكترين امتناعي عروسكهات را بغل كردي وروي تختت اروم خوابيدي ومن برات كتاب خوندم وتو خواب رفتي باورم نمي شد كه به اين خوبي بپذيري انگارخودت هم مي خواستي بزرگ شدن واستقلالت را نشون بدي تا چندروزبعد به همين شكل پيش رفت يه شب كه خوابيدي بهت گفتم كارهامو انجام مي دم وميام برات كتاب مي خونم وقتي اومدم ديدم خواب هستي وكم كم هروقت خوابت مي اومد فقط من بغلت مي كردم ومي ذاشتمت توي تختت وبعدبهت شب بخير مي گفتم ويه ماچ اساسي وركن مهم خواب يعني سه تا عروسك خرسي سفيدوخرسي ابي وپيشي هم كه فراموش نميشه عيالوارهم هستي ديگه حالا گاهي مي خواهي برات لالايي بخونم منم با اون صداي زيبام برات غزليات حافظ مي خونم كه البته اهنگسازوخواننده اش خودم هستم ديگه چه شود
يه روز كه بابامهدي يه سبدكوچيك هلوگرفته بود دشتم هلوهارا تويخچال جا مي دادم بعد ديدم جعبه اش نيست گفتم شايد بابا توسطل اشغال انداخته به هرحال توجهي نكردم ديدم صدايي ازت در نمي اد وقتي اومدم سراغت ديدم .........
بله جنابعالي سبدهلورا برداشته بودين وبراي عروسكهاي عزيزتون تختخواب درست كرده بودين تازه خرسي سفيد جاش نبودونمي دونستي چطور بخوابونيش بهم گفتي "همه بايد برن تو تخت خودشون بخوابن توتخت من جاشون نيس "ازابتكارت خيلي خوشم اومد نازدونه من
واما حالابه دليل اينكه بعدازظهرخواب ميري شب را حدودساعت يازده مي خوابي كه به نظر من خيلي ديره البته تا زماني كه شيرمي خوردي حدودساعت 7 تا 8 شب مي خوابيدي ولي بعدازپروژه شيرگرفتن تا خيلي خسته نشي نمي خوابي وبراي خوابيدن مقاومت مي كني كه درحال حاضردارم بهت تمرين مي دم همون طور كه ازبدوتولدت كم كم ساعت خوابت را تنظيم كردم حالا هم به اهستگي اين ساعت را جلوبندازم
باهمه اين اوصاف خيلي ازپيشرفتت راضي ام تو بهتريني حسناي من وزبونم ازشكرگزاري خدا وند مهربون قاصره
خوابهاي خوش ببيني عزيزكم