حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

استادکلاس بازیگری

1391/6/7 10:37
نویسنده : ماماني
1,079 بازدید
اشتراک گذاری

شکلکهای جالب آروین

دخترعزيزمن سلام

روزدوم تيرماه درمورد يه معجزه صحبت كرده بودم وحالا به خاطر ماجراي توبايد اون معجزه را زودترلو بدم قضيه ازاين قراربود كه اون روز كه خاله رفته بود دكترتا تاريخ عمل مشخص بشه اقاي دكتربعدازسونوگرافي گفتن حامله است واوج شادي ما اون روزرقم خوردخاله اين مدت به خاطر ويارش صبحها مياد خونه بابايي وتوهم كه ديگه شمع وگل وپروانه دورت جمع هستن ازشب لحظه شماري مي كني تا صبح بشه وبري خونه بابايي 

شب قبل ازعيدفطربا خاله وعموقرارگذاشتيم تا صبح عيد بيان خونه ما وباهم بريم صبحانه عدسی بگيريم وبريم خونه بابايي.

اون شب تا ديروقت بيداربودي چندبارخوابوندمت ولالايي خوندم ولي بعدازچنددقيقه كه مشغول جمع وجوركردن خونه بودم سروكله ات پيدا ميشد اخرين باربردمت خوابوندمت ومي خواستم دوباره لالايي بخونم كه  يهو چشمم نديدوسرم به گوشه تخت خورد خسته شده بودم با كمي عصبانيت بهت گفتم ديگه لالايي نمي خونم بگيربخواب بعدهم رفتم دنبال كارهام

چنددقيقه بعدصداي ناله ات را شنیدم اومدم سراغت بيداربودي گفتي "اب دهنُم مي اد" من هم فكركردم مورفته تودهنت چون خيلي تو اين مورد حساس هستي اوردمت بيرون ازاتاق وهرچي نگاه كردم مويي تودهنت نديدم كه خودت با حال نزاري گفتي "موتودهنم نيست آب دهنم مي اد" متوجه منظورت نمي شدم  گفتي "آب مي خوام "بردمت اشپزخونه واب خوردي ودوباره رفتيم خوابيديم بعدازچندقيقه دوباره ناله ات بلندشد ضمن اين كه سعي مي كردي اب دهنت را جمع كني وفروبدي فكركردم حالت تهوع داري دوباره باهم رفتيم اشپزخونه وعرق نعنا بهت دادم وتوهم تواين مدت ناله ات قطع نمي شد نگران شده بودم كمي بغلت كردم وتوخونه راه رفتيم وقتي ازت مي پرسيدم خوب شدي ميگفتي نه 

كمي نبات خشك هم بهت دادم  ولي توبازور نشون ميدادي كه ازدهنت اب مي اد به خودم مي گفتم اينكه طوريش نبود چرا يهو اينجورشد اي كاش بهش نگفته بودم بخوابه دوباره با دلهره خوابوندمت توهم كه زمان نازاومدنت بود با ناله وبه ارومي گفتي "امشب روبالش تو موخوابم "قبول كردم دوباره پا شدي وهمون ماجرا.به خودم گفتم شايد مي خواهي استفراغ كني نمي توني واگه استفراغ كني راحت بشي بردمت دستشويي وپشتت را ماساژ دادم تا راحت بشي ولي فايده اي نداشت دوباره آوردمت كنارخودم خوابوندمت

نيمه هاي شب شده بود وچشمام مي سوخت درجواب غرغرهاي بابامهدي بهش گفتم امشب حسني حالت تهوع داره ممكنه مجبورشيم نيمه شب ببريمش دكتر،بابامهدي هم خيلي مضطرب شد ولحاف را روي سرش كشيدوخواب رفت

كم كم پلكات سنگين شد وخواب رفتي من هم كنارت خوابيدم ولي مي ترسيدم توخواب يهو استفراغ كني واسه همين خواب به چشمام نمي اومدومدتهاتوتاريكي بيداربودم و بهت زل زده بودم  نمي دونم كي وچطورخواب رفتم ولي تا صبح دل بيداربودم وبااندك تكون خوردنت ازخواب مي پريدم تاصبح به همين شكل گذشت مرتب اوضاعت را کنترل مي كردم وقتي خواب بودي ظاهرت نشاني ازناراحتي ومريضي نداشت

صبح خاله وعمواومدن خونه مون من هم همچنان نگران بودم به فائقه گفتم كه ديشب حسني حالش بدبود واين اتفاقات افتاد وحالا انگارهرچي بهش نساخته ازدلش ردشده وراحت خوابيده يهوخاله فائقه با تعجب پرسيد حسني ميگه اب ازدهنش مياد؟ گفتم بله خاله هم زدزيرخنده مات ومبهوت نگاهش كردم كه چرا مي خندي گفت يه دستمال بهش مي دادي حل مي شد گفتم يعني چه ؟ چه ربطي داره ؟ گفت "خواهرجان ديشب تا صبح دختربازيگرت سركارت گذاشته بوده تا توباشي ديگه دعواش نكني حسني براي اينكه برات نازبياد تونازشو بکشی اداي منو در مي اورده توهم ازهمه جا بي خبرالكي نگران شده بودي اگه يه دستمال بهش مي دادي تا اب دهنش را توي دستمال بريزه همه چي حل مي شده " مثل احمقا با دهن بازبه صورت معصومت كه خواب بودي  نگاه مي كردم وفكرمي كردم كه  چطور فيلم بازي كردي كه من ذره اي شك نكردم

با شنيدن صداي حرف زدن عمو بیدارشدی وبا خوشحالي گفتي "مهمون دارِم " بعدهم سرحال ازروي تختت پريدي پايين ودويدي بغل عمو انگارنه انگاركه ديشب چه ماجرايي داشتيم

بازيگري توتا چندروز نقل محفل شده بوددرسته كه اون شب را به سختي طي كردم ولي هرموقع يادم مي اد خيلي مي خندم دخملی شیطون من

شکلکهای جالب آروین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان نائیریکا
8 شهریور 91 2:24
عزیزم سلام خوبی. یه خورده فاصله بین خطوط ر بیشتر کن خوندش برام سخته


سلام به روی چشم فرانک چونم ناییریکا چطوره خوبه بزرگ شده ؟ حتما ببوسش
الهه مامان یسنا
8 شهریور 91 12:30
جونم!!!!!!!!!! چقدر خندیدیدم!!! فدای تو حسنی با اون لحجه یزدی با نمکت

شما لطف دارین خاله جونم همیشه خندون باشید
خاله زهرا
9 شهریور 91 11:04
سلام عزیز دلم......[بوسه]
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نی نی چطوره؟؟؟
بعد از مدت ها اومدم........
دلم برا همتون تنگ شده بود..........
آپ کردم............
عزیزم میتونی با اون خوشگله بیای ببنی[بوسه]


سلام ممنون خاله خانومم
خداراشکرخوبه
قدمت روی چشم خوش اومدی
حتما میام
مامان نائیریکا
10 شهریور 91 4:21
دوستم حسنا خیلی باهوشه بزار بزرگ بشه ازش تست بگیرم حتما بالای 130 هست . نانای من فردا جشن تولد دو سالگیش هست


قربون لطفت فرانک جون گل
امیدوارم همین طورباشه سعی می کنم روی پرورش ذهنش کارکنم
ای جان مبارکش باشه سالیان سال زیرسایه پدرومادرخوبش با دل خوش ولب خندون باشه
مامان نیایش
10 شهریور 91 18:10
سلام عزیزم
عجب نقشی بازی کرده این وروووجک کلی خندیدم هم به این باهوشیش هم به مامانی ساده که کلی نگران شده آخه دخملی نگفتی مامانی طفلی شب خوابش نمیبره بلاناز میکنی؟ برو برا بابات ناز کن


سلام زهره جان عزیز
دیگه ببین چه وضعی شده که این چندسانت بچه مامانش را این جورفیلم کرده والا ههههههههه
بچه های این دوره زمونه می دونن برای کی نازکنن که خریدارداشته باشه ههههههههه
مامان نيروانا
12 شهریور 91 7:44
خاله الهه راست ميگه، همه چي يه طرف. اون لهجه ي يزديِ شيرينت يه طرف. خداييش خيلي جيگري خاله جون. طفلك مامان فائزه كه شبش و حتماً روز بعدش هم از بيخوابي در عذاب بوده. يه چيزي بگم فائزه، اون جمله ت كه
"بابامهدي هم خيلي مضطرب شد ولحاف را روي سرش كشيدوخواب رفت" خيلي تكونم داد. يعني شونه هام از خنده تكون خورد. گفتم كه بدوني حسابي دركت ميكنم

قربون لطفت خانومم تویزدکه ظاهرا مدشده مامانا با بچه هاشون بالهجه تهرونی حرف می زنن(احتمالا برای کلاس گذاشتن) اونوقت این دختری ازمن هم غلیظ ترحرف می زنه که گاهی خودمون هم می خندیم
اون شب وحتی تا فردا صبحش هنوز نگران بودم باورمنمی شد این فسقلی اینجورسرکارم بذاره
فریبا جونم اون جمله تو اکثریت پدرامشترکه همه مامانا اینو خوب درک می کنن ههههههههه
سیاهچاله
16 شهریور 91 15:58
خوش اومدین.کجا بودین چند روز؟!
حالا نی نی بلاگ تغییری هم کرده؟
بابا مهدی چون نگران شدن زود خواب رفتن؟!



قربونت حیکه جونم
دقیقا نمی دونم ولی مثل اینکه سروررا عوض کردن
بله ازشدت نگرانی بود
فایقه
17 شهریور 91 15:02
عالی عالی بود

با عرض سلام و ادب یادمان رفت که ابتدا عرض ادب کنیم :

حسنی حونمو ببوس انشالله امشب و صبح شنبه میبینمش اینقدر تعریفش کردم پیش مامان


اسلام اباجی خانم
نی نی ما چطوله خوب حالتو جا می اره هااااا جگرش شم
چشم مرسی ازلطفت خاله خانومی