تصميم نهايي براي مهدكودك
عزيزدردانه من سلام
اين مهدكودك هم براي خودش معضلي شده ها به دليل مشكلات گوارشي كه بخاطرمهد رفتن پيداكرده بودي موقتا مهدكودك را تعطيل كرديم وتو صبحها با خوشحالي هرچه بيشتر به خونه بابائي مي رفتي البته حدود يك ماه طول كشيد تا عوارض جسمي بهبود پيداكنه با اينحال يه سري تغييرات روحي درتو مي ديدم كه نگرانم مي كرد قبل ازمهد رفتن اعتمادبه نفس خيلي خوبي داشتي ،اجتماعي بودي وازچيزي نمي ترسيدي ومن فكرمي كردم اگه مهد كودك بري اوضاع بهترهم ميشه اما توخلاف سابق ،ديگه ازمحيط هاي شلوغ بچه ها مثل پارك استقبال نمي كردي وبه گفته خودت مي ترسيدي بچه ها همديگه راكتك بزنن اعتمادبه نفست خيلي پايين اومده بود كمترحرف مي زدي وبيشتربهانه مي گرفتي
ماماني غيرمستقيم ازبهبود جسمي وروحي تو حرف مي زدن ومي گفتن كه "حسني اين مدت كه خونه مون بوده چقدر خوب شده و كم كم مثل چندماه قبل شده" منم حرفشون را قبول داشتم تو دوباره همون دخترشاد وپرشرو شور سابق شده بودي اما ازطرفي نمي خواستم بعدازسه سال كه به ماماني زحمت دادم دوباره ايشون را تو رودروايستي بندازم ومجبور بشن يه مدت ديگه ازتو مراقبت كنن به هر حال مامان هم سن وسالي ازشون گذشته وبا وجود درد پا وكمرخسته مي شن به همين دليل من وبابامهدي تصميم داشتيم دوباره با شروع مهرتورا مهدبذاريم كه اواخرمردادماه مطلع شديم طبق بخشنامه بهزيستي مهد باغ كودكان به دليل مجاورت با پيش دبستاني بايد بجاي ديگه اي منتقل بشه وچون مدير مهد نتونسته مكان خوبي پيداكنه قراره مهدرا تعطيل كنه ازاين قضيه خيلي ناراحت شدم علي رغم مخالفت خيلي ازمامانها نتونستيم براي باغ كودكان كه بهترين مهد استان هم هست كاري بكنيم ودربه دري ودنبال مهدخوب گشتن دوباره شروع شد درمورد مهدهاي زيادي با همكارام صحبت كردم ونظرخواهي كردم مهدهاي مورد بررسي من ، محيط روشن وافتاب گيرنداشت يا خيلي شلوغ بود يا مكانش ازنظر نوع فرهنگ اون محله خوب نبود يا رفتارمربي ها چندان به دل نمي نشست و........ به اين ترتيب هيچ كدوم ازمهدها در سطح مهدقبلي تو نبودچيزي كه اين وسط خيلي ناراحتم مي كردرفتار بابامهدي بود كه فقط ملاك مناسب بودن مهد را كمتربودن شهريه مهد مي دونست نه خوب بودنش بعبارتي هرچه ارزونتربهتر!!!!
درميانه همين احوالات بودم ويه مهد خوب نزديك خونه بابائي پيداكرده بودم وهرروز مشغول راضي كردن بابامهدي بودم ومي گفتم كه "شهريه مهدها طبق تعرفه بهزيستي همه جا يكسانه و... " تا اينكه يه روز ازباغ كودكان بامن تماس گرفتن كه يه كلاس فوق العاده براي بچه هاي سه ونيم ساله كه مهرسال آينده بايد پيش دبستاني برن گذاشتن خيلي خوشحال شدم واسمت را رزرو كردم راستش ته دلم چيزديگري مي خواست ولي قدرت به زبون آوردنش را نداشتم به ماماني زنگ زدم وقضيه را گفتم واين دفعه كه ماماني قضيه را جدي ديدن مستقيم وواضح گفتن كه " حسني را سه سال مثل دسته گل بزرگ كردم وپروروندم حيفم مي اد دوباره بذاريدش مهد وبچه داغون بشه وزحمتهاي منم به بادبره ودوباره چندماه طول بكشه تا به وضعيت قبلش برگرده ،اين يك سال با قيمانده تا پيش دبستاني هم نگهش مي دارم بعدش ديگه بزرگ شده وانشاا... ديگه مشكلي براش پيش نمي اد " پرسيدم "خسته واذيت نمي شيد؟" گفتن" فعلا كه خيلي همه مون (بابائي وماماني وحاج خانم ) بهش انس گرفتيم ، براي خودش بزرگ شده ودوست داره به همه كمك كنه پس بذار بمونه " من كه ازخدا خواسته كم مونده بود ازخوشحالي تواداره جيغ بكشم ازته دلم براي مامانم دعا كردم كه وجودشون مايه بركته وكمكهاشون فوق العاده هست به بابامهدي هم گفتم اوهم خيلي خوشحال شد آخه كدوم مهدي جزخونه پدر بزرگ ومادربزرگ پيداميشه كه كاملا خصوصي با خوراك وپوشاك وآموزش وجايزه وگردش وتفريح ورقص وآوازو..... باشه وتازه مجاني هم باشه !!!!!!
حسنای گلم هرچنداین سن بهترین زمان برای اموزش های مستقیم وغیرمستقیم جهت پرورش هوش وخلاقیت بچه هاست وباید دراین زمینه خیلی زیاددکارکرد اماچیزی که برای من ومامانی مهمه اینه که تودوران کودکی شادی را سپري كني واین اموزشها غیرمستقیم وبا نشاط انجام بشه نه ازروی اجبار واصراروبه این ترتیب سلیقه خودت در مورد نوع اموزش وپرورشت با شوق وشادمانی اعمال بشه فکرمی کنم ذهن شاد وپرانرژي خيلي خلاقتر وكارآمدترودقيقتر ازذهن خسته هست
به اين ترتيب كلا رفتن به مهد كودك منتفي شد تا انشاء ا... يك سال ديگه كه براي پيش دبستاني يك آماده بشيم
خدايا به بابا ومامان وحاج خانم عمربلند وبا عزت همراه با سلامتي وشادي عطاكن
خدايا هميشه وهميشه عزيزانم را درپناه خودت ، سالم وشاد حفظ كن
خدايا ازت ممنونم كه شرايطي را فراهم كردي كه هم من خيالم راحت بشه هم دردانه ام شاد بشه
خداجونم شكرت