روزآقای پدرجون
دختر خوب من سلام
پنج شنبه گذشته تولد حضرت علي وروز پدربود همه خونه بابايي دعوت بوديم توهم با ني ني دايي بازي ميكردي ولي چيزي كه خيلي جالب بود اين بود كه توصاحبخونه بودي چون روزهايي كه من ميرم سركار خونه بابايي هستي احساس مالكيت مي كني به همين دليل مثل بزرگترا يا به قول ماماني مثل مبصركلاس همش مواظب صبا بودي كه به چيزي دست نزنه يا كاربدي نكنه اگه به يكي ازوسايل ماماني دست ميزد دادميزدي " نه " عالمي داشتيم با شمادوتا شيطون بلا
ولي چون هنوز زورت به صبا نميرسه اگه اون ميخواست چيزي ازدستت بگيره جيغ ميزدي وگريه ميكردي ومي دويدي طرف من كه ازت دفاع كنم منم سعي مي كردم يه جورايي قضيه را حل وفصل كنم راستش نمي دونم تواينجورمواقع چه كاركنمنمي خوام به خاطر شماكوچولوها كدورتي پيش بياد اين مشكل را بابقيه ني ني ها هم داري آخه توازهمه كوچكتري وتوانايي مقابله با اونا رانداري
ولي عزيزدلم با اینکه همه وجودمنی وخیلی دوستت دارم نمي خوام به من وابسته بشي بايدقوی بشی و بتوني ازخودت دفاع كني
عصرهمه رفتن ولي ماخونه بابايي مونديم چون بابا میخواست بره كوهنوردي وفرداش ميومد
شب خاله تماس گرفت که حالا که بابانیست من وتو راببرن گردش ولی ما بلیطمون را زودتربه بابایی فروخته بودیم این شد که با بابايي وماماني وحاج خانم رفتيم پارك كوهستان بقدري توي چمن اينور اونور دويدي كه من وبابايي ديگه ازنفس افتاديم ولي تو هنوز خسته نشده بودي بعد هم میرفتی پیش خانواده هایی که اونجا نشسته بودن وحرف میزدی ومی خندیدی ونازمی اومدی اوناهم قربون صدقه ات میرفتن بالاخره اینکه نمیتونستی یکجابشینی جنب وجوش تو من را هم به دویدن واداشته بود
حدود يكسالي بود كه پارك كوهستان نرفته بودم که خداراشكرخیلی خوش گذشت