حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

روزآقای پدرجون

1390/4/1 23:31
نویسنده : ماماني
474 بازدید
اشتراک گذاری

 

Orkut Scraps - Angels

دختر خوب من سلام

پنج شنبه گذشته تولد حضرت علي وروز پدربود 3Dهمه خونه بابايي دعوت بوديم توهم با ني ني دايي  بازي ميكردي ولي چيزي كه خيلي جالب بود اين بود كه توصاحبخونه بودي چون روزهايي كه من ميرم سركار خونه بابايي هستي احساس مالكيت مي كني به همين دليل مثل بزرگترا يا به قول ماماني مثل مبصركلاس همش مواظب صبا بودي كه به چيزي دست نزنه يا كاربدي نكنه اگه به يكي ازوسايل ماماني دست ميزد دادميزدي " نه " شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےعالمي داشتيم با شمادوتا شيطون بلانیشخند

ولي چون هنوز زورت به صبا نميرسه  اگه اون ميخواست چيزي ازدستت بگيره  جيغ ميزدي وگريه ميكردي ومي دويدي طرف من كه ازت دفاع كنم منم سعي مي كردم يه جورايي قضيه را حل وفصل كنم راستش نمي دونم تواينجورمواقع چه كاركنمنمي خوام به خاطر شماكوچولوها كدورتي پيش بياد اين مشكل را بابقيه ني ني ها هم داري آخه توازهمه كوچكتري وتوانايي مقابله با اونا رانداري

ولي عزيزدلم با اینکه همه وجودمنی وخیلی دوستت دارم نمي خوام به من وابسته بشي  بايدقوی بشی و بتوني ازخودت دفاع كني

                                             Orkut Scraps - Angels

عصرهمه رفتن ولي ماخونه بابايي مونديم چون بابا میخواست بره كوهنوردي وفرداش ميومد

شب خاله تماس گرفت که حالا که بابانیست من وتو راببرن گردش ولی ما بلیطمون را زودتربه بابایی فروخته بودیم چشمک این شد که با بابايي وماماني وحاج خانم رفتيم پارك كوهستان بقدري توي چمن  اينور اونور دويديشِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے كه من وبابايي ديگه ازنفس افتاديم   ولي تو هنوز خسته نشده بودي  بعد هم میرفتی پیش خانواده هایی که اونجا نشسته بودن وحرف میزدی ومی خندیدی ونازمی اومدیشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے اوناهم قربون صدقه ات میرفتن بالاخره اینکه نمیتونستی یکجابشینی جنب وجوش تو من را هم به دویدن واداشته بود

حدود يكسالي بود كه پارك كوهستان نرفته بودم که خداراشكرخیلی خوش گذشت

                                               Orkut Scraps - Angels

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان سید ابوالفضل
29 خرداد 90 21:44
سلام عزیزم
الهیییییی قربون شیطون کاریات برم گلم



مامان فرشته
30 خرداد 90 13:37
سلام عزیز دلم خوبی ؟
وای قربونششششششش برم من که با شیطونیاش همه رو خسته کرده
خوب مامان جون انرژی بچم زیاده چیکار کنه دلش می خواد بازی کنی

خیلی ازت ممنونم با کامنتت دلم خیلی آروم گرفت
بوسسسسسس

قربونت مامان گیسوجون لطف کردین
مامان حسین
30 خرداد 90 15:34
سلام عزیزم
عزیزم زیاد نگران این مسایل نباش .به مروز زمان و بزرگتر شدنش خیلی هاش حل میشن.من هم از این نگرانیها زیاد داشتم ولی هرچی پسرم بزرگتر شد خودبه خود روابطش با بچه های دیگه بهتر شد و بیشتر با هم کنار میومدن.


عزیزم ممنون ازراهنماییتون
زينب عشق مامان و بابا
30 خرداد 90 16:37
سلام خوبي گلم سلامتي خوش ميگذره


خداراشکر
مامان ماهان
31 خرداد 90 18:42
قربون شیطونیهات عزیزم


ممنونم
سمیرا مامان سپهر
1 تیر 90 10:56
abbas
1 تیر 90 12:44
سلام
معلومه كه دختر با حاليه


لطف دارين ممنون
زهره مامان هلیا
1 تیر 90 17:32
سلام حسنی جون مواظب وسایل مامان جون باش همش مال توئه
مامان حسنی خوش بحالتون براتون جشن گرفتن تو اداره ما از اون خبرا نیست


قربونت زهره جون
زينب عشق مامان و بابا
2 تیر 90 10:28
سلام سلام دلم نيومد سر مي زنم چيزي ننويسم گل باشيد


قربونتون ما هم خیلی خوشحال میشیم خوش اومدین عزیزم
مامان حسین
3 تیر 90 13:57
سلام گلم
بوسسسسسسسسسسسس برای حسنی عزیزم


قربونت مامان حسین جان
مامان فرشته
4 تیر 90 1:56
سلامممممممم عزیزای دلم
خوبین ؟
بوسسسسسسسسسسسس


ممنون خانومم
فرانک
4 تیر 90 2:43
سلام عزیزم ما اودیمو دلمون براتون تنگ شده


ماهم دلمون براتون تنگ شده فرانك جونم
فرانک
4 تیر 90 12:49
خیلی باهات حرف دارم


من سراپاگوشم دوست جونم