حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

تعطیلات

1390/4/15 13:43
نویسنده : ماماني
1,756 بازدید
اشتراک گذاری

                            Orkut Scraps - Angels

فرشته کوچولوی من سلامOrkut Scraps - Angels

پنج شنبه روز عیدمبعث ما وخانواده بابا همه باهم رفتیم باغ دایی بابا توهم اولش خیلی خوشت اومد چون اولین باربود میرفتی باغ وهمش میگفتی پاک شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےولی کم کم خسته شدی چون نی نی های عمه ها خیلی شیطونی میکردن والبته دعوا وبزن بزن وبشکن بشکن و....    10_9_210.gifوتوهم که طالب دوستی ومهربونی هستی ناراحت میشدی وگریه میکردی وبغل هیچ کسی هم نمی رفتی که البته مادرجون حسابی شاکی شده بود وبرای اینکه یه وقت ترکش این جنگ ودعواهای کودکانه به تو اصابت نکنه همش بغل من بودی ودیگه کمرمن داغون شده بود ومن به دلیل خستگی وافرقصدندارم تا اطلاع ثانوی جایی بروم چون هم به من خوش نگذشت وهم به تو

 

 طبق معمول حسنی خانم داره حرف میزنه

شب که خونه بودیم دیدم صدایی ازت نمیادبنا برحس ششم مادرانه ام دنبالت گشتم ودیدم یه پمپرز دستت گرفتی واینجا واونجا سرک میکشی تا اینکه پشت میزرا انتخاب کردی وخوابیدی ومی خواستی خودت را عوض کنی منم که تااون موقع مثل بهت زده ها نگاه میکردم http://s1.picofile.com/file/6397088528/asking14.gifازخنده غش رفتم به قدری تعجب کرده بودم که حتی یادم نبود ازت عکس بگیرم بعد یادم افتاد که بله امروز برای اولین باروقتی عمه نی نی شون را عوض کردن حسنی خانم خیلی دقیق نگاه میکردوهمین کافی بود تا عوض کردن هم یادبگیره به هرحال فورا دخمل جونم را بررسی کردم وفهمیدم چرا می خواسته خودش را عوض کنه

                               Orkut Scraps - Angels

 جمعه رفتیم خونه بابایی تامن وتو خستگی تعطیلی روزقبل را درکنیمشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے توهم حسابی ازخجالت همه دراومدیشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے چون دخترناراحت واخموی دیروز تبدیل شده بود به دخترشادو خوشحالی که همش میخندید وجیغ میزد ومی رقصید وبلبل زبونی میکردشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

                                    Orkut Scraps - Angels

شنبه میخواستم برای روزهای یکشنبه ودوشنبه مرخصی بگیرم چون بابایی ومامانی وخاله ودایی میرفتن تهران برای خرید بعضی ازوسایل جهیزیه خاله وکسی نبود که تورانگه داره که بافوت امام جمعه یزدمرحوم آقای صدوقی یکشنبه تعطیل شد ودوروزمرخصی به یک روز تبدیل شدعصر حاج خانم را بردم خونه خاله جان تااین دوروزی که کسی خونه نیست تنهانباشن حاج خانم هم حسابی سفارش تو رابه من کردن ودرحالیکه نزدیک بود اشکشون دربیادشِکـْـلـَکْ هآے خآنومےبه سختی گفتن " مادر حسنی را بیار خونه خاله جان ببینمش خیلی دلم براش تنگ مشه " منم گفتم" چشم حاج خانم حتما "بعد هم به مامان وخاله به شوخی گفتم دلتون بسوزه حاج خانم طاقت دوری دوروزه ازحسنی راندارن

حسنی جونم حاج خانم خیلی تورادوست دارن دخترخالم که مثل خواهرم دوستش دارم به شوخی میگفت "تو نوه عزیزکرده حاج خانم بودی حالا دخملت اومده وعزیزترشده " راستم میگه عشق حاج خانم به تو نتیجه خیلی عزیز ،زبانزد همه است همه اینو میدونن وکسی هم ناراحت نمیشه البته توهم خیلی دوستشون داری وبراشون نازمیای ونازشون میکنی

                                     Orkut Scraps - Angels

یکشنبه را خونه بودیم وعصر من وتو رفتیم خونه خاله جانHello وای که ازابرازاحساسات تو وحاج خانم داشت حسودیم میشدمتفکرانگار چندروز بود که همدیگه را ندیده بودین که اینقدر دلتنگ هم شده بودین ذوق میزدی وبرای حاج خانم بلبل زبونی میکردیgirl_hide.gif وپاشون را نازمیکردی ومیگفتی " پا د" یعنی پادرد میکنه ونازشون میکردی که به قول خودت به بشه

احمدآقا نوه خاله جان که حدود هفده سالی ازتوبزرگتره هم  اومدوتوچنان براش چشم وابرو می اومدی شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےوبدون اینکه خودت را لوس کنی نازمی کردی شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے که همه مجذوب رفتارهات شده بودن ومی خندیدن شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے کم کم  باهاش آشنا شدی رفتی بغلش وپایین هم نمی اومدی البته احمد آقا هم خیلی بچه ها را دوست داره ومی دونه چطور باهاشون رفتارکنه

بعدهم بچه ها ونوه های دیگه خاله جان اومدن میترا ونیلوفرکه باتوهمسال هستن خیلی راحت تورا توی بازیهاشون آوردن وشما سه تا نی نی با زهرا ویاسمن که کمی ازشما بزرگترن مثل اینکه مدتهاست هم رامیشناسید بدون اذیت کردن همدیگه باهم بازی میکردید 

یه دفتروسط گذاشته بودیدوپنج تایی به دور اون دفترنقاشی میکردیدچه اثری  بشه نقاشی نی نی سالان

توکه به همه میگی نی نی اسم میترا یادگرفته بودی وصداش میزدی " میتا "

با اینکه خیلی سعی کردم تاازتون یه عکس فوتوژنتیک بگیرم ولی حریف تو که انرژیت فوران کرده بود وروی پاهات بند نبودی شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـےنمیشدم نیلوفرومیترا مدتها ساکت وروبه دوربین نشسته بودن ومنتظر بودن تاعکسشون بگیرم ولی توهمونطوری که توی عکس هم پیداست بالا وپایین میپریدیHappy Dance ومن دریک فرصت استثنائی موفق شدم این اثرهنری را خلق کنم

این مدت ازمحیط بچه ها به خاطر دعواهاشون شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے ترسیده شده بودی ولی خداراشکردوباره علاقه ات به نی نی ها زنده شدوخیلی ذوق زده بودی شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےوبلند بلند میخندیدیشِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے بقیه نی نی ها هم با خنده های تومیخندیدن وبزرگترها هم ازخنده بچه ها می خندیدن منم وقتی شادی ورقص وبشکنت را میدیدم خوشحال میشدم بعدازخوردن شام ازخونه خاله جان اومدیم وتوهم بین راه خواب رفتی اون شب یادبچگیهام افتادم واقعا که بچه ها چه دنیای شیرین وبی غل وغشی دارن                         

            Orkut Scraps - Angels

دوشنبه كه روز مرخصي من بود من وتو خونه بوديم توهم اول صبح با عروسکهات بازی کردی و ني نيت را خواب كردي واومدي به من گفتي " مامان ني ني آب "

بعدهم راه افتادي دنبال من جوري كه اصلا حواسم به آشپزي وكارهاي خودم نبود چون تاغافل ميشدم يه هنري ميكردي

اين شدكه يه پارچه پهن كردم وتورابا يه كاسه ماست گذاشتم وسطش وگفتم خوش باش توهم حسابي كيف كردي اول با قاشق ماست مي خوردي بعد انگشتات را مي زدي توي ماست ومي خوردي بعد هم با مشتت ماست مي خوردي وكم كم دست ميشستي و.......تعجب

وقتي خسته شدي دست وپاوصورتت را شستم ولباسات را هم عوض كردم توهم رفتي سي دي ني ني ها راببيني من خوش خيال هم گفتم حالا يه ساعتي مشغول ميشي ولي زهي خيال باطلخیال باطل

هنوز چنددقيقه اي نگذشته بود كه دوباره سرو كله ات پيداشد وآويزونم شدي هرچي مي گفتم مامان برو ني ني ها رانگاه كن ميگفتي " نه " وآشپزخونه را بهم مي ريختي اين شد كه سري دوم مشغول كردن را اجراكردم يعني تو راگذاشتم لب سينك ظرفشويي وتوش راپرازآب كردم تا بازي كني

توهم ذوق زده شده بودي وجيغ ميزدي ودست ميزدي و مي خوندي البته به زبون خارجكي خودت بعد ازمدتي كه كامل خيس شدي باگريه وسروصدا خشكت كردم ودوباره لباسات را عوض كردم وبرات سی دی گذاشتم ولي بازهم مورد پسند واقع نشد وتاظهر به من درامرخطير آشپزي كمك ميكردي كم كم خسته شدي وخوابيدي

من هم با اينكه خسته ميشم ولي وقتي مثل فرشته ها خواب ميري دلم برات تنگ ميشه وميشينم مدتها به صورت مظلومت نگاه ميكنم وگاهي آروم ماچت ميكنم

عصربا بابا رفتيم بيرون بعدهم بابا را رسونديم وقرارشد بريم خونه خاله جان ولي هواخيلي گرم بودو توبين راه خواب رفتي من هم برگشتم خونه تا گرمازده نشی ولی همین که روی تخت خوابوندمت بیدارشدی من هم بردمت حموم تاهم تمیز وخوشگل بشی وهم گرمای تنت بیرون بره آخه گرمای هوا خیلی آزاردهنده است همش به خودم میگفتم ای کاش دربرابر التماسهای توکه می خواستی ددر بری مقاومت کرده بودم وجایی نرفته بودم تاخدای نکرده مریض نشی

شب هم دست ازبازیگوشی برنمی داشتی ولی بالاخره خسته شدی ولالا کردی

Orkut Scraps - Angels

 

حسنی جونم خیلی دوست دارم
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

فرانک
13 تیر 90 9:33
سلام عزیزم
خوبی؟خدا نه همیشه سالم و سرحال باشی و از شیطونی های خ=حسنا جون بنویسی


ممنون عزیزم
مامان حسین
13 تیر 90 13:09
سلام عزیزمممممم
خوبی؟؟؟حسنی جونو میبوسم


قربونت عزیزدلم
مهنوش
13 تیر 90 17:15
سلام عزیزم
من مامان شروینم. ممنون که تو وبلاگ شروین برام پیغام گذاشتی
خوشحال شدم از آشناییت .
منم دوستت دارم با اینکه نمیشناسمت !!
دختر گلتو ببوس



سلام عزیزم منظرتون بودم خوش اومدین
مامان ماهان عشق ماشین
14 تیر 90 11:14
سلام.آفرین به این دختر باهوش.
راستی با توجه به قضیه پوشک فکر کنم که حسنی جون آمادگی گفتن "پی پی" رو داره. میتونی امتحان کنی.ماهان وقتی یکسال و 6 ماه بود اونو میگفت ولی جیش تا کمی بیشتر از دو سال طول کشید.


چندماه پيش ميگفت ولي حالا نميگه عوض شدن رادوست نداره انگارخجالت ميكشه چون دستاش را جلو چشماش ميگيره
عزيزم ماهان جون را ببوس
خاله سمیرا
14 تیر 90 11:28
حسنی جونم انشالله همیشه سالم باشی و شیطونی کنی
همیشه سایه مامان و بابات بالای سرت باشه .
انشالله هیچوقت مریض نشی و روزی بشه که ببینمت و اون لپاتو گاز بگیرم


خيلي ممنون عزيزم راه گم كردي
چه عجب حدايدا خاله جون
مامان آريا
15 تیر 90 11:26
سلام عزيزم اميدوارم هميشه به گردش و تفريح باشي البته باب ميلت
حسنا جون و ببوس
عكسات خيلي خيلي خوشمل بودن عزيزم
قربون دخملم برم كه مي خواد مستقل بشه خودش خودشو عوض كنه



قربونت عزيزدلم
مامان فرشته
15 تیر 90 13:46
سلاممممممم عزیزم خوبی ؟
خوش به حالتون منم دلم باغ خواست تو این گرما
وای مردم از خنده وقتی خوندم خودش می خواسته خودشو عوض کنه
ان شاا... همیشه خوش باشین
بوسسسسسس


قربونت مامان فرشته جون عزیز
آزي مامان آرتينا
15 تیر 90 17:00
اي جانم


ممنون عزیزم
مامان ماهان
15 تیر 90 17:54
الهی همیشه گردش و شادی باشه عزیزم
عکسا خیلی خوشگل شده بوووووووووووووووس


خیلی ممنونم عزیزدلم
زیبا
15 تیر 90 18:11
سلام با نوشیدنی های تگری و خنک توی این هوای گرم منتظرتم
مامان هلیا
16 تیر 90 18:27
سلام حسنی جون چه لباس خوشگلی پوشیدی بهت میاد اون کار عوض کردن خودتم خیلی با نمک بود آفرین از حالا کاراتو خودت بکنی خوش بحال مامانت می شه


لطف دارین زهره جونم
مامان سید ابوالفضل
16 تیر 90 21:34



قربونت عزیزم
سيدمهدي
17 تیر 90 12:19
سلام.يكي نيست اين وروجك رو جاي من بوس كنه؟


سلام لطف دارین ممنون که به من وحسنی سرمیزنید


فایقه
17 تیر 90 13:08
سلام آبجی جان
خیلی قشنگ بود....عکساش معرکه بود
اینقدر ناز و قربونش شدم البته مطالب رو سر فرصت باید بخونم
فعلا نمیشود
بسیار متشکر از یادآوری تولد و سالگرد ازدواج



خواهش می شود خاله خانم عزیزم
فایقه
17 تیر 90 13:13
راستی عکسای منشاد هم قشنک بود و عکس توی ظرفشویی
فقط مامان نبیند که دیگه مامان خونت و از جمله آشپزخونت پا نمیذارند

راست میگی ولی خیلی کیف داشت
زیبا
17 تیر 90 15:26
سلام
زیبــا ســاز بــرای مـــا با دو موضوع به روز شد
اعداد متحرک و حروف متحرک
منتظر حضورت و نظرت برای هر دوتا پست هستم


خیلی ممنون
مامان ماهان عشق ماشین
18 تیر 90 9:00



قربونت عزيزم
فرانک
18 تیر 90 13:53
سلام. من نائی رو بردم آتلیه آی پار طبقه زیر زمین سینما تک . خیی خوبه برای حسنی که بزرگتر هم هست عکساش هم قشنگتر میشه
مامان آريا
19 تیر 90 9:50
قروبن دخمل خوشگلم برم
بوس براي حسناي خوشگل و ملوس خاله

مرسي خاله كه به ما سر مي زنين


لطف دارين عزيزم
فرانک
19 تیر 90 12:30
عزیزم این عکاسی که من بردمش تخصصی کودکه
دلم خیلی برات تنگ شده


قربونت عزيزم
زیبا
19 تیر 90 12:33
سلام
با صورتک های خندان با نمک و معروف در خدمتتونم


خيلي ممنون
مادر سامان
19 تیر 90 15:02
سلام به حسنی و مامان جونش.حق داری مامانی بعضی وقت ها هم من می رم جایی وقتی بر می گردم پشیمون می شم و می گم دیگه جایی نمی رم .به نظر من اگه بیشتر بگردن بهتر باشه.ناز خاله رو ببوسین.


قربونت مامان سامان جونم
مامان ماهان
20 تیر 90 0:51
بوسسسسسسسسسسسسسسس برای حسنی جون
مامان ماهان عشق ماشین
20 تیر 90 1:58
حسنی جون تازه چه خبر؟


مامانم ميخوادعكساي اتليه ام رابذاره بعدازهشت ماه اگه بره دنبالش واونا راازاتليه بگيره
مامان فرشته
20 تیر 90 13:05
سلاممممممم عزیزم خوبین ؟
حسنی جونم خوبه ؟
بوسسسسسس


قربونت عزيزم
مامان حسین
21 تیر 90 0:12
سلام سلام
خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟
شاد شاد باشی


قربونت عزيزم
زیبا
21 تیر 90 11:15
سلام با پنجاه تای دیگه از صورتک خندان معروف منتظرتم
مامان آتین
21 تیر 90 13:23
سلام عزیزم
خیلی بامزه شده حسنا جون از طرف من ببوسش


قربونت عزيزم