حسنی وخرسیهاش
دخترمهربون مامان سلام
حدودیکسال پیش خاله ازمشهد برات یه خرس آبی کوچولو سوغات آوردکه خیلی دوستش داری وبهش میگی "خیسی آبی " چندروز پیش هم که کارداشتم وتوهم حوصله ات سررفته بود یه عروسک خرسی سفید ازبوفه ات آوردم وبهت دادم تا تنوعی باشه ومشغول بشی این خرسی سفید خوشگل اولین اسباب بازی سیسمونیت بود که بامامانی خریده بودیم وجنس خیلی نرمی داره توهم عاشقانه بغلش کردی وبوسش کردی وبراش غش وضعف رفتی واسمش را گذاشتی "خیسی خوبی"حالا وقتی می خواهی غذا بخوری اول به خرسیها غذا میدی وجالبه که کارها وحرفهای من را تکرارمیکنی گاهی هم اونها را به من میدی بهشون شیربدم هرجا میخواهی بری دوتاییشون رابغل میکنی ومی بری با اینکه هنوز خرسی سفیده برات بزرگه ولی خیلی مواظبش هستی ومحکم بغلش میگیری تایهو ازدستت نیفته بالاخره اینکه حسابی براشون مادری می کنی ومواظبشون هستی
قربون خنده خوشگلت برم من این هم عکس یادگاری با خرسهای مهربون درکناردفترومدادرنگیهات البته روی کابینت آشپزخونه
نقاش باشی حسابی سرش شلوغه
ازطرفی یه بالش هم داری که خیلی دوستش داری وکسی نبایدبهش دست بزنه وگرنه بااخم فراوان دادمیزنی"بایش منه"
دیشب موقع خواب که اومدم بهت شیربدم وبخوابونمت دیدم روی تخت می خواهی بخوابی ولی همش اینور واونور میشی ودوباره خرسیها را جا به جا میکنی چون می خواستی خودت وخرسیها روی بالش بخوابیدوجاتون نمیشدتا اینکه بالاخره تصمیمت را گرفتی دوتاخرسیها را روی بالش عزیزت خوابوندی وخودت هم بدون بالش سرت را گذاشتی روی تشک وبا خیال راحت خوابیدی من هم مبهوت حرکاتت شده بودم مبهوت قدرت خداوندکه این حس فداکاری مادرانه را دروجود نازنینت قرارداده تا رشد کنه وزمان مادر شدنت به اوج شکوفایی برسه نمی دونم تواین سن ازخودگذشتگی راچقدر درک میکنی ولی چیزی که می دونم اینه که تو با این سن کم به دنبال معنای کلمات نیستی وکارهای اینچنینی ازعمق فطرت معصومانه ات سرچشمه گرفته تا هرچقدر بزرگترمیشی این فطرت بالنده تربشه امیدوارم جبر روزگار سرکوبش نکنه
عزیزدلم با توروز به روز بیشتر به شکوه خلقت پروردگارعالم پی می برم همه وجودمی حسنی جونی من