حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

کی آب می ریزه ؟

1390/9/6 21:00
نویسنده : ماماني
578 بازدید
اشتراک گذاری
Hello 

Hi Glitter Graphics and Scraps for Orkut, Myspace, Hi5

دخترپاییزی من سلام

مدتي بود كه همه شهرها بارون مي اومدولي يزد ماهيچ خبري نبود همه دلمون هوس بارون كرده بود وتصاويربارون را ازتلويزيون باحسرت مي ديديم وهمش مي گفتيم چطورميشد اينجا هم خيس بشه چون رطوبت يزدخيلي كمه تابستوناش ادم را میسوزونه وزمستوناش هم تا مغزاستخوان يخ مي زنه ولي بارندگي خيلي كمي داره

اول آذر بود وهوا حسابي ابري شده بودبعدازظهريه نگاهي به كوچه انداختم ببينم هوا چه جوريه همين كه پنجره را بازكردم بوي بارون به مشامم خورد وحالم را جا آرود ديدم داره بارون مي آد اولين بارون پاييزي ديگه روي پاهام بند نبودم به بابا گفتم بيا بريم بيرون مي ترسيد سرما بخوره گفتم با ماشين بريم تو شهر بگرديم كه گفت خسته ام وحوصله ندارم sad.gifولي من ديگه نمي تونستم بارون را ازپشت شيشه نگاه كنم خيلي وقت بود منتظر اومدنش بودم  شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

دويدم و بهت گفتم مي خواهي بريم بارون ببينيم توهم انگاربارون يه چيزيه يا يه كسيه گفتي"موخوام" نایت اسکینخيلي زود آماده ات كردم وتورا بغل گرفتم وبه سمت ماشين كه اون طرف كوچه پارك شده بود راه افتادم  روحم داشت پرواز ميكرد چه هوايي چقدر همه جا تميزشده بودشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

يادش بخير اون روزها وقتي هنوز ازدواج نكرده بودم هروقت بارون يا برف مي اومد همه اهل خونه مي رفتيم بيرون تا چهره خيس وتميزشهر را ببينيم به خودمون هم مي گفتيم چقدر ما بارون نديده يا برف نديده هستيم ومي خنديديم  چقدر همه خوشحال بوديم وگاهي يه چيزداغ مثل چايي شلغم .....  هم باخودمون مي برديم ودرحين شهرگردي توماشين مي خورديم چه زود گذشت چقدر خوش بوديم به قول جناب حافظ يادباد آن روزگاران يادباد

بعدازازدواجم ، بابا مهدي هيچ وقت حوصله گردش توبارون را  نداشت ولي گاهي فقط براي خوشحالي دل من چند دقيقه اي با هم توبارون راه مي رفتيم ولي اين كجا وآن كجا

 اوايل خيلي دلم مي گرفت وغرمي زدم ولي كم كم عادت كردم گاهي شروع مي كردم به خيال بافي وبا خودم مي گفتم هروقت بچه دارشدم ديگه تنها نيستم با هم بيرون ميريم ميگرديم با يادگذشته توحال وهواي خودم بودم كه صداي تو منو به خودم آورد گفتم چي مي گي مامان ؟ توهم با اخم وناراحتي گفتي "آب ميريزي مامان ؟هـــــــــــــــان؟" من هم درحاليكه چشمام ازتعجب گردشده بودشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے گفتم هان ؟نایت اسکینبعد هم  زدم زير خندهنایت اسکین گفتم اولا هان نه، بله بعد هم من كه آب نمي ريزم ،بارونه خانومم، سرت را به طرف آسمون گرفتم وگفتم ببين كي آب ميريزه  وبالاخره تو فهميدي بارون يعني چه ميگفتي"بارون توآبشونه" يعني بارون تو آسمونه قربون اون حرف زدنات برم مننایت اسکین

خدايا شكرت خدايا با همه وجودم ازت ممنونم خيلي آرزوي چنين روزي را ميكردم كه با دخترم بريم توبارون اين چندسال حسرت گذشته هاي دوررارا می خوردم وبا خيال بافي خودم را اميدوارمی کردمRuminate و تو نا اميدم نكرديشِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے

حدوددوساعت باهم توماشین شهرراگشتيم وخنديديم وكيك هم خريديم وخلاصه خيلي خوش گذشت نایت اسکینتوراه برگشت به خواب عميقي رفته بودي شِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے ومن هم با همه وجودم راضي وشاكر خداوندبودم

ازت ممنونم همراه وهمدم کوچولوی من

            شکلکهای جالب آروین 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)