حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

براي مادرم

1390/3/1 11:25
نویسنده : ماماني
453 بازدید
اشتراک گذاری

دخترنازنينم سلام

پس فردا تولد حضرت فاطمه(ص) ، روز زن وروز مادر هست خانم بزرگواري كه نمونه همه زنان عالمه خانم مهربوني كه باشفاعت اون من شش ماهه دوباره به زندگي برگشتم وهروقت دست به دامانش ميشم دست خالي برم نمي گردونه

خانومم امروزمي خواستم يه متن ادبي قشنگ براي مامانم بنويسم ولي نتونستم دلم گرفته راستش مي خوام باتو همدم زندگيم درد دل كنم نه ازحماتي كه براي توكشيدم بلكه اززحماتي كه ماماني  براي خودم كشيدن

اينو ازماماني زيادشنيده بودم كه تا مادر نشي نمي فهمي ولي دركش برام خيلي سخت بود حالا كه مامان شدم كم كم داري معنيش را مي فهمم  ولي بازم به قول ماماني تادخترت بزرگ نشه خيلي چيزا را نمي فهمي

ميدوني مامان جون بعضي وقتها كه فكرش را ميكنم ميبينم من خيلي آزارشون دادم

وقتايي كه تومريض بودي وغذا نمي خوردي خيلي اعصابم به هم مي ريخت درحاليكه خودم به شدت بچه بدغذايي بودم ولي حتي ماماني يكبارهم سرمن دادنزدن

راستش من بديهاي عجيب وغريبي مي كردم كه اميدوارم توهيچ وقت اين كارهارا ازمن يادنگيري

مثلا يه بارنخودفروكرده بودم توبينيم  كه بردنم اورژانس وبه زحمت درآوردن ولي من اصلا نگران نبودم

 يا وقتي هنوز خيلي كوچيك بودم به خيال خودم كه بامامان بازي ميكردم رفتم پشت مبل تو اتاق قايم شدم وتاغروب بيرون نيومدم ديگه نزديكاي شب كه خسته شدم وبيرون اومدم ديدم همسايه ها توهال جمع شدن ودارن به ماماني اب قند ميدن وماماني بيچاره فقط تونستن بهم بگن تاحالا كجا بودي  توعالم بچگي نفهميدم چرا اينقدرنگرانن ولي حالا خوب ميفمم

هنوز يادمه كه بعضي وقتها نصفه شب مامان را صدا ميزدم ويه چيزي هوس ميكردم كه برام ميپختن ولي بعدش ديگه خوابم ميگرفت وميرفتم بخوابم يايه شب كه نصفه شب هوس آش رشته كرده بودم هم همين طور

بعضي وقتها به خودم ميگم اگه حسني همين كارهاراروانجام بده من چكاركنمniniweblog.com

درتمام دورن كودكيم حتي يكباريادندارم كه دعوا شده باشم  ولي نمي دونم چطور تربيت شده بودم كه وقتي كمي بزرگترشدم به عنوان يه دخترمستقل مي تونستم تصميم بگيرم niniweblog.com

 ولي باهمه اين شيطنتها توعالم بچگي خيلي مامانم را دوست داشتم يكي ازآرزوهام اين بود كه مامان دستشون براي هميشه خوب بشه وديگه درد نكنه

 هرچقدربزرگترشدم مشكلاتم هم بزرگترشد درحاليكه خودم اصلا نگران نبودم ودلم قرص بود به ماماني شايد من بين دوستام تنهاكسي بودم كه ميگفتم بهترين دوستم مامانم هستن

يعني حتي در دوران جواني كه همه والدينشون را ديگه قبول نداشتن من قبولشون داشتم چون مثل من فكرميكردن چون خوب ميفهميدن كه جوونم  وتوخيلي ازمسائل بهم سخت نميگرفتن ميدونستم كه بهم اعتمادصدردرصددارن ومن هم سعي ميكردم اين اعتماد ازبين نره ولي حالا مي فهمم كه من را بدون كنترل هم رها نمي كردن نمي دونم چه جورولي اميدوارم طوري تربيتت كنم كه وقتي بزرگ شدي من را به عنوان دوستت قبول داشته باشي  مي دوني عزيزمن همش روز شماري مي كنم بزرگ بشي وبتونم يه روز باهات درددل كنم ولي وقتي خوب نگاه مي كنم مي بينم ماماني همه فشارها را تحمل كردن و حتي يكبارهم من ازمشكلاتشون باخبرنشدم وحالا كه خودم زندگي مستقلي دارم گاهي يه گوشه اي ازاون را برام ميگن تعجب میکنم که چرا نفهمیدم سوال

بزرگ وبزرگترشدم كنكوردادم ودانشگاه رفتم وكارمندشدم وازدواج كردم و.... هميشه ماماني مثل كوه پشتم بودن هيچ وقت احساس نكردم تنهام

من مریضيهاي مختلفي را پشت سرگذاشتم كه هركدومش براي يه عمركافيه ولي با همدليها ودلداريهاي ماماني به آرومي سختيها را پشت سرگذاشتم

زمانيكه داداش كوچولوت قبل ازاين كه به اين دنيا بيادرفت توآسمونها فرشته اولين كسي كه بامن بود واين خبررا ازدكترشنيد ماماني بودن ولي نگذاشتن كمرم بشكنه نگذاشتن نااميد بشم نگذاشتن وجوم خردبشه درهمه دورانهايي وجودم پرازازنگراني واسترس  بوده  اولين كسي كه واقعا ازته دلش دلداريم داده وفقط بهم نگفته نگران نباش طوري نميشه ماماني بودن درحاليكه خودشون ازدرون مضطرب بودن ولي براي من مثل تكيه گاه بودن نمي دونم چطورميشه يه نفراينقدر سعه صدرداشته باشه

زمانيكه فهميدن من تورا تووجودم دارم اشكشون دراومد واين دفعه نصيحت پشت نصيحت كه هرچي كردم وتو همه ناراحتیها را دوربریزم وفقط به توفکرکنم

درتمام دوران حاملگيم بهترين فرشته نگهبان من وتوماماني بودن

زمانيكه تو به دنيا اومدي ماماني بودن كه حدود يك ماه شبانه روز ترا بغل ميكردن وراه مي رفتن وروي سينه خودشون ترا خواب ميكردن

وحالا كه ازصبح تا عصر كه من سركارم تورا نگه ميدارند وازهيچ كاري برابت دريغ ندارن

البته خيلي ازكاهايي كه ماماني براي من وتو انجام دادن وظيفه فردديگري بوده ولي ...........افسوس

 

وقتي به گذشته ام نگاه مي كنم مي بينم من فقط برايشان زحمت داشته ام هيچ وقت نتونستم به هيچ شكلي جبران كه نه ولي يه كاركوچيكي بكنم

niniweblog.com فقط ميتونم بگم خدايا به مامانم طول عمروعمرباعزت وسلامتي بده niniweblog.com

niniweblog.com فقط مي تونم بگم مامانم شرمنده ام به خاطر به دوش كشيدن همه مشكلات من niniweblog.com

niniweblog.com فقط مي تونم بگم مامان جون حلالم كنيد به خاطر جووني كردنم وبي تجربگيم niniweblog.com

niniweblog.com فقط مي تونم بگم مامان بابت همه چیزممنونم وخيلي دوستتون دارم niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سارا
1 خرداد 90 10:59
سلام عزیزم:
خیلی قشنگ نوشته بودی چشمام پر از اشک شد
مادر نعمت بزرگی است
روزت مبارک عزیزم

لطف داري سارا جان روز شماهم مبارك باشه

مامان فرشته
1 خرداد 90 11:45
سلام عزیزم
الهی که همیشه سلامت باشه این مادر نمونه
خدایا نگهدار تمام مادرای مهربون باش
عزیز دلم روزت مبارک
بوسسسسسس


سلام خانومم الهي خدا همه مامانا را براي ما نگه داره روز شما هم مبارك
مامان آتین
1 خرداد 90 15:34
سلام گلم منم لینکت کردم
fasan
2 خرداد 90 10:43
سلام بد نیست یه سری هم به ما بزنید up to web http://ehsan418.mihanblog.com