سلام بر سال 91
فرشته نازمامان سلام
سال نو مبارك انشالله امسال به خوبي سپري بشه وروزهای شادی پیش روداشته باشیم
آخراي پارسال به شدت مشغول خونه تكوني بودم وحسابي خسته شده بودم تا ظهر29 اسفندكه به سلامتي خونه مون مثل دسته گل شداخرين روزسال راطبق رسم من درآوردي بنده قرارگذاشتيم ناهار بريم بيرون توهم به قدري كيف كرده بودي كه همش ميگفتي"بريم اِستوران قذا بوخوريم"
براي ناهاررفتيم بهترين رستوران شهرمون يعني تالاريزد والبته بعد ازيه انتظار نسبتا طولاني ميز خالي شدوتونستيم سه تايي سفارش غذا بديم با اينكه هميشه مي خواهي خودت قاشق دست بگيري وريخت وپاش كني ولي اون روز بدون ناراحت كردن من غذات را خوردي والبته بيشترحواست به بقيه بود كه ببيني هركسي چه كار ميكنه راستش من ديگه ازپس سوالهاي بيشمارت بر نمي آم ورسما مغزم هنگ ميكنه كنارميزمون يه ميز ديگه بود كه يه خانم وآقا با نوزادكوچولوشون اومده بودن وتوبدون حتي پلك زدن به حرف زدن وقربون صدقه پدر وفرزندي نگاه مي كردي اميدوارم فقط نگاه بوده باشه نه حسرت سعي كردم حواست را به چيزهاي ديگه پرت كنم ولي خيلي ديرازاون خانواده نگاهت را گرفتي قابل توجه بابامهدي كه بايد خيلي بيشتر ازاينها حواسش به تو باشه چون هم دختري وهم پراحساس وهم خيلي از مسائل را بيشترازسنت درك ميكني واين موضوع كمي شرايط را سخت ميكنه بگذريم......
اون شب خاله فائقه وعمومحمدآقا اومدن خونه ما وقتی مشغول اشپزی بودم با کمک خاله سفره هفت سین انداختین حالا هرجاعکسش را می بینی میگی" مامان سفره هفت سین" اونشب من بدترين ماكاروني عمرم را پخته بودم فكركنم رب گوجه كم ريخته بودم ولي خداييش محمداقا وخاله اينقدربامحبت وبا معرفت هستن كه براي اينكه من ناراحت نشم بيشترازهميشه شام خوردن وهمش ازغذا تعريف مي كردن دمشون گرمسه شنبه صبح زودازذوق سال تحويل بيدارشدم وتلويزيون را روشن كردم برنامه هاي قشنگي داشت البته روحيه خودم هم خوب بود وهمه چيز به نظرم عالي مي اومد نزديك سال تحويل تو وبابامهدي هم بيدارشديدوسه تايي جلو تلويزيون نشستيم دراخرين لحظات صداي ضربان قلبم راهمگام با صداي ثانيه ها به وضوح مي شنيدم و جالبترازهرچيزي قيافه تازه ازخواب بيدارشده تو بود كه هاج وواج به من وبابا نگاه ميكردي انگاراسترس ما به تو هم متنقل شده بود چون محكم بغلم گرفته بودي دست همديگه را گرفتيم ودعا كرديم
وتیک تیک تیک صدای ثانیه ها
و
صداي بوممممم وآغاز سل 1391 خورشيدي وآهنگ معروف تحويل سال كه خيلي دوستش دارم
بعدازسال تحويل ودادن عيدي فرشته گلمون باهم رفتيم عيد ديدني خونه بزرگترهاواما اولين عكس سال 1391 دقايقي بعدازسال تحويل كه با مشقت فراوان وازميان تعداد زيادي عكس گرفته شده وتارشده بالاخره يكي گلچين شد
چهارشنبه همه فاميل خونه بابائي بودن وماهم رفتيم كمكشون بچه ها را که ديدي اينقدرذوق كردي كه ديگه هيچي يادت نبود وبا نوه هاي خاله جان حسابي گرم گرفتي
تو كه حالا كم كم داري با واژه ها ي جديدي مثل ديد وبازديدوعيدديدني وعيدي گرفتن آشنا ميشي خيلي برات جذاب بود كه تمام روز اينور واونورباشيم چندشب هم با خاله فائقه وعمومحمدآقا بيرون رفتيم كه خيلي خوش گذشت ونمك ريزيهاي تو هم كه پايان نداره تعطيلي هفته اول خيلي خوب بود وزود تموم شد وما بايد شنبه پنجم فروردين كارمون توسال جديد را شروع مي كرديم
شنبه صبح طبق معمول تورا بردم خونه بابايي واومدم سركاربا اينكه برنامه نوروزي شركت ما جالب بود ولي تعطيلات برام خيلي كوتاه بود دلم نمي اومدهواي به اين خوبي را ازدست بدم وتواداره بشينم تصميم گرفتم روزهاي باقيمانده تا پايان هفته را مرخصي بگيرم وهمراه با مسافرهايي كه به يزد اومدن جاهاي ديدني شهرمون را بهت نشون بدم ازقضا بابا مهدي هم مرخصي گرفته بودولي زيادتمايل به همراهي ما نداشت
صبح يكشنبه من وتو بعدازخوردن صبحانه ازخونه بيرون زديم اتشكده زرتشتيان اولين جايي بود كه باهم رفتيم جايي كه عبادتگاه ويه مكان مقدس براي همشهريهاي زرتشتي ماهست اتش مقدس درون مجمر بزرگی از جنس برنزمي سوزد و بیش از ۱۵۰۰ سال است که روشن ماندهاست شلوغي جمعيت وشيطنت تو باعث شد نتونم هيچ عكس درست وحسابي ازت بگيرم وقتي ديدم ممكنه هم اوقات خوش تو ازبين بره وهم خودم ،از گرفتن عكس منصرف شدم بهت مي گفتم كجا رفتيم مي گفتي "آراشگاه " مي گفتم چطوري بود مي گفتي " تاريك بود آتيش داشت "ظهرهم خونه بابائي رفتيم وشب هم مهموني بالاخره دوتايي خوش گذروني اساسي كرديم ولي روزهاي بعد ديگه نتونستيم جاهاي ديدني بريم چون شبها مهموني بوديم وصبح خوابمون مي اومد تو هم صبحها حسابي مي خوابيدي و نمي خواستم بيدارت كنم
سه شنبه هشتم فروردین برای من وتویه روز خاصه چون سه سال پیش همچین روزی فهمیدم یه سلول کوچولو مهمونم شده وعشق میکنم وقتی خاطرات اون روز را یادآوری می کنم وقتی دراوج ناراحتی های من بی صدا اومدی ومرهمم شدی
ازطرفی سه شنبه عروسي پسرعموي من بود وتوهم كه عاشق رقص وعروسي وآهنگ ازصبح پشت سرهم مي گفتي "بريم عروشي " شب موقع آماده شدن رفتي به خاله با نازواداي حسني گونه خودت گفتي " خاله فائكه جون ، آراشُم كن خوشگل شم موخوام برم عاروشي برَخصَم " وخاله فائقه مثل عروسك درستت كرده بود
چهارشنبه هم پايان بيست وهشت ماهگي تو بود وروز پاتختي كه تو مي گفتي "عاروشي"
پنجشنبه وشنبه مهمون داشتيم واينم عكس دخملي ميزبان من كه منتظر مهمونا هست ای جانم چقدر خانوم شدی
يكشنبه سيزدهم فروردين صبح زود ازخونه بيرون اومديم تا به ترافيك نخوريم بعدرفتيم دنبال خاله ومحمدآقا بين راه با بابايي ودايي همراه شديم وچهارتاخانواده به سمت يه ده خوش آب وهوابنام "مورعلي اباد" راه افتاديم دوطرف جاده پرازدرختاي بزرگ وتنومند گردوهست نسيم خنكي هم مي وزيد وروح ادم را نوازش مي داد واقعا طبيعت عجب معجزه اي مي كنه وقتي رسيديم هنوز خيلي شلوغ نشده بود وتونستيم يه جاي خوب فرش بندازيم تو وصبا به محض ديدن همديگه شيطونيهاي مشتركتون شروع شدحدوديك ساعت بعد يه گروهي كنارجاده شروع به نوازندگي وخوانندگي كردن بابائي تو وصبا را بردن وقتي من وخاله وزن دايي رسيديم ديديم شما دوتاجوگير شدين وشديدامشغول رقصيدن هستين تازه چه رقصي !!!!!!! خيلي خنديديم وكيف كرديم ومردم هم كم كم جمع مي شدن ونگاه مي كردن ودست مي زدن وبچه ها مي رقصيدن جوشادي بود ولي متاسفانه بعضي ادماي حسودوترسونمي تونن ببينن مردم شادباشن شايدهم چيزهاي ديگه اي هست الله اعلم به هرحال اون بساط نوازندگي خيلي زود تعطيل شد وهمه پراكنده شدن ودوتا فرشته هاي ما دمغ ودلخور
اگرچه چنددقيقه بيشترطول نكشيد تا ازاون حال دربياييدوقت ناهاروسفره انداختن بود ولي تو وصبامشغول گل بازي شديدصبا مي گفت "دارم خاكا را تميز موكنم " وتوهم با يه چوب نازك گل به پشت دستت وصورتت مي زدي ومي گفتي "دارم آراش موكنم" وجيغهاي بنفش مادرانه من وزن دايي
ما بزرگترها هم تاجايي كه شما كوچولوها اجازه مي دادين بازي كرديم وروز خيلي خوبي بود عصروسايلمون را جمع كرديم وحركت به سمت يزدبا اينكه خوشحال بودم فردا ميام اداره ولي هميشه غروب سيزدهم فروردين دلگيره
شب ازخستگي زود خوابيديم واين بود انشاي ما
نوروز امسال چقدر خوب بود وخوش گذشت خداجونم شكرت