ديروز وچكيده اي ازعشق خداوندي
عزيزدلم سلام
گاهي يه حرفها يه اتفاقاتي تو ي زندگي ادم پيش ميادكه هرچند كوچيكه ولي وقتي جمع ميشه وتلنبارميشه جسم وروح ادم را خيلي اذيت ميكنه
گاهي وقتها ادم خيلي نا اميدميشه ازهمه چيزوآينده پيش چشمش تارميشه
گاهي وقتها دلش مي خواد مثل بچگيهاش خيلي راحت گريه كنه وخالي بشه ولي نمي تونه وفقط مدتهاس كه يه بغض توگلوشه وراه نفس كشيدنش را بسته اين بغض لعنتي
وگاهي وقتها ...........................
واينجوروقتها خدا يه تلنگري به ادم ميزنه كه من تو را يادم نرفته وفرشته اش را با بلبل زبوني مي فرسته سراغت تا دل ودنياتو زيروروكنه وفراموش كني همه چيزاين دنيا را وتورا ببردت به عرش اعلي
ديروزكه اداره بودم وسطاي روز زنگ زدم احوالت را بپرسم چون كمي سرما خورده بودي با ماماني مشغول احوالپرسي بودم كه صداي عصباني تو اومد ماماني هم ازت پرسيدن چطور شده كه صداي عصباني تو وخنده ماماني كنجكاوم كرد ببينم چه اتفاقي افتاده ماماني كه خنده شون بند اومد ميگن حسني با عصبانيت ميگه " مگس بدون اجازه روي تختم نشسته " ومن خيلي خنديدم ازدست اين مگس بي ادبِ بي فرهنگِ بي تربيتِ بي پرستيژ اجتماعيِ بي ...............
ديروزكه ازاداره اومدم خونه داشتم مانتوم را اويزون مي كردم كه تو يعني همون فرشته نازنين خدا پشت سرم اومدي وگفتي "دختــــرَم ، لباستوبركن سرمانخوري ، مــــــــــــــــــــادر" ومن مبهوت اين احساس مادرانه عميق واين فطرت پاك خداوندي ، لبريزشدم ازعشق، دخترم ومادرم
ديروزاومدي بهم ميگي "موخوام عكس حسني خانوم گُلُم را بيبينم " ومن هاج وواج وسرشارازشادي ازاينهمه خودشيفتگي حسني خانوم گلم
ديروزعصرازآشپزخونه صداي حرف زدن تو وماماني مي اومد رفتم وگوش دادم واينقدر لذت بردم كه خدا مي دونه . باورم نمي شد دختركوچولوي من به لطف اموزشهاي ماماني اينقدرماهرشده باشه وخيلي جالب بود كه همه انچه كه براي پرورش خلاقيت تو ازكتابها واينترنت خوانده بودم وتئوري بلدبودم ولي عملا كاري نكرده بودم ماماني براساس تجربه شون وبه صورت عملي باهات كاركرده بودن وتو يادگرفته بودي نمي دوني چقدرخوشحال شدم ومي خواستم مامانم را بغل كنم وبوسه بارونشون كنم ازاينهمه ابتكارعمل بي جهت نيست فرزندان موفقي تربيت كردن (كمي خودمون را هم تجویل بگيريم جهت مزاح)
ديروز مامان مشغول تهيه كوكوسبزي بودن وتوهم درحاليكه با گوشت كوب روي سبزيهاي يخ زده مي زدي روبروي مامان نشسته بودي
وانچه كه بين تو وماماني گذشت ومنوسرشارازخوشحالي كرد اين بود :
ماماني : خوب حسني خانم ، اين سبزي را چه كارش كنيم ؟
حسني : (متفكرانه ) با اين سبزي غذا درست كُنِد
ماماني : به نظرت چه غذاهايي ميشه با هاش درست كرد؟
حسني : كوكو ، خورش سبزي
من : آش
حسني : (با خوشحالي ازكشف يه مورد جديد) شولي هم مِشه بپزن
ماماني : آفــــــرين يادم نبود، خوب حسني حالا كه مي خوام كوكوبپزم نمكش هم بزنم ماماني ؟
حسني : بـــــــــــله
ماماني : نمك چه مزه ايه مي داد ،يادته اون روز كمي سرزبونت زدم چشيدي
حسني : (باشوق فراوان وباعجله قبل ازتموم شدن حرف مامان ) نمك شوره نبايد زيادبريزن
ماماني : آفرين آفرين دخترخوب ،خوب نمك را كجا بايد بريزم
حسني : توغذا ولي نبايد زيادبريزن غذا شورميشه
ماماني : كاملا حرفت درسته ، ديگه چي تو غذا بريزم ؟
حسني : بِلّبِل ، تيزه ،زيادنريزي
ماماني : چشم به اندازه مي ريزم ،شكرچه جوري بود ماماني يادته ؟ كجا بايد بريزم ؟چه مزه اي داره ؟
حسني : (ياكمي تفكر) شكـــــــــر شيرينه ، توچايي مي ريزم شيرين بشه
و
ماماني چايي موخوام بخورم
واين گفتگو با هوس چايي كردنت تموم شد درحالي كه همچنان مشغول كوبيدن سبزي بودي
اينقدرموقع جواب دادن سريع وبا شوق جواب ميدادي كه من ناخوادآگاه اين گفتگوي دونفره را حفظ شدم وبه قدري متعجب ازجوابهات بودم كه فقط تونستم همون يه كلمه "آش" را بگم وماماني چنان با مهارت واستادي تمام وغيرمستقيم بهت اموزش ميدادن كه حظ بردم فــــــــــــــراوان
بعد كه ازماماني پرسيدم بهم گفتن كه هرروز توموقعيتهاي مختلف زماني كه توحوصله داري به اين شكل بهت اموزش ميدن ومن فهميدم كه گاهي اون كلمات قلنبه سلنبه معلم گونه ات ازكجا مي آد
يه چيزي كه خيلي برام جالبه اينه كه هميشه ماماني دردرمورد مسائل تربيتي تو منو نصيحت مي كنن ومواردي را براساس تجربه شون بهم گوشزد مي كنن كه بعدا تو سميناريا مقاله هاي روانشناسي وتربيتي همون مطالب را مي خونم بينهايت ازماماني وتلاششون ممنونم ودستان مامان مهربونم را مي بوسم كه نه تنها ازتو نگهداري مي كنن وازهمه جهت بهت مي رسن بلكه مرتب تومسائل مختلف آموزشهاي لازم را هم بهت ميدن وخلاقيت تو را بارور مي كنن وگاهي دراين راه چنان ابتكارهايي به كارمي برن كه مغزمن باشرمندگي قدنميده مامان گل عزيزم بهترين دوستم وبهترين كسم ازتون ممنونم همه وجودتان را بوسه باران مي كنم وعاجزم ازهرعملي كه خداي نكرده بخوام اسم جبران روش بذارم
خداجونم كمكم كن وسعه صدربه من عطاكن كه حداقل جسم وروحم درتقابل ناراحتيها زخمي نشه ونگاهم را انقدر گسترش بده كه ازكوته بيني ادمهاي تنگ نظردلخور نشم وبيشتر ازاينكه ازشون ناراحت بشم دلم براشون بسوزه
خداي مهربونم شكرت كه تو رادارم مامانم را دارم ودخترم رادارم وديگه جايي براي بغض نمي مونه سعي مي كنم جايي كه كاري ازدستم بر نمي اد صبركنم تا تو قدرتو نشون بدي ادمها را با خوبيها وبديهاشون به دست خودت ميسپارم كه قاضي القضاتي