حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

هجده ماهگي حسني جوني مبارك

1390/3/11 12:29
نویسنده : ماماني
663 بازدید
اشتراک گذاری

دخترمهربونم سلام

 بالاخره نهم خردادهم رسيد ودخمل من هجده ماهه شدخانوم گلم چه زودبزرگ شدی خداراشکربیست وهفت ماهه که من وتوباهم هستیم ویک سال ونیمه که فرشته کوچولوی من به دنیا اومده

       

قراربود باهم بريم واكسن بزنیم ولي ازاونجايي كه آدم خبرازيه لحظه بعدش رانداره من شب قبل دوباره تب ولرزكردم  Smiley ونتونستيم باهم برگرديم خونه باباهم كه نگرانم بود گفت همونجا خونه بابائي بمونيم تاهم ازتونگهداري كنن وهم من بهتربشم  

خاله هم كه ازچندروزپيش مثل من مريض شده بود خداراشكربهترشده بود ولی من دوباره حالم بدشد به همین دلیل به پیشنهادعمومحمدآقا ، خاله وعموتورابردن بیرون بگردونن تاشیرنخوری ومن کمی بهتربشم توهم که اولین باربوده سوارماشین عمومیشدی حسابی خجالت میکشیدی به قول عمویه دخترماخوذبه حیا بودیخجالت ولی خوب کم کم یخت بازشده وکمی دس دسی بعدبیشترورقص و .... به هرحال خیلی بهت خوش گذشته بود

                                                     

بيچاره ماماني تواین چندروزاصلا فرصت نداشتن همش درحال دویدن بودن هم به من ميرسيدن هم به خاله هم به خرده فرمايشات تو ضمن اینکه فشارخون وقند حاج خانم رابايدسرساعت ميگرفتن واي كه چه خبربود خونه شده بود بيمارستان وفقط يه پرستارداشت الهي خدا هميشه ماماني را سالم وسرحال نگه داره 

                                                    

توهم نصفه شب كمي داغ شده بودي البته من فكرميكردم گرمته ولي دوباره نگرانيهام شروع شداسترس

ديگه نمي دونستم چه كاركنم حالم اصلا خوب نبودوديگه طاقت مريضي تورا نداشتم تاصبح صبركرديم

من هم صبح رفتم آمپولم رازدم وقتي اومدم بيدارشده بودي وتب هم نداشتي خداراشكرلبخند

فقط مي خواستي كمي توخواب برامون نازكني بااینکه بایدمیرفتیم واکسنت رابزنیم ولي باتوجه به وضعيت جسمي خودم تصميم گرفتيم انشالله هفته بعد بريم واكسن بزنيم تاهم من بهتربشم وهم توقويترشده باشي

بعداززدن آمپول پاهام خيلي خارش داشت واذیت می شدم تاعصرکه دوباره رفتم دكترمشغول خارش بودم ودكترهم گفت كه حساسيته وبايددوره اش طي بشه ولی خداراشکر کم کم بهترشد

                                                   

ديروزكه خونه بودم متوجه شدم جديدا كلمات بيشتري را ميگي ولي من كشته مرده اون نازواداتمشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے بااون نمايشهايي كه موقع حرف زدن اجراميكني

ديروزتواتاق دونه دونه به همه چي اشاره ميكردي واسمشون رابالحجه خودت ميگفتي

چرو : چراغ

كوا(kue) : كولر

بيسه : بسته منظورپنجره بسته بود

ب(ba) نه نه نه : برق نه نه نه يعني به پريزبرق نبايد دست زد

نی نی  نی : نی نی نیست که به پارک اشاره میکردی

                                                                   

دخمل خوبم فهميده بودي من مريضم مي اومدي پيشم مينشستي و بااون دستاي كوچولوت نازم ميكردي وآروم باهام حرف ميزدي فكركنم دلداريم ميدادي الهي قربون اون دل كوچولوومهربونت بشم هیچ وقت مریض نشی نازنين منشِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نگين
10 خرداد 90 9:26
سلام وب قشنگي داريد . شايد جواب خيلي از سوالاتتون توي وب من پيدا بشه . لطفا سري بزنيد . ممنون

ممنونم
یکی مثل بقیه
10 خرداد 90 11:23
خواهر خوبم دلواپست بودم دلواپس تو و دختر گلت خدا رو شکر انشالله خوب خوبین دیگه می بوسمت
سارا
10 خرداد 90 11:34
سلام گلم خوبی؟
خدا بد نده عزیزم مواظب خودت باش
هجده ماهگی دخمل گلمونم مبارککککککککککککککک

قربونت ساراجون خيلي ممنون
فرانک
10 خرداد 90 22:14
مامانی بدنت ضعیف شده از بس کار می کنی و غذا هم که نمی خوری . به خودت یه کم برس......18 ماهگی حسنا جونم مبارک. از سفر که برگشتم باید خوب خوب شده باشید.........خیلی دلم برات تنگ شده مواظب خودت و دخملی باش


چششششششم خواهرگلم سفربه سلامت خوش بگذره
مامان هلیا
12 خرداد 90 18:41
سلام حسنی خانومی 18 ماهگیت مبارک وب خوشگلی داری به وب دخمل منم سر بزن و اگه دوست داشتی تبادل لینک کنیم


ممنون خوشحال ميشم