شكست درپروژه استقلال
قندوعسل مامان سلام
مدتي پيش برات نوشتم كه كم كم تونستم جاي خوابت را جداكنم وتوتوي تخت خودت بخوابي قضيه به خوبي طي شده بود تا اينكه حدوديه ماه پيش من سرماخوردم وتو هم به دنبالش سرماخوردي چون مستقيما بادكولربهت مي خورد وتوهم توخواب پتوت را پس مي ندازي كنارخودم خوابوندمت كه مواظبت باشم تابهترشي اما اي دل غافل كه مهمون ما موندني شد وديگه راضي نشدي توتختت بري باورم نمي شد توكه اينهمه راحت روي تختت مي خوابيدي ديگه نخواهي بري اونجا
راه حلهاي مختلفي مثل جايزه وبازي وقصه و... را امتحان كرديم ولي تو راضي نمي شدي توي تختت بخوابي يه شب كه كشمكش اساسي با هم داشتيم وتا نيمه هاي شب ادامه داشت ونهايتا بابايي بغلت كرد تا خواب رفتي وبعدتوتخت خودت خوابوندت ولي تا صبح چندباركابوس ديدي وتوخواب گريه كردي وقتي اين اوضاع را ديديم تصميم گرفتيم باهات كناربيايم
فعلا شبها كنارمن مي خوابي فكرمي كنم هرچي بزرگترميشي جداكردن جاي خوابت هم مشكلترميشه البته يه اعترافي بكنم براي من هم جداشدنت خيلي خيلي سخت ميشه چون وقتي مي خوابي اون دستاي كوچولوت را دورگردنم مي ندازي وخودتو بهم مي چسبوني ونفست صورتم رانوازش مي كنه تواون سكوت وتاريكي شب دوتايي قران مي خونيم وپچ پچ مي كنيم حرف مي زنيم ومي خنديم وباباميگه "چي ميگين اخرشبي مادرودختر، بگيريد بخوابيد" وتوريزريزمي خندي ومنم پرمي كشم تا عرش خداوندي ازاينهمه شوقي كه ازداشتنت به دلم گذاشته
خداي مهربونم بابت فرشته نيكوت بابت همه چي ازت ممنونم خداجونم شكرت