حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

نيك بانوي من

1391/10/19 9:24
نویسنده : ماماني
441 بازدید
اشتراک گذاری

نایت اسکین

 حسنی جونم سلام

همیشه وقتی زنده یادمحمدنوری این آهنگو می خوند خیلی کیف می کردم وحالا که می خواستم عکسای جامونده را بذارم دیدم بی مناسبت نیست این شعرزیبا ازشادروان حمیدمصدق را هم بذارم

توگل سرخ مني 

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری ؟

نه

از آن پاکتری

تو بهاری ؟

نه

بهاران از توست

از تو می گیرد وام

هر بهار اینهمه زیبایی را

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو

سبزی چشم تو

دریای خیال

پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز

مزرع سبز تمنایم را

ای تو چشمانت سبز

در من این سبزی هذیان از توست

زندگی از تو و

مرگم از توست

 .  

.

.


نایت اسکین

عکسهای چندماه پيش كه مربوط به عيدغديرهست

 

 


نایت اسکین

عكساي داغ داغ داغ مربوط به ديشب

 

 

 

اين ژست گرفتنت منو كشته

نایت اسکین
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان نيروانا
19 دی 91 11:37
عاشق اين نيك بانوي گلي پوشم! ببوسش


من عاشق مادرودخترگل ونازنينم هستم خيلي زياددددددد
مامان ماهان
19 دی 91 18:30
فدای ِژست گرفتنت .
مامانی یه چیزی رو میخوام بگم:دلیلش هم همین شعریه که گذاشتین.
خصوصی لطفا.


فدااااااتونننن
بگوعزيزم هرچي دوست داري بگووو
مامان ماهان
19 دی 91 18:41
میدونید تو تصور من شما آدم خیلی با احساسی هستین ولی نمیدونم چرا یه وقتای زیادی خود سانسوری میکنین.(البته این نظر شخصی و غیر کارشناسانه منه.صرفا یه حسه)
احساس میکنم خیلی دوست ندارین احساساتتون رو بروز بدین.خیلی قشنگ و روون و دلچسب مینویسین.اونقدر که آدم وقتی یه پست رو شروع میکنه هرچقدر هم که طولانی باشه باز دلش نمیخواد نصفه نیمه ولش کنه.
من وقتی خاطرات حسنی رو میخونم پیش خودم فکر میکنم ذات این دختر مث مامانشه.ببین الان که بچه هست چقدر راحت ابراز احساسات میکنه.
متاسفانه شرایط زمان ما طوری بود که خیلی از مسائل تابو بودن و اصلا ابراز اونا هم حالت خوشایندی نداشت.و این مساله تو صمیر ناخود آگاه ما نهادینه شده.نه اینکه ما رو منع کرده باشند نه.خود بخود به اون سمت کشیده شدیم.
مطمئنم که شما سرشار از احساسات ناب هستین.
لطفا چشماتون رو ببندین و دهنتون رو باز کنید.به هیچی فکر نکنید و هرچی از دهنتون در میاد بگین. مطمئنم بهترینها رو مینویسین.
خوشحالم که فکر میکنم الان کمی تغییر کردین.
.
.
.
حالا ممکنه به من بخندی و شخصیتت خیلی متفاوت تر از چیزی باشه که حس منه.ولی خوب دلم خواست حسم رو بگم.


مليحه جانم سلام

عزيزدلم هميشه مي زني توخال فكركنم ادم احساساتي باشم وهمونطور كه گفتي اين خودسانسوري ناخوداگاه پيش ميادوبيشتربخاطر نهادينه شدنش توضميرناخوداگاه منه البته تو نوشتنم دوست ندارم زيادقربون صدقه برم واين كاملا خوداگاهه يه جورايي سليقه افتضاح منه
متاسفانه متاسفانه من هنوزخوب نمي تونم احساساتم را ازطريق زبونم بيان كنم ومعمولا با عملم نشون ميدم ولي مردم اين دوره زمونه عمل ادم را يادشون ميره وفقط به چرب زبوني ظاهري ادما نگاه مي كنن شايدبه همين دليل وقتي حسني راحت ابرازاحساسات مي كنه وگاهي با سياست وشيطنت حرف مي زنه وجواب ميده اول شاخام درمي اد ولي بعد خوشحال ميشم چون نمي خوام مثل من باشه البته به زعم خودم ومامانم كه روزاحسني را نگه مي دارن حسني شبيه من نيست چون من وقتي بچه بودم خيلي صاف وساده بودم ولي اوزيركه وحواسشم جمعه
ازتعريفت ممنون خودم هرگز فكرنمي كردم خوب بنويسم بسيييييييييي مشعوف شدممممممممم
راستي ازاين جمله خيلييييييي خوشم اومد بايديادم بمونه " لطفا چشماتون رو ببندین و دهنتون رو باز کنید.به هیچی فکر نکنید و هرچی از دهنتون در میاد بگین. مطمئنم بهترینها رو مینویسین "
مرمر(مامی کسرا)
22 دی 91 16:09
سلام.خوبید؟مامی حسنی من برا کسرا یه وبلاگ دیگه ساختم که فقط عکساش توشه خوشحال میشم سر بزنید. بااااااااااااااااااای.


سلام ممنون
مباركه
حتما ميام من عاشق عكسم خصوصا عكس فرشته كوچولوها
الهه مامان یسنا
29 دی 91 18:15
جانم چه دختر نازی ... چقدر قیافه حسنی نازنین مثل مهرنوش دختر دوست منه که اهل بافقه دلم رو هوایی دوستم کردی با این عکسهات


ممنون ازنازنيني خودتونه
خوشحالم كه به ياددوستت افتادي شادباشي دوست گلم
سياهچاله
7 بهمن 91 11:04
خدا حفظتون كنه.


قربانت خداتو را هم براي ما حفظ كنه
مامان نیایش
20 بهمن 91 15:41
آخه من عاشقتم نیک بانوی نازم نیایش عاشق رنگ قرمزه لباسات رو دیده میگه منم میخوام عین همینا قرمزه قرمز چه قدر دامنت نازه چه قدر خودت ماهی زنده باشی الهی


قربون محبتت خانومم لطف داري
تازه امسال به خودم مي گفتم براي عيدش هرچي شد مي خرم قرمزنمي خرم وليييييي اخرش اوني كه پسنديدم ودونه اخرهم بود واندازه بود قرمزززززشد خودم ديگه خنده ام گرفته بود ازاين شرط گذاشتنم