يادگاري
عزيزدلم سلام
امروز شنبه چهاردهم بهمن هست الان ساعت هفت ونيم صبحه دراداره ام و دارم مي نويسم بقدري استرس دارم كه حدنداره فقط به خودم گفتم اين چندخط را بنويسم تا ماندگاربشه انشالله امروز انتظاربراي اومدن يه فرشته به سرمي رسه خاله وعمو رفتن دنبال ماماني كه باهم برن بيمارستان منم تا چنددقيقه ديگه راه مي افتم وميرم چون بيمارستان به اداره من نزديكه الهي ني ني خاله به راحتي وآسوني به دنيا بياد وخاله وني نيش سالم وسرحال باشن الهي امين
راستي يه سال پيش تو همچين روزي يعني زماني كه تو دوسال ودوماه وپنج روزه بودي شيرت را قطع كردم واين كاربقدري براي من سخت بود كه به خودم مي گفتم كي بشه سال ديگه اين وقت وحالا يكسال گذشته واقعا چه زود مي گذره
ساعت ده صبحه ومن به اداره برگشتم چون نی نی خاله فعلا قصدترک کردن خونه اش را نداره دکتربعدازدیدن ضربان قلب به خاله گفت بهتره تا شنبه اینده صبرکنه اینجوری نی نی رشدوتکامل بیشتری پيدا مي كنه پس تا يه هفته ديگه التماس دعا