حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

اختلال درروند مهدكودك رفتن

1392/4/18 10:01
نویسنده : ماماني
435 بازدید
اشتراک گذاری

حسناي گلم سلام

حدوديك ماه به خوبي وخوشي به مهدكودك رفتي اونجا رادوست داشتي وعصرها كه مي اومدم سرحال بودي  ولي ازاول يه مشكل كوچولووجودداشت تودرتمام مدت حضورت درمهدكودك به دستشويي نمي رفتي وخودتو نگه مي داشتي تشويقها وسفارشات هم مبني براينكه به خاله مهدتون بگي فايده اي نداشت

البته قبل ازمهدرفتن هم كم وبيش اين مساله وجودداشت وتا اخرين لحظه خودتو نگه مي داشتي و ماماني با هزارترفند وبازي تورا به دستشويي مي بردن

توخونه خودمون زماني كه بهت ياداوري مي كردم مقاومت نمي كردي وبه حرفم گوش مي دادي وقانون خونه  مبني بردستشويي قبل ازخواب وقبل ازبيرون رفتن را رعايت ميكردي

به هرحال بامهدرفتن مشكل كم كم حادشد چون مدت زماني كه درمهدبودي زيادبود وهرچقدر هم خاله مهد مي خواستن توراببرن همراهشون نمي رفتي اونا هم به گفته خودشون با اجبار موافق نبودن

واين شد  كه بعدازمدتي درددل ويبوستي كه مدتها قبل به مددعرق كاسني خوب شده بود دوباره به سراغت اومد چندتا دكتررفتيم ونهايتا به خانم دكترمدرسي متخصص گوارش كودكان معرفي شديم خانوم دكترمعاينه ات كرد وبا حوصله ومهربوني به حرفهامون گوش دادبرات پودرپيدرولاكس تجويزكرد وگفت كه باخوردن اين پودر ديگه نمي توني خودتو نگه داري وبه همين علت ممكنه عوارض رواني برات داشته باشه فعلا دوهفته اي مهدنري تا ذهنيت بدي نسبت به مهدكودك پيدانكني  واگه بعدازدوهفته كه مهدرفتي مشكل دوباره تكرارشدكلا مهدكودك را قطع كنيم چون سلامت گوارش و كليه هات خيلي مهم ترازهرچيزيه

والان صبح ها با خوشحالي هرچه بيشتربه خونه بابائي ميري با اينكه مهدرادوست داشتي ولي سه سال واندي خونه بابائي بودن بايه ماه مهد قابل مقايسه نبود خونه بابائي خونه دوم ياحتي به دليل مدت زماني كه اونجا هستي خونه اولت محسوب ميشه فعلا كه روندمهدرفتن جنابعالي مختل شده است تا بعدا خدا چه خواهد

بخاطركارهاي يه ادمي كه توزمان مجرديش خيلي محدودبوده وحالا متاهله و يادش افتاده كه سالهاپيش نتونسته جواني كنه و به همين دليل مي خواد عقده هاي جوانيش را بدون توجه به خانواده اش براورده كنه خيلي ناراحت وعصباني بودم خداباعث وبانيش را ...... الهي هرگزاشتباه تربيتي اون ادما را درمورد تو تكرارنكنم

توكه هميشه خيلي خوب شرايط رامي فهمي بهم گفتي "مامان، من پيشِت مِمونم كه تو غُصته نخوري" خنديدم وبغلت كردم گفتم مگه ميشه من توراداشته باشم وغصه بخورم

فدات شم نازنينم، همدل وهمدم من . خداشرايط زندگي منو مي دونسته كه يكي ازفرشته هاش را براي من فرستاده

خداجان ! جگرگوشه ام  ،‌مونسم ، نفس زندگيم رادرپناه خودت حفظش كن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

فرانک
19 تیر 92 3:01
سلام خوبی؟
دلم براتون تنگ شده بود
کی مهد کودک رو دوست داره؟؟؟؟؟؟؟؟


سلام فرانك جان خداراشكر
توچطوري ناييريكا چطوره بزرگ شده؟
حسني را ميگم
مامان نیروانا
19 تیر 92 8:55
عزیز دلم منو ببخش، هنوز فرصت نکرده م از دوستم برات بپرسم.
خدا مونس و نفس زندگیت رو برات محکم توی دستای خودش نگه داره. حسابی ببوسش

فريباجونم چه حرفيه مي زني دوست گلم
همين كه به يادمون هستي خيليه
دلم به دوستاي خوبي مثل توگرمه
فداي مهربونيات توهم نيرواناي خوشگلم راببوس
مامان آرتین
23 تیر 92 6:53
سلام خانمی انشاالله همیشه شاد باشید .من هم یزد زندگی می کنم حاظرید تبادل لینک داشته باشیم.حسنی جون رو ببوسید.




سلام ممنون همشهري گلم

باافتخارلينكتون ميكنم
توهم ارتين جون راببوس
fateme jon
31 تیر 92 18:33
سلام کوچولوی خوشگلی دارین ب منم سر بزنید اگه با تبادل لینک موافق
بودید خبرم کنید




سلام ممنون ازلطفتون
چشم حتما
ليكتون كردم
مامان پارسا کوچولو
8 مرداد 92 0:17
چقدر حسنی خانم گل بزرگ شدند ماشاءالله
سرافراز و زنده باشه و چشم نخوره ایشاأ الله


ممنون دوست گلم
قربان مهربونيت
پارساخان راببوس