حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

کشف غنایم از زیرزمین خونه بابایی

1390/5/24 1:24
نویسنده : ماماني
651 بازدید
اشتراک گذاری

1680845uttxqhbxj1.gif

نفس مامان سلام

مدتیه که همه مشغول تدارک جهیزیه خاله هستن تاانشا الله بعدازرمضان برای عروسیشون اونا راببرن خونه خاله فائقه وعمومحمدآقا

ازاونجاییکه من دختربزرگ خانواده ام وسلیقه ام را هم می پسندن همه من رامورد لطفشون قرارمیدن وخداراشکرطرف مشورت بقیه اهل خانواده هستمچندروز پیش وقتی ازسرکاراومدم مامانی گفتن بیا بریم زیرزمین وچمدون لباسها وپارچه ها راببین تااون چیزایی که قشنگه راجمع وجورکنیم وببریم طبقه بالا دورازچشمت من ومامانی وخاله جیم شدیم ورفتیم توی زیرزمین هرکدوم ازچمدونها رابازکردیم وپارچه ها رابیرون آوردیم خیلی ازخاطرات قدیمی هم زنده شدflat Smileyهرپارچه یه تاریخچه ای  داشت که مامانی می گفتن یکی سوغاتی مکه ویکی سوغاتی سوریه ویکی دیگه خلعت و...به هرحال خیلی ازچیزهایی که الان وقتی می بینیشون یادآدمهایی می افتی که خودشون رفتن واونا رابه یادگارگذاشتن دراین حین توهم ازغیبت ماسه نفرمطلع شده بودی وسوراخ سنبه های خونه رادنبالمون میگشتی تا اینکه بابایی آوردنت پایین ازدیدن اون هم پارچه ذوق کرده بودی واونا رااینوراونورمیریختی وبغل میکردی ومی خواستی باخودت ببری بالا اون وسط یه چیزایی برای تو هم پیداشدتاسرت بی کلاه نمونه ودست خالی برنگردی:

یه دمپایی کوچولوی صورتی خیلی نازباگلهای صورتی وزردوآبی که چندسال پیش زمانی که هنوزمن عروس نشده بودم مامانی وحاج خانم ازمکه سوغاتی آورده بودن وچون اندازه کسی نشده بودمنتظر صاحبش مونده بود تا تو برسی وپات کنی اتفاقا اندازه اون پاهای کوچولوت هم بودوخیلی ازش خوشت اومده بود   

یه کیف سفیدو صورتی کوچولوکه اون هم ازسوغاتیهای مکه بود وبی صاحب مونده بود تاحضرتعالی تصاحب کنید

یه روسری ساتن زردو سورمه ای باطرحهای خوشگل جوجه ها که مدتها می شینی به عکساش نگاه میکنی وباانگشتت اونارامعرفی میکنی

یه روسری کوچولوی خوشگل که یادگارمادربزگ مادربزرگت بود زمانی که مامانی کوچولوبودن  "خانم" یعنی مادربزرگشون براشون سوغاتی آورده بودن که حالا به نوه نوه شون یعنی جنابعالی رسیده خدا رحمتشون کنه

اموال کشف شده اززیرمین مامانی را خیلی دوست داری و روسریت را میاری ومیگی"مامانی سر" یعنی روسری سرت کنم بعدهم دمپایی پا میکنی وکیفت را هم میندازی روی دوشت وخرسی هم را بغل میکنی  شکلکهای جالب برای آروین  وباهاش حرف میزنی بعدبه من میگی" مامانی بم دد" یعنی مامانی بریم ددر من هم دلم برای اون نازواطوارت غنچ میره ومحکم بغلت میگیرم وماچت میکنم

قربونت برم که اینقدرژست مامان بودن بهت میاد    

 

دخترگلم نوشتن این مطالب بهانه ای شد تابهت بگم ما آدمها یه روز همه چی راجامیذاریم ومیریم همون جوری که اموال ویادگاریهامون ازمون می مونه رفتاروخاطراتمون هم به یادگارمی مونه الهی همیشه جوری زندگی کنیم که بعدازمرگمون به خوبی ازمون یادکنن به قول این شعرمعروف که من خیلی دوستش دارم:

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خودخواندوازصحنه رود

صحنه پیوسته بجاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

     

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان ماهان
24 مرداد 90 0:09
خدای من ببین دخملمون چقدر ناززززززززززززز شده
چقدر بهش میاد مبارکت باشه عزیزم
چقدر جالب بود برام که اینا رو یادگاری نگه داشتی


قربونتون خاله جونم مامان بزرگ اینا رایادگاری نگه داشتن
مامان آرین
24 مرداد 90 2:10
مبارکت باشه خانم کوچولو


خيلي ممنونم خاله جون
مامان آريا
24 مرداد 90 10:57
قربونش برم من كه چقدر ناناز شده عزيزم
خيلي خوش شانس بودي عزيزم كه توي زيرزمين خونه مامان جون اينا اندازت دراومدو به غنيمت بردي
خيلي مامان بزرگ خوب و با شليقه اي داري كه همه چي رو نگه داشته تا اينكه قسمت تو عزيزم شد و رسيد به تو
خاله قربون ننه نقليش برم من

خاله جون این غنایم منتظرم بودن تابرم سراغشون
مامان ماهان عشق ماشین
24 مرداد 90 11:30
مبارکه خانومی.هم غنایمت هم عروسی......


خیلی ممنون خاله جون انشالله عروسی آقا ماهان
ني ني شكلك
24 مرداد 90 18:22
سلام ممنون كه من را لينك كرديد . من هم شمارا لينك كردم.


خیلی ممنون
مامان وانیا
25 مرداد 90 17:14
عزیزم چقدر بهت میاد اینه که میگن قسمت هر کی باشه همون میشه اینا از اولشم مال تو بود ن فقط زمینیا نمیدونستن


ممنون خاله جون باهاتون موافقم
مامان نائیریکا
26 مرداد 90 17:31
عزیزم چه روسری بهت اومده. خوب همه بهت می رسند.مواظب خودت باش عزیزم


خیلی ممنون خاله جون چشماتون قشنگ میبینه
مامان حسین
27 مرداد 90 10:10
به به چقدر چیز گیرت اومده حسنی جونم.
مبارک باشه خاله...


خیلی ممنون خاله جون
زهره مامان هلیا
30 مرداد 90 19:30
حسنی خانومی چقدر ناز شدی


خیلی ممنون خاله جون عزیزم
مامان نيروانا
4 شهریور 90 10:01
واي كه يكي از بزرگترين تفزيحات من تو مجردي رفتن به زيرزمين و سرك كشيدن به چمدونها و يخدونهاي قديمي بود. هي يك يكي پارچه يا هر وسيله ي ديگه رو كه حسابي بوي نو ميداد در مياوردم و نگاه ميكردم، جلوي خودم ميگرفتم تو اون تاريكي كه مثلاً ببينم بهم مياد ... حالا ببين حسناجون چه لذتي برده كه تو اين سن كه اوج كنجكاويشه سر از يه همچين جايي دربياره. البته كه اون غنايم حق مسلمشه. بپوشه و حالشو ببره مامان كوچولو. خيلي ناز شده. چقدر هم اندازه شه. به موقع رسيدي سر وقتشون. آفرين خاله

خیلی ممنون خاله جونم نیروانا راببوس

مامان پارسا
5 شهریور 90 15:42
خاله قزی کجاااا میری؟


خونه مادربزرگ
خوش اومدین