حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

كارمندكوچولو

1390/7/3 10:13
نویسنده : ماماني
624 بازدید
اشتراک گذاری

نایت اسکین

حسني خانومم سلام

روز سي ويكم شهريورهم ازراه رسيد سالگرد ازدواج من وبابا چه زود گذشت پنج سال پيش توهمچين روزي من اون بله معروف را گفتم اينقدر نگران آينده بودم كه اصلا فكرنمي كردم كه پنج سال بعدخاطرات اون روزرا تووبلاگ دخترنازم يادآوري كنم پنج سال گذشت وچقدر اتفاقات ريزودرشت ، شادو غمگين را پشت سرگذاشتم با اين حال بهترين اتفاق زندگيم تواين مدت اومدن توبودكه مرهمي شدبرزخمهاي زندگيم حالا يه دختردارم كه همه زندگي من شده واميدوارم مرهم ومحرم اسرارم هم باشه

ازخدا مي خوام  با وجود حضورشيرينت زندگي بابا ومن وتو روزبروز شيرين تروشادترباشه 

Orkut Scraps - LoveOrkut Scraps - Love

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

Orkut Scraps - LoveOrkut Scraps - Love

سي ويكم شهريورپنج شنبه بود ومن برخلاف هميشه كه اداره مون پنج شنبه ها تعطيله به دليل اومدن حسابرس شیطانتعطيل نبودم وبايد مي اومدم سركارازطرفي بابايي وماماني هم خونه نبودن وكسي نبود تورا نگه داره به همين دليل باخودم آوردمت اداره درحاليكه نمي دونستم چه عكس العملي نشون ميديمي ترسيدم كه  محيط رسمي اداره برات جالب نباشه واذيت بشي ولي خوب چاره اي هم نبود

وقتي توي پاركينگ اداره ازماشين پياده شدي باوجود درخت وسبزه وگل توپاركينگ  فكركردي آوردمت پارك شروع كردي به دويدن وذوق زدن همش مي گفتي " مامان پاك پاك " Happy Danceهركدوم ازهمكارام را هم كه مي ديدي چنان بادقت ازسرتاپاشون رانگاه مي گردي كه مي اومدن واحوالت مي پرسيدن البته توهم باهاشون دست مي دادي ولي اثري ازبلبل زبوني چندلحظه پيشت نبود

همه دقتت توچشماي نافذت بود كه حتي به زور پلك مي زدي يه جاي عجيب والبته قشنگ وشيك

بالاخره رسيديم اتاقم توهم يه نگاهي به دور وبرانداختي وكريدوري كه اتاقم توشه را براي بازي انتخاب كردي وشروع كردي به دويدن شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـےهرچي دستت را مي گرفتم بيارمت داخل اتاق نمي اومدي بالاخره به بهانه ديدن عكس ني ني راضي شدي واومدي روي صندلي مامان نشستي همين كه عكس خودت را روي صفحه دسكتاپ مونيتورديدي چنان ذوقي زدي وخنديدي كه خودم هم غش رفتم خنده

به مدت با عكسهاي خودت كه توي كامپيوترم هست وهرموقع سركاردلم برات تنگ ميشه مي بينمشون سرگرمت كردم وتوابن فاصله صبحانه ات راهم دادمشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

 

واي توتو شدیعنی چطورشد

بعد ازاينكه با كامپيوترو وسايل مامان بازي كردي روي صندلي نشستي وبا خودكاروكاغذ مشغول نقاشي یادرواقع خط خطی کردن شدي شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے همكارمهربونم هم مهرش را بهت دادوباهات بازي كرد حسابي ازش خوشت اومده بود وخيلي آروم به من مي گفتي " آنمه " يعني خانمه با اين حال ازش خجالت مي كشيديشِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے به اين ترتيب بدون اينكه احساس ناراحتي كني ويا من را اذيت كني مشغول بازي شدي البته حسابي هم جو رياست گرفته بوديكه هرچي مي خواستم ازت عكس بگيرم وصدات ميزدم كه سرت را بالا بياري اصلا گوشت بدهكارنبود وسرت توكارخودت بود

نزديكاي ظهربابايي زنگ زدن كه كارشون تموم شده وبا ماماني اومدن اداره دنبالت توهم ازهمه خداحافظي كردي ورفتي شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

اين هم اولين خاطره اداره اومدنت كارمند كوچولوي مامان

نایت اسکین
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان حسین
6 مهر 90 15:27
سلامم
سالگرد ازدواجتون مبارک...
یه بوس بزرگ برا کارمند کوچولوی نازمون


سلام خیلی ممنون عزیزم
مامان ماهان عشق ماشین
8 مهر 90 11:16
سلام
سالگرد ازدواجتون مبارک...
یه بوس بزرگ برا کارمند کوچولوی نازمون
در مورد مرخصی زایمان هم نه.چون اون موقع من حق التدریس بودم و مرخصی شاملم نمیشد.


سلام ممنون عزيزم
اي واي چقدربد
سیاه چاله
8 مهر 90 12:18
خب خوبه دیگه.
اینجوری بچه اجتمایی بار میاد


اميدوارم
سیاه چاله
8 مهر 90 12:19
راستی سالگرد ازدواجتونم مبارک.صدسال به این سالها


خيلي ممنون خانومم
مامان قندعسل
9 مهر 90 7:50
فداي اون پاك گفتن خاله جون.
حسابي ميز كارت بهت مياد مخصوصا" با اون مدلنشستن روي صندلي


قربونتون خاله خوبم خيلي ممنون
سمیرا
9 مهر 90 10:13
ا ابجی کوچیکه منم اینجاست ؟!
چه جالب چیه می گن بیکاری بیا ابچه از حالا کار پیدا کرده .





اتفاقا ازطريق وبلاگ تو باهاش آشناشدم بهش گفتم كه آبجي جون توهستم اوهم افتخاردادديگه درواقع پارتيم توبودي
مامان ماهان
9 مهر 90 10:40
کارمند کوچولو چقدر بهت میاد پشت میز بشینی
سالگرد یکی شدنتون مبارکهههههههههههه


خيلي ممنون عزيزم