سفرنامه مشهدي حسني
زواركوچولوي مامان سلام
بالاخره صبح يكشنبه ازراه رسيدوباهم صبح زود رفتيم فرودگاه بابا عباس ومادرجون هم اومده بودن بدرقه مون صبح كمي اب ريزش بيني داشتي وازاين مساله نگران بودم ولي با توكل برخدا رفتيم سوتيهاي من وبابا توی فرودگاه بماند شيرين زبونيهاي تو همه را اول صبح به وجد آورده بودوهمسفريها قربون صدقه ات مي رفتن يه جايي تواينترنت خونده بودم كه زماني كه هواپيما اوج ميگيره يا مي خواد فرود بياد به دليل تغيير فشارهوا گوش مسافرا دردمياد بزرگترها با قورت دادن اب دهنشون يا خوردن شكلات يا.... اين مشكل را برطرف ميكنن ولي به قول تو ني ني توچولوها كه نمي دونن چه اتفاقي افتاده ازدردگوش گريه مي كنن وراه چاره اش هم اينه كه بهشون خوراكي چيزي بدن يا شيربخورن كه عمل مكيدن باعث بشه گوش درد نگيرن اين توصيه خيلي مفيد را نوشتم تا هم خودم يادم نره هم هركسي مي خونه بدونه وبه كارش بياد چون توصيه خيلي خوبيه من بهت شير دادم وتو هم اصلا ناراحتي ازاين بابت نداشتي نزديكاي مشهد موقع فرود اومدن بهت شيردادم وتوهم كه صبح زود بيدارشده بودي خواب رفتي ونديدي چه خبربود ولي من برات ميگم به سلامتي به زمين نشستيم قبل ازاينكه پامون به زمين مشهد برسه درحاليكه هنوز داشتيم ازپله ها پايين مي اومديم يكي ازخدام امام رضا (ع) ژتون ناهار حضرتي بهمون دادن اينقدر ذوق زده شده بودم قربون امام رضا ومهمون نوازيشون برم كه هنوز زيارتشون نكرده بوديم براي ناهارمهمونمون كردن درب ورودي به فرودگاه كاملا با گل پوشيده شده بود به محض ورود به كريدوربزرگي كه به سالن فرودگاه وصل ميشد ازچيزي كه ميديم خيلي جا خوردمدوطرف كريدور خدام امام رضا (ع) به صف ايستاده بودن وبهمون گل وشيريني وكادو مي دادن وخوش اومد مي گفتن اسفند دودكرده بودن وصداي چاووشي خوني يكي ازخادمهابا پوسترهاي خيلي بزرگ ازحرم كه به ديوارهاي سالن زده بودن ادم را به اسمونها مي بردبا خودم فكرميكردم چه خبره چه طور شده اين همه استقبال گرم براي چيه تازه يادم افتاد كه روز تولد امام رضا (ع) هست وجشن تولد اين امام عزيزه اشكم دراومده بود ونمي تونستم جلوش را بگيرم چندسال بود كه مي خواستم برم پابوس امام رضا ولي قسمت نمي شد وحالا تواین روز عزیزطلبیده شده بودم رفتیم هتلی که جا رزرو کرده بودیم ولی ساعت تحویل اتاق دوبعدازظهربود وسایلمون را جا گذاشتیم ورفتیم زیارت چقدر شلوغ بود خیابونها را بسته بودن وهمه پياده مي رفتن ديدن اون گنبدطلايي رنگ كه ازدور مي درخشيد به وجدم آورده بود ولي توحالت خوب نبود ودائم بهانه گيري مي كردي ازبس شلوغ بود فقط تونستيم بريم ناهارمون را بگيريم وبرگرديم من هم سرماخورده بودم وعطسه مي كردم با گذشت زمان حالت بدترشدوازچشم وبينيت اب مي اومدوپشت سرهم عطسه می کردی شربت سرماخوردگي هم بهت دادم ولي بيحال بودي وهمش نق مي زدي راستش ازاينكه دربدو ورودمون اينچنين مريض شده بودي خيلي ناراحت بودم شب تورا خوابوندم ولي ازنگراني خوابم نمي بردوتوي تاريكي بالاي سرت نشسته بودم وبرات دعا می خوندم ازطرفي نصفه هاي شب تب كردي چون خودم هم تب داشتم نفهميدم تب بالايي داري فكرمي كردم داري خواب مي بيني كه صداي نفسهات بلنده خداراشكر كه اتفاق بدي نيوفتاد نزديكیهاي صبح خواب رفتم توهم صبح كه بيدارشدي حالت خوب بود وديگه مريض نبودي ولي من ازشدت تب ودردكمرنمي تونستم ازجام بلند بشم فقط خدا ميدونه باچه مشقتي تورا نگه مي داشتم چون مي خواستم كاملا خوب بشي وبا اين سردي هواو شلوغي دوباره مريض نشي بابا هم كه مي ديد ما نمي تونيم بريم زيارت تنهايي مي رفت تا زمان را ازدست نده ومن وتو تواتاقمون مي مونديم گاهي هم تا لابي هتل مي رفتيم ومي گشتيم ولي براي تو كافي نبود وهمش مي گفتي" بريم ددر" دو روز به همين شكل گذشت ومن كه باهزاراميد وآرزو اومده بودم پابوس امام رضا (ع) حالا تواتاق زنداني شده بودم با ديدن تصاوير تلويزيون خيلي دلم مي گرفت كه اومدم درجوارامام رضا ونتونستم برم زيارتشون همش ازاتاقم با امام رضا(ع) حرف مي زدم واشك چشمام وانمي ايستاد
بابا مصمم بود كه بليط ها را عوض كنيم وبرگرديم يزد شب دوم با يه خانوم مسني كه تولابي نشسته بودن وداشتن برميگشتن هم صحبت شدیم گفتم میترسم فردا برگردم درحالیکه هنوزنتونستم زیارت برم نمی دونم عروس یادختراون خانوم بهمون گل خواصي دادن بخوريم گفتن هم براي تب وهم براي عفونت خيلي خوبه من همون شب درست كردم وخورديم تواون شب خيلي راحت خوابيدي من هم صبح بهترشدم به همين دليل بليط ها را نگه داشتيم وعوض نكرديم نمي دونم ديگه اون خانم ودخترياعروس مهربونشون را مي بينم يا نه ولي هرجا كه هستن ازخدا ميخوام بهشون عاقبت خير وسلامتي وعمرباعزت بده ازخدا مي خوام هرگز درغربت گرفتارنشن وهميشه صحيح وسالم باشن
سه شنبه حالم کمی بهترشدوبعد ازظهرباهم رفتيم زيارت امام رضا (ع) اينقدر ذوق زده بودم كه فقط مثل بهت زده ها نگاه مي كردم باورم نميشد كه تونستم بيام زيارت همه حرفام یادم رفته بودتو هم كه فقط مي خواستي اينور اونور بدوي به من مي گفتي " مامان مي دوم (midoam)" من هم به دنبالت حتي نتونستم زيارت نامه را كامل بخونم ولي خيلي خوشحال بودم كه بالاخره اومدم خداراشكرروز هاي سخت كه همش دو روز بود بود ولي براي من خيلي زمان زيادي بود گذشت و روزهاي خوب هم اومدن يه بارهم ازتلويزيون نشون مي دادكه خدام امام رضا دارن نبات وپارچه متبرك شده حرم بسته بندي ميكنن وبين مردم پخش ميكنن من هم هوسم شدهمون شب باباكه اززيارت هم اومده بوددنبال يه چيزي ميگشت كه توجيبش كادوهايي كه توفرودگاه داده بودن را پيداكرد وبازكردهمون نبات وپارچه متبرك شده توش بودخيلي خوشحال شدم يه چيزي تودلم خواسته بودم بدون اينكه به زبون بيارم درحاليكه صاحبخونه قبلش برام فرستاده بود
قربون اون ژست گرفتنت
زواركوچولو التماس دعا
چهارشنيه صبح باهم رفتيم بازار بين الملل والماس شرق من وتوهم به دنبال ني ني ها بوديم تا كمتربهانه بگيري وبخواي بغل بشي اونجا يه ني ني نازديديم كه توهم دويدي طرفش كه ناگهان يكي محكم زد سرشونه ام همين كه سرم را بالا آوردم محيا يكي ازبهترين دوستاي زمان دانشگاهم راديدم خيلي خوشحال شدم اون هم همين طور چندسالي بودازش خبرنداشتم اون ني ني نازهم دخترش بود بالاخره يه مدت باهم ازبچه هاي زمان دانشگاه حرف زديم با يادآوري خاطرات اون روزها خيلي انرژي گرفتم چه روزهاي خوبي بود چقدر زود گذشت به قول خاله فائقه ما بچه های حسابداری خيلي صميمي بوديم ولي همه بعدازتحصيل وازدواج ازهم جدا افتاديم بامحيا قرارگذاشتيم بچه ها را پيدا كنيم ودوباره دور هم به ياداون روزها جمع بشيم اميدوارم كه هرچه زود ترهمديگه راببينيم اين هم يه اتفاق خيلي شيرين
چهارشنبه بعدازظهربا هم رفتيم حرم وتوهم توي راه بغل بابا خوابت برد وقتي خوابوندمت صورتت مثل فرشته شده بود من وبابا ي دوربين نديده هم پشت سرهم ازت عكس گرفتيم البته تكراري بعد كلي ازكارهاي خودمون خنديديم فكركنم دوروبريها مي گفتن اينا چه شون شده تازه بچه شون را ديدن
پنجشنبه صبح هم رفتيم زيارت وآب سقاخونه هم خورديم وناهارهم رفتيم شانديز به توصيه خاله وعمومحمدآقا رفتيم حسين شيشليكي غذاش عالي بود فضاي خيلي خوبي هم داشت تو هم بعداز پنج روز اعتصاب غذا اونجا كمي كباب خوردي ومن را خيلي خوشحال كردي
عصربراي زيارت وداع ودعاي كميل دوباره رفتيم حرم راستش ازطرفي مي خواستم برگردم چون تواين سفر خيلي خسته شده بودم با اينكه معمولا آروم هستي وشيطنتهات هم قابل تحمله ولي تواين مدت خيلي بهانه گيرشده بودي وهمش نق مي زدي وگريه مي كردي همش بهانه بابايي و ماماني وخاله را مي گرفتي هرخانم عينكي كه شبيه ماماني بود مي ديدي مي دويدي طرفش بعد برمي گشتي وبابغض مي گفتي " خانومه ماماني نيست " دلم برات كباب ميشد حتي وقتي اونها ازكربلا يا نجف زنگ ميزدن باهاشون حرف نمي زدي مادر جون مي گفتن چون خيلي بهشون عادت داري حالا بدون اونا توي يه محيط جديد دلت براشون تنگ شده ومريضي وتحليل قواي بدنيت هم مزيد برعلت شده من هم با حرفشون موافق بودم چون شبها توخواب صداشون مي كردي وگريه مي كردي مي دونستم خيلي دوستشون داري ولي نه تا اين حد كه حتي لب به غذا نزني فقط شير مي خوردي خيلي لاغرشدي ومن هم مثل هميشه نگران وناراحت وضعيتت بودم
ازطرفي هم مثل سابق نتونسته بودم يه زيارت يه درددل سيربا امام رضا بكنم توي حرم همش دنبالت مي دويدم ودلم پيشت بود كه يه وقت گم نشي روزآخردوستها و حرفهايي كه يادم مونده بودرا به امام رضا گفتم وازشون عذر خواهي كردم ازاينكه نتونستم زيارت خوبي بكنم ومي دونم اين امام رئوف منو مي بخشند چون شرايط من را بهتر مي دونن
صبح جمعه رفتيم فرودگاه مشهدبه زحمت ازت عکس گرفتم چون همش دنبال کلاغها بودی
حدود ده ونيم صبح سرزمين مشهد را به مقصد يزد ترك كرديم تو هواپيما خواب رفتي وتا يزدخواب بودي بابا عباس اومدن دنبالمون توي ماشين همين كه صداي باباعباس را شنيدي بلند شدي وگفتي" باباعباس ماهي داره " بالاخره باديدن بابا عباس ومادرجون وخونه شون و.... روحيه ات خيلي بهترشد مثل اينكه خيلي دلت براي يزد تنگ شده بود
مادر جون به سفارش ما آبگوشت خوشمزه اي پخته بودن كه با خوردنش جون گرفتيم توهم با اشتها خوردي دست مادرجون دردنكنه بعدازناهاردوباره راهي فرودگاه شديم ايندفعه براي استقبال اززوارعتبات عاليات با ديدن خاله ومحمدآقاودايي وزن دايي وصبا كه همه منتظر اومدن زائرها بودن خيلي ذوق زده شدي وبا جيغ اينور اونور ميدويدي ودوباره همون حسني خوشگله شيطون مامان شدي
بالاخره بابايي وماماني وحاج خانم هم اومدن با ديدينشون چنان خوشحال شده بودي كه همه ازعكس العملت تعجب كرده بوديم درحاليكه بغلم بودي خودت را انداختي بغل بابايي وپايين هم نمي اومدي باهاشون رفتي خونه شون ومن هم رفتم دنبال بابا واومديم خونه بابايي وقتي ديدم اينقدرشارژ هستي و مي خندي همه خستگي سفرم دررفت وبعدازظهرجمعه ماماني يه كشف جديدكردن جوانه زدن دندون هفتم واما ادرس ، فک بالا دومین دندون سمت چپت يه ادرس ديگه هم داره ،نقطه مقابل دندون ششم دخترگلم دندون نومبارك باشه شايد يكي ديگه ازدلايل بهانه گيري واعتصاب غذاي اين يه هفته به خاطر جناب دندون باشه
بالاخره اين سفرهم با همه فراز ونشيبهاش گذشت وتجربه اي شد الهي هميشه خندون وشاد ببينمت
نوشتن اين پست به اين دليل دير شدكه يه هفته اي حسابي سرم شلوغ بود
این هم عکس یادگاری اولین سفرزیارتی به مشهد مقدس