حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

سفرنامه مشهدي حسني

1390/7/30 18:36
نویسنده : ماماني
667 بازدید
اشتراک گذاری
نایت اسکین

 زواركوچولوي مامان سلام

بالاخره صبح يكشنبه ازراه رسيدوباهم صبح زود رفتيم فرودگاه بابا عباس ومادرجون هم اومده بودن بدرقه مون صبح كمي اب ريزش بيني داشتي وازاين مساله نگران بودم نگرانولي با توكل برخدا رفتيم سوتيهاي من وبابا توی فرودگاه بماند شيرين زبونيهاي تو همه را اول صبح به وجد آورده بودوهمسفريها قربون صدقه ات مي رفتن يه جايي تواينترنت خونده بودم كه زماني كه هواپيما اوج ميگيره يا مي خواد فرود بياد به دليل تغيير فشارهوا گوش مسافرا دردمياد بزرگترها با قورت دادن اب دهنشون يا خوردن شكلات يا.... اين مشكل را برطرف ميكنن ولي به قول تو ني ني توچولوها كه نمي دونن چه اتفاقي افتاده ازدردگوش گريه مي كنن وراه چاره اش هم اينه كه بهشون خوراكي چيزي بدن يا شيربخورن كه عمل مكيدن باعث بشه گوش درد نگيرن اين توصيه خيلي مفيد را نوشتم تا هم خودم يادم نره هم هركسي مي خونه بدونه وبه كارش بياد چون توصيه خيلي خوبيه من بهت شير دادم وتو هم اصلا ناراحتي ازاين بابت نداشتي نزديكاي مشهد موقع فرود اومدن بهت شيردادم وتوهم كه صبح زود بيدارشده بودي خواب رفتي ونديدي چه خبربود ولي من برات ميگم به سلامتي به زمين نشستيم قبل ازاينكه پامون به زمين مشهد برسه درحاليكه هنوز داشتيم ازپله ها پايين مي اومديم يكي ازخدام امام رضا (ع) ژتون ناهار حضرتي بهمون دادن اينقدر ذوق زده شده بودم قربون امام رضا ومهمون نوازيشون برم كه هنوز زيارتشون نكرده بوديم براي ناهارمهمونمون كردن درب ورودي به فرودگاه كاملا با گل پوشيده شده بود به محض ورود به كريدوربزرگي كه به سالن فرودگاه وصل ميشد ازچيزي كه ميديم خيلي جا خوردمشِکـْـلـَکْ هآے خآنومےدوطرف كريدور خدام امام رضا (ع) به صف ايستاده بودن وبهمون گل وشيريني وكادو مي دادن وخوش اومد مي گفتن اسفند دودكرده بودن وصداي چاووشي خوني يكي ازخادمهابا پوسترهاي خيلي بزرگ ازحرم كه به ديوارهاي سالن زده بودن ادم را به اسمونها مي بردبا خودم فكرميكردم چه خبره چه طور شده اين همه استقبال گرم براي چيه تازه يادم افتاد كه روز تولد امام رضا (ع) هست وجشن تولد اين امام عزيزه اشكم دراومده بود ونمي تونستم جلوش را بگيرم چندسال بود كه مي خواستم برم پابوس امام رضا ولي قسمت نمي شد وحالا تواین روز عزیزطلبیده شده بودم رفتیم هتلی که جا رزرو کرده بودیم ولی ساعت تحویل اتاق دوبعدازظهربود نایت اسکین وسایلمون را جا گذاشتیم ورفتیم زیارت چقدر شلوغ بود خیابونها را بسته بودن وهمه پياده مي رفتن ديدن اون گنبدطلايي رنگ كه ازدور مي درخشيد به وجدم آورده بود ولي توحالت خوب نبود ودائم بهانه گيري مي كردي ازبس شلوغ بود فقط تونستيم بريم ناهارمون را بگيريم وبرگرديم من هم سرماخورده بودم وعطسه مي كردم با گذشت زمان حالت بدترشدوازچشم وبينيت اب مي اومدوپشت سرهم عطسه می کردی نایت اسکینشربت سرماخوردگي هم بهت دادم ولي بيحال بودي وهمش نق مي زدي راستش ازاينكه دربدو ورودمون اينچنين مريض شده بودي خيلي ناراحت بودم شب تورا خوابوندم ولي ازنگراني خوابم نمي بردوتوي تاريكي بالاي سرت نشسته بودم وبرات دعا می خوندمنایت اسکین ازطرفي نصفه هاي شب تب كردي چون خودم هم تب داشتم نفهميدم تب بالايي داري فكرمي كردم داري خواب مي بيني كه صداي نفسهات بلنده خداراشكر كه اتفاق بدي نيوفتاد نزديكیهاي صبح خواب رفتم توهم صبح كه بيدارشدي حالت خوب بود وديگه مريض نبودي ولي من ازشدت تب ودردكمرنمي تونستم ازجام بلند بشم Smileyفقط خدا ميدونه باچه مشقتي تورا نگه مي داشتم چون مي خواستم كاملا خوب بشي وبا اين سردي هواو شلوغي دوباره مريض نشي بابا هم كه مي ديد ما نمي تونيم بريم زيارت تنهايي مي رفت تا زمان را ازدست نده ومن وتو تواتاقمون مي مونديم گاهي هم تا لابي هتل مي رفتيم ومي گشتيم ولي براي تو كافي نبود وهمش مي گفتي" بريم ددر" دو روز به همين شكل گذشت ومن كه باهزاراميد وآرزو اومده بودم پابوس امام رضا (ع) حالا تواتاق زنداني شده بودم نایت اسکین با ديدن  تصاوير تلويزيون خيلي دلم مي گرفت كه اومدم درجوارامام رضا ونتونستم برم زيارتشون همش ازاتاقم با امام رضا(ع) حرف مي زدم واشك چشمام وانمي ايستادنایت اسکین

بابا مصمم بود كه بليط ها را عوض كنيم وبرگرديم يزد شب دوم با يه خانوم مسني كه تولابي نشسته بودن وداشتن برميگشتن هم صحبت شدیم گفتم میترسم فردا برگردم درحالیکه هنوزنتونستم زیارت برم نایت اسکیننمی دونم عروس یادختراون خانوم بهمون گل خواصي دادن بخوريم گفتن هم براي تب وهم براي عفونت خيلي خوبه من همون شب درست كردم وخورديم تواون شب خيلي راحت خوابيدي شِـــکـْـلـَکْ هــآے 

خــآنــــــومـے من هم صبح بهترشدم به همين دليل بليط ها را نگه داشتيم وعوض نكرديم نمي دونم ديگه اون خانم ودخترياعروس مهربونشون  را مي بينم يا نه ولي هرجا كه هستن ازخدا ميخوام بهشون عاقبت خير وسلامتي وعمرباعزت بده ازخدا مي خوام هرگز درغربت گرفتارنشن وهميشه صحيح وسالم باشن

نایت اسکین

سه شنبه حالم کمی بهترشدوبعد ازظهرباهم رفتيم زيارت امام رضا (ع) اينقدر ذوق زده بودم كه فقط مثل بهت زده ها نگاه مي كردم باورم نميشد كه تونستم بيام زيارت همه حرفام یادم رفته بودتو هم كه فقط مي خواستي اينور اونور بدوي به من مي گفتي " مامان مي دوم (midoam)"  شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـےمن هم به دنبالت حتي نتونستم زيارت نامه را كامل بخونم ولي خيلي خوشحال بودم كه بالاخره اومدم  خداراشكرروز هاي سخت كه همش دو روز بود بود ولي براي من خيلي زمان زيادي بود گذشت و روزهاي خوب هم اومدن يه بارهم ازتلويزيون نشون مي دادكه خدام امام رضا دارن نبات وپارچه متبرك شده حرم بسته بندي ميكنن وبين مردم پخش ميكنن من هم هوسم شدهمون شب باباكه اززيارت هم اومده بوددنبال يه چيزي ميگشت كه توجيبش كادوهايي كه توفرودگاه داده بودن را پيداكرد وبازكردهمون نبات وپارچه متبرك شده توش بودخيلي خوشحال شدم يه چيزي تودلم خواسته بودم بدون اينكه به زبون بيارم درحاليكه صاحبخونه قبلش برام فرستاده بودشِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

 

قربون اون ژست گرفتنت

 

زواركوچولو التماس دعا


نایت اسکین

چهارشنيه صبح باهم رفتيم بازار بين الملل والماس شرق من وتوهم به دنبال ني ني ها بوديم تا كمتربهانه بگيري وبخواي بغل بشي  اونجا يه ني ني نازديديم كه توهم دويدي طرفش كه ناگهان يكي محكم زد سرشونه ام همين كه سرم را بالا آوردم محيا يكي ازبهترين دوستاي زمان دانشگاهم راديدم خيلي خوشحال شدم اون هم همين طور چندسالي بودازش خبرنداشتم اون ني ني نازهم دخترش بود بالاخره يه مدت باهم ازبچه هاي زمان دانشگاه حرف زديم نایت اسکین با يادآوري خاطرات اون روزها خيلي انرژي گرفتم چه روزهاي خوبي بود چقدر زود گذشت به قول خاله فائقه ما بچه های حسابداری خيلي صميمي بوديم ولي همه بعدازتحصيل وازدواج ازهم جدا افتاديم بامحيا قرارگذاشتيم بچه ها را پيدا كنيم ودوباره دور هم به ياداون روزها جمع بشيم اميدوارم كه هرچه زود ترهمديگه  راببينيم  نایت اسکین اين هم يه اتفاق خيلي شيرين

چهارشنبه بعدازظهربا هم رفتيم حرم وتوهم توي راه بغل بابا خوابت برد وقتي خوابوندمت صورتت مثل فرشته شده بود من وبابا ي دوربين نديده هم پشت سرهم ازت عكس گرفتيم البته تكراري بعد كلي ازكارهاي خودمون خنديديم فكركنم دوروبريها مي گفتن اينا چه شون شده تازه بچه شون را ديدن نایت اسکین

 

 

 

نایت اسکین

 پنجشنبه صبح هم رفتيم زيارت وآب سقاخونه هم خورديم وناهارهم رفتيم شانديز به توصيه خاله وعمومحمدآقا رفتيم حسين شيشليكي غذاش عالي بود فضاي خيلي خوبي هم داشت تو هم بعداز پنج روز اعتصاب غذا اونجا كمي كباب خوردي ومن را خيلي خوشحال كردينایت اسکین

 

 

 عصربراي زيارت وداع ودعاي كميل دوباره رفتيم حرم راستش ازطرفي مي خواستم برگردم چون تواين سفر خيلي خسته شده بودم با اينكه معمولا آروم هستي وشيطنتهات هم قابل تحمله ولي تواين مدت خيلي بهانه گيرشده بودي وهمش نق مي زدي وگريه مي كردي همش بهانه بابايي و ماماني وخاله را مي گرفتي هرخانم عينكي كه شبيه ماماني بود مي ديدي مي دويدي طرفش بعد برمي گشتي وبابغض مي گفتي " خانومه ماماني نيست " دلم برات كباب ميشد حتي وقتي اونها ازكربلا يا نجف زنگ ميزدن باهاشون حرف نمي زدي مادر جون مي گفتن چون خيلي بهشون عادت داري حالا بدون اونا توي يه محيط جديد دلت براشون تنگ شده ومريضي وتحليل قواي بدنيت هم مزيد برعلت شده من هم با حرفشون موافق بودم چون شبها توخواب صداشون مي كردي وگريه مي كردي مي دونستم خيلي دوستشون داري ولي نه تا اين حد كه حتي لب به غذا نزني فقط شير مي خوردي خيلي لاغرشدي ومن هم مثل هميشه نگران وناراحت وضعيتت بودم نایت اسکین

ازطرفي هم مثل سابق نتونسته بودم يه زيارت يه درددل سيربا امام رضا بكنم توي حرم همش دنبالت مي دويدم ودلم پيشت بود كه يه وقت گم نشي روزآخردوستها و حرفهايي كه يادم مونده بودرا به امام رضا گفتم وازشون عذر خواهي كردم ازاينكه نتونستم زيارت خوبي بكنم ومي دونم اين امام رئوف منو مي بخشند چون شرايط من را بهتر مي دونن

 

 

نایت اسکین

صبح جمعه رفتيم فرودگاه مشهدبه زحمت ازت عکس گرفتم چون همش دنبال کلاغها بودی 

حدود ده ونيم صبح سرزمين مشهد را به مقصد يزد ترك كرديم نایت اسکینتو هواپيما خواب رفتي وتا يزدخواب بودي بابا عباس اومدن دنبالمون توي ماشين همين كه صداي باباعباس را شنيدي بلند شدي وگفتي" باباعباس ماهي داره " بالاخره باديدن بابا عباس ومادرجون وخونه شون و.... روحيه ات خيلي بهترشد مثل اينكه خيلي دلت براي يزد تنگ شده بود

مادر جون به سفارش ما آبگوشت خوشمزه اي پخته بودن كه با خوردنش جون گرفتيم توهم با اشتها خوردي نایت اسکیندست مادرجون دردنكنه بعدازناهاردوباره راهي فرودگاه شديم ايندفعه براي استقبال اززوارعتبات عاليات با ديدن خاله ومحمدآقاودايي وزن دايي وصبا كه همه منتظر اومدن زائرها بودن خيلي ذوق زده شدي وبا جيغ اينور اونور ميدويدي ودوباره همون حسني خوشگله شيطون مامان شدي

نایت اسکین

 بالاخره بابايي وماماني وحاج خانم هم اومدن با ديدينشون چنان خوشحال شده بوديشِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے كه همه ازعكس العملت تعجب كرده بوديم درحاليكه بغلم بودي خودت را انداختي بغل بابايي وپايين هم نمي اومدي باهاشون رفتي خونه شون ومن هم رفتم دنبال بابا واومديم خونه بابايي وقتي  ديدم اينقدرشارژ هستي و مي خندي همه خستگي سفرم دررفت وبعدازظهرجمعه ماماني يه كشف جديدكردن جوانه زدن دندون هفتم واما ادرس ، فک بالا دومین دندون سمت چپت يه ادرس ديگه هم داره ،نقطه مقابل دندون ششم دخترگلم دندون نومبارك باشه  شايد يكي ديگه ازدلايل بهانه گيري واعتصاب غذاي اين يه هفته به خاطر جناب دندون باشه 

بالاخره اين سفرهم با همه فراز ونشيبهاش گذشت وتجربه اي شد الهي هميشه خندون وشاد ببينمت

نوشتن اين پست به اين دليل دير شدكه يه هفته اي حسابي سرم شلوغ بود

این هم عکس یادگاری اولین سفرزیارتی به مشهد مقدس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان حسین
30 مهر 90 13:44
سلام عزیزم
زیارت قبول ...چه سفر پربار و خوبی البته به غیر از مریضی....قربون امام مهمون نوازمون برم.


سلام خانومم خیلی ممنون عزیزم
فرانک( مامان نائیریکا)
30 مهر 90 21:55
سلام مرسی عزیزم. تصمیم دارم که مدتی وبم رو آپ نکنم، پدر شوشو خیلی بهش بر خورده
آره سرم خیلی شلوغه دلم برت تنگ شده


سلام خانومي گل آخه چرا ازكي تاحالادنيا برعكس شده بهتره چيزي نگم الهي هميشه خوش باشيد ناييريكا راببوس
فرانک( مامان نائیریکا)
30 مهر 90 22:12
راستی حالم خوبه. خیلی خوبم


خداراشكرهزاربار
مامان ماهان عشق ماشین
1 آبان 90 16:01
سلام.زیارت قبول.همیشه به گردش و سفر.ایشالله سفرنامه مکه رو برامون بنویسی.


سلام خیلی ممنون جای شما خالی انشالله باهم بریم
مامان قندعسل
1 آبان 90 16:04
سلام عزیزم. خوشحالم که تونستین زیارت برین و همراه دخملی مریضیتون هم خوب شداز همون بدو ورودتون به مشهد معلوم بود که امام رضا حسابی طلبیده بودتون.شیشلیک شاندیز هم نوش جونتون


سلام خانومم اره مهمون نوازی امام رضا که حرف نداره
جاتون خالی بود هم مشهد هم شاندیز
سیدمهدی
2 آبان 90 3:34
سلام خواهر گلم شرمنده یه مدتی نبودم راستش گرفتار بودم . ولی از این به بعد مرتب بهت سر میزنم راستی زیارت قبول


سلام خواهش ميكنم ، دشمنتون شرمنده انشالله گرفتاريها هم حل بشه وديگه مشكلي براتون پيش نياد ، خيلي ممنون جاي شما خالي
مامان مريم
2 آبان 90 10:03
به اميد آنروز كه سفر مكه همراه مامان و بابا بري انشاء الله و عكساتو بزاري تا همه ني ني ها ببينن


خیلی ممنون عزیزم انشالله قسمت شما هم بشه
زهره مامان هلیا
2 آبان 90 12:07
سلام زیارت قبول عزیز دل خاله مریض شده بود نازی حسنی جون بیچاره مامانی


سلام خاله جونم بهترشدم خاله جونم راست میگین بیچاره مامانم
مامان آريا
2 آبان 90 12:55
عزيزم زيارت قبول هرچند كه زيارت با اعمال شاقه بوده ولي اونم خوبه و عالي
قربون دخمل برم با اين عكساي خوشگل خوشگلش


خیلی ممنون خاله جون جاتون خالی
مامان گیسو
3 آبان 90 4:09
سلام دوست گلم خوبی؟
زیارت قبول گلم
چه کامل توضیح داده بودین
عکس های این گلم هم خیلی قشنگ بود
ببوسشششششش


سلام خانومم خيلي ممنون جاتون خالي
گيسو جون را ببوسس
مامان آرین
7 آبان 90 8:29
سلااااااااام با پست نتیجه نظر خواهی آپیم زودی بیاین


سلام زودي اومديم
مامان آريا
7 آبان 90 8:42
سلام عزيزم ببخشيد يادم رفته بود شرمنده حرف قابل دونستن نبود عزيزم اميدوارم بخشيده باشي خصوصي برات فرستادم


سلام خانومم دشمنت شرمنده با اين حرفات منو بيشترشرمنده نكن قربونت برم الان ميام
سیدمهدی
8 آبان 90 2:33
سلام خواهر گلم هم اومدم آدرس جدیدم رو بدونی و هم ازت دعوت کنم سری هم بهم بزنی بلاخره آپ کردم

سلام ممنون كه خبرم كردين منتظر بودم الان ميام

سیاه چاله
8 آبان 90 11:01
سلام.خوش به حالتون.
منم مشهد میخوام.
عکساتون اینقد خوشکل بود که من فقط عکساتون رو نگاه کردم.با عرض شرمندگی!


سلام اونجا يادت كردم انشالله خيلي زود ميري چشمات خوشگل مي بينه چرا شرمنده ابجي جونم دشمنت شرمنده

مامان نيروانا
10 آبان 90 10:08
مرسي عزيزم كه اومدي ديدن ما، ببخش كه اينهمه دير برات كامنت ميذارم. زيارت قبول، چه سفر پرماجرايي داشتين. شما هم روزاي سختي رو پشت سر گذاشتين كه ازش بيخبر بودم. الهي هميشه شاد و تندرست باشين و سختيها هم اگه پيش مياد بخير بگذره. راستي كه ماهيت دنيا همينه. به اميد شادي روزافزون


خواهش ميكنم خانومم انشالله نيروانا جونم زود زود خوب بشه دقيقا با حرفاتون موافقم خوب وخوش وسلامت باشين دختر ماهت را ببوسش
شبنم
10 آبان 90 11:43
سلام
یه مدت نبودم
زیارت قبول
مارو دعا کردین


چه عجب خانوم خانوما راه گم كردي كجايي دختر خيلي كم پيدايي ؟
محمد آقا چطوره نايب الزياره همه دوستام بودم
مامان وانیا
10 آبان 90 21:11
سلام خانومی خوشحالم که بعد از اون همه فراز و نشیب با خاطره خوب مسافرتت تموم شد. زیارت قبول


سلام خيلي ممنون عزيزم خداراشكر بخيرگذشت
مامان آرین
12 آبان 90 12:21
بفرمایید توی وبلاگمون با یه پست خوشمزه پذیرایی بشین

چشم حتما الان میایم
سميرا
18 آبان 90 0:14
افرين به حسني خانم طلا با سن كم اينقدر قران قشنگ مي خونه


خوب ديگه ما اينيم خاله جون سوات دارشديم ديگه