حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

ديدارغيرمنتظره

1390/10/11 16:42
نویسنده : ماماني
598 بازدید
اشتراک گذاری

Hello 

Hi Glitter Graphics and Scraps for Orkut, Myspace, Hi5

دخترخوب من سلام

اداره ما زيباترين وبزرگترين ومجهزترين تالاراستان راداره  همين كه وارد ميشي دروهله اول چوبكاري ونورپردازي خيلي زيباش به چشم مي آد به همين دليل همايشهاي سراسري اونجا برگزارميشه

هفته گذشته به خاطر سرماخوردگي تو دوروزمرخصي گرفتم سه شنبه كه سركاررفتم ازهمكارام شنيدم كه دنبال ثبت نام درهمايش بانكداري الكترونيكي هستن كه قراره فرداش درتالاربرگزاربشه ولي متاسفانه جدي نگرفتم وثبت نام نكردم چهارشنبه طبق معمول مشغول كاربودم قبل ازظهريه كاري داشتم كه اتفاقي گذرم به طرفهاي تالارافتاد ازطرفي زمان تنفس وپذيرايي همايش هم بود توي اون شلوغي داشتم رد ميشدم كه چهره يكي ازحاضرين ميخ كوبم كردشِکـْـلـَکْ هآے خآنومےولي بازهم شك داشتم رفتم وازيه خانومي پرسيم ببخشيد اين آقا دكترسعيدا هستن واوگفت بله حدسم درست بود ديگه روي پاهام بند نبودم دوباره برگشتم وصبركردم تا صحبتشون با يكي ازدانشجوها تموم بشه اين چندثانيه مدت زيادي براي من بودنمي دونستم منوبعد ازده سال مي شناسن يانه بلافاصله گفتم استاد سلام منو شناختيد من فلاني هستم استادسعيدا هم با خونسردي كامل گفتن بله بله ازهمون اول شناختمتون  يه لحظه تودلم گفتم واي من نشناختمش ورفتم پرسيدم را فهميده با گرمي احوالپرسي كردن واحوال بابايي را پرسيدن چون اونروزها كه كوچيك بودن  باهم توي يه كلاس روي يه نيمكت مي نشستن وبعدها هم تودانشگاه همكاربودن دوروبرمون شلوغ بودو فقط فرصت بود تا يه احوالپرسي  كوتاه بينمون رد وبدل بشه وبعد هم سلام برسونيدخصوصا به بابا وخداحافظ

اين گفتگوي گرم وصميمانه يك دقيقه اي تا اعماق وجودم نفوذكرده بود داغ شده بودم وانرژي مضاعفي گرفته بودم بعدا فهميدم استادسعيدا دبير همايش بودن بعد ازظهربه بهانه ديدن دوباره استادبه تالاراصلي رفتم ولي چون غيرازتالاراصلي همزمان دردوسالن كنفرانس طبقات ديگرهم مقاله ارائه ميشد ايشون رانديدم درتمام مدتيكه تو تالارنشسته بودم هرچه مي خواستم توجه وتمركزم را روي مطالب ارائه شده بذارم نمي تونستم  همش ذهنم فرارميكردبه ده سال پيش زماني كه دانشجوي رشته حسابداري بودم ودكترسعيدا هم استاد درسهاي اصول حسابداري ايشون مارا به رشته مون علاقه مندكردن وپايه حسابداريمون را قوي كردن همه دانشجوها دوستشون داشتن ومن هم يكي ازبهترين شاگردها بودم ديگه  نایت اسکینواقعا چه روزهاي خوبي بود يادش بخير هنوز هم كه بهش فكرميكنم ازياداوري اون دوران لذت مي برم

عزيزدلم نمي گم ادم موفقي هستم ولي پيشرفتهاي خوبي هم داشتم كه دروهله اول مرهون لطف بي پايان خداي بزرگ هستم وزحمت استادان خيلي خوبي ازجمله دكترسعيدا وبعد زحمات وپشتكارهاي خودم وضمنا علاقه وافرم به رياضيات كه باعث شد درحسابداري موفق باشم  

                                  

اين حرفها بهانه اي شدكه بگم دخترگلم  دنيا چه خوب وچه بد ميگذره وسياهي زمستون به زغال ميمونه اي كاش جوري زندگي كنيم ورفتاركنيم كه وقتي يكي مارا مي بينه ذوق زده بشه خوشحال بشه نه اينكه راهش را كج كنه چكيده همه حرفهام اين شعريادم اومد :
نام نيكو گربماند زادمي               به كزوماند سراي زرنگار

 

نایت اسکین
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

سيدمهدي
12 دی 90 0:17
سلامممممم اومدم یه سلامی بدم خدمتتون


سلام ممنون
مامان گیسو
12 دی 90 1:54
سلام عزیزم خوبی ؟
واقعاً حست رو درک می کنم
منم همیشه با دیدن استاد معلم همکلاسی و... سوار قایق رویاهام می شم و برمی گردم به سالهای پیش
ممنونم پستت خیلی عالی بود لذت بردم


سلام خانومم خيلي ممنون خوبيم
قربون لطفت عزيزم گيسوجونم راببوسش
فایقه
12 دی 90 20:52
سلام خوبی؟؟
چشم و دلتون روشن
تقریبا بعضی از پیوندهای وبلاگتو خوندم
در رابطه با اون قضیه ای که گفتی خیلی ناراحت شدم چون پستها را خوندم...امید خدا
در ضمن موزیک وبلاگت خیلی قشنگه....آرامش دهنده است....دستم درد نکنه
یک انتقاد:بیشتر عسک بگذار
قربونش برم...دلم که خیلی تنگ شده و میشه با اینکه بیشتراز صبا می بینمش ولی خب دیگه جیگرک خاله هست با این خوگشل حرف زدنش
مراقب خودت باش

اسلام اباجي خانم خوبيم خداراشكر
هههه چشم ودل دوستان روشن
دعاش كن خيلي براش ناراحتم
بله بله دستتون دردنكنه با انتخابتون
خودت كه ميدوني براي عكس گرفتن اذيت ميكنه ولي اين مدت بيشترفيلم ازش گرفتم ازشعرخوندن ورقصيدن و.....
ولي باشه چشم
قربونت سلام محمداقا برسون

مامان محیا
13 دی 90 10:10
ببخشید میشه ادرس سایت انار رو برام پیغام کنی ممنونم


ادرس را توپست گذاشتم ولي بازهم براتون فرستادم ممنون ازحضورتون
فایقه
13 دی 90 19:49
سلام خواهرجان.خدا خیرت بده..دستت درد نکنه
گفته بودم با اینکه به وبلاگها سر می زنم ولی کامنت نمیگذارم...دلم با شماست



سلام خواهش میشه وظیفم بود
سميرا
15 دی 90 18:27
از انار چه خبر خيلي نگرانشم ..
خودت خوبي ؟
انشالله حسن كوچولو هم عمل موفقيت آميز باشه


من هم خیلی ناراحتم دشتگاه گوارشش خونریزی داره خداخودش یه نظر بکنه هرچی خیرشونه بشه
خداراشکرعمل حسن آقا با موفقیت انجام شددست دکترفروزانیان دردنکنه
سميرا
15 دی 90 18:31
حسني جوون بايد به مامانت افتخار كني خيلي مهربون و دل پاك و خيلي هم موفق


وای خاله جون مامانم ازذوقش غش کردقربون لطف بیکرانت
مامان حسین
15 دی 90 19:49
منم خیلی ناراحت شدم...خدا شفاش بده طفلکی چه بلایی سرش اومده.


الهی خدا همه بچه ها را حفظ کنه
ahoo
17 دی 90 22:31
سلام از آشنایی با شما خوش بختم
من شما را لینک کردم


سلام منم همين طورهمشهري جان
مامان آريا
18 دی 90 10:44
عزيزم در مورد انار خيلي ناراحتم اميدوارم خدا شفاش بده


انشالله
الهی همه کوچولوهای مریض زودزود خوب بشن
مامان گیسو
20 دی 90 2:35
الهی قربون اون دل پر از محبتت بشم من
ان شاا... به پاکی دل شما مامانای مهربون انار گلم هم سلامتیشو به دست بیاره
بوسسسسسسسس


قربونت خانومم
انشالله هرچه زودترخوب بشه
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
20 دی 90 18:24
معجزه در لحظه رخ مي دهد آماده باش و بخواه .



مثل همیشه این متن هم عمیق وتاثیرگذاره
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
20 دی 90 18:28
ملاصدرا می گوید: خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان، اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود.
خدای بزرگم!تو خود میدانی چه میخواهم...... ایمانم ضعیف است ولی امیدم به کارگشایی تو قوی است.
.
.
.
یادم رفت بخاطر حسن تشکر کنم.خدایا شکرت.


چقدرزیبا بودممنون عزیزم

مامان ماهان
27 دی 90 0:18
ای جوووووووووونم قربون دل پاک و با صفات عزیزم


لطف دارين عزيزم