ابجی جون نازنین من
دخترگلم سلام
امشب شب اربعین هست ونمی دونم چه حالی دارم می خوام بنویسم ولی نمی دونم چطور بنویسم و واحساسم را چطور بیان کنم
دقیقا یادم نیست حدود یکسال پیش بود که ازطریق یه کلوپ دوستانه باعده ای ازهمشهریهام اشنا شدم با اینکه همه شون خیلی خوب بودن ولی من نسبت به یه نفرکه خیلی مهربون ونازنینه احساس نزدیکی بیشتری پیدا کردم کم کم دوستیمون عمیقترشدبا وبلاگش اشنا شدم ومدتها ست این وبلاگ شده پاتوق هرروزه من اوخیلی خوب می نویسه وحرفاش همیشه به دلم می شینه چون به قول سعدی "حرفی که ازدل برآید لاجرم بردل نشیند " وبه این ترتیب هرروز حداقل یه بارباهم حرف میزنیم هروقت ناراحت ودلخوربوده ام باهاش درددل کرده ام وازگرفتاریها وغصه هام بهش گفتم اومثل یه خواهربزرگتر مثل یه همدم برام بوده وهست به همین دلیل همیشه بهش میگم ابجی جون این ارتباط فقط به واسطه وبلاگهامون بوده بدون اینکه همدیگه را دیده باشیم ولی احساساتمون تو این دنیای مجازی واقعی هست این مدت خیلی دلم هواشوکرده بودشماره واسمم را براش فرستادم ومنتظربودم ببینم اوهم دوست داره صدای من را بشنوه
وامشب.........
درحالیکه بابامهدی را می رسوندم تلفنم زنگ خورد وچون من درحال رانندگی بودم بابامهدی به تلفنم جواب دادهمین که گفت ......... خانم هستند نمی دونم چطور ماشین راکنارزدم به قدری خوشحال وذوق زده شدم که می خواستم فریادبزنم چه صدای گرم ودلنشینی درست مثل شخصیتش یه خانوم خیلی دوست داشتنی با اینکه اولین دفعه بود صدای نازنینش را میشنیدم ولی انگارخیلی آشنا بود انگار سالهاست صدایش را شنیده ام و میشناسمش
ازخداوند بزرگ ممنونم که همیشه درهرمرحله اززندگیم دوستان خیلی خوبی سرراهم قرارداده که همه شون را خیلی دوست داشته ودارم
دخترگلم دوست خوب نعمت بزرگیه امیدوارم تو هم دوستای خوبی پیداکنی ودوست خوبی هم براشون باشی
ابجی جونم دوست قدیمی من ازخدا برات ارزوی بهترینها را دارم الهی به حق این ایام شریف ومحترم بهترینهای روزگارنصیبت بشه . دوستت دارم واژه ناچیزی هست دربیان احساساتم