حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

ابجی جون نازنین من

1390/10/23 21:21
نویسنده : ماماني
1,339 بازدید
اشتراک گذاری

 Hello 
Hi Glitter Graphics and Scraps for Orkut, Myspace, Hi5

 

دخترگلم سلامشکلکهای جالب آروین

امشب شب اربعین هست ونمی دونم چه حالی دارم می خوام بنویسم ولی نمی دونم چطور بنویسم و واحساسم را چطور بیان کنم

دقیقا یادم نیست حدود یکسال پیش بود که ازطریق یه کلوپ دوستانه باعده ای ازهمشهریهام اشنا شدم با اینکه همه شون خیلی خوب بودن ولی من نسبت به یه نفرکه خیلی مهربون ونازنینه احساس نزدیکی بیشتری پیدا کردم کم کم دوستیمون عمیقترشدبا وبلاگش اشنا شدم ومدتها ست این وبلاگ شده پاتوق هرروزه من اوخیلی خوب می نویسه وحرفاش همیشه به دلم می شینه چون به قول سعدی "حرفی که ازدل برآید لاجرم بردل نشیند " وبه این ترتیب هرروز حداقل یه بارباهم حرف میزنیم هروقت ناراحت ودلخوربوده ام باهاش درددل کرده ام وازگرفتاریها وغصه هام بهش گفتم اومثل یه خواهربزرگتر مثل یه همدم برام بوده وهست به همین دلیل همیشه بهش میگم ابجی جون این ارتباط فقط به واسطه وبلاگهامون بوده بدون اینکه همدیگه را دیده باشیم ولی احساساتمون تو این دنیای مجازی واقعی هست این مدت خیلی دلم هواشوکرده بودشماره واسمم را براش فرستادم ومنتظربودم ببینم اوهم دوست داره صدای من را بشنوه

وامشب.........

درحالیکه بابامهدی را می رسوندم تلفنم زنگ خورد وچون من درحال رانندگی بودم بابامهدی به تلفنم جواب دادهمین که گفت ......... خانم هستند نمی دونم چطور ماشین راکنارزدم به قدری خوشحال وذوق زده شدم که می خواستم فریادبزنم چه صدای گرم ودلنشینی درست مثل شخصیتش یه خانوم خیلی دوست داشتنی با اینکه اولین دفعه بود صدای نازنینش را میشنیدم ولی انگارخیلی آشنا بود انگار سالهاست صدایش را شنیده ام و میشناسمش

ازخداوند بزرگ ممنونم که همیشه درهرمرحله اززندگیم دوستان خیلی خوبی سرراهم قرارداده که همه شون را خیلی دوست داشته ودارم

دخترگلم دوست خوب نعمت بزرگیه امیدوارم تو هم دوستای خوبی پیداکنی ودوست خوبی هم براشون باشی

ابجی جونم دوست قدیمی من ازخدا برات ارزوی بهترینها را دارم الهی به حق این ایام شریف ومحترم بهترینهای روزگارنصیبت بشه . دوستت دارم واژه ناچیزی هست دربیان احساساتم

 شکلکهای جالب آروین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان گیسو
24 دی 90 19:26
الهی دوستیتون همیشه پایدار باشه


ممنون عزیزم لطف دارین
آجی بزرگه
25 دی 90 9:01
این اسم به نظرم بهم میاد نه ؟
الهی قربون اون احساساتت برم نمی دونی تا چند ساعت بعدش همش داشتم فکرمی کردم چقدر صدات مهربونه چقدر به دلم نشست .
الهی به حق حسین همیشه باهم باشیم و همیشه شادی نسیبت باشه . قربون دل پاکت برم

خيلي خوشگله اجي بزرگه بهت هم مي اد ازبس مهربوني
ازخداميخوام هميشه دوستيمون پابرجاباشه وخيلي زود زود خبرهاي خوش ازت بشنوم اجي جون بزرگه
فایقه
25 دی 90 18:22
سلام آبجی خانم بزرگتر
خوبی
خوش می گذرد....خوب در محل کارتان تشریف نداشتید..موبایلت هم جواب ندادی که
قشنگ نوشتی...دستت درد نکنه
البته شب جمعه و ناز اومدناش به عمو و ماجراهای خودمون را نگفتی..البته مهم نیست
قضیه روضه هم نگفتی و ......
خوب خلاصه می فرمایید
دیگه محمدآقا هم فکرکنم غیر مستقیم به وبلاگت سر بزنه بدون اینکه من بدونم....
من باید برم...خداحافظ

سلام عليكم خاله فائقه
سرفرصت مي نويسم ولي روضه كه خبري نبودچه قضيه اي !!!
قدمشون روي چشم اينجا خونه خودتونه هروقت بياين خوشحال ميشم به محمد آقا سلام برسون
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
26 دی 90 0:34
اسمش را میگذاریم؛دوست مجازی اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته . . خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند ...وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد وقت میگذاردبرایم، وقت میگذارم برایش . . نگرانش میشوم دلتنگش میشوم . . وقتی درصحبت هایم،به عنوانِ دوست یاد میشود مطمئن میشوم که حقیقی ست . . هرچند کنارهم نباشیم هرچند صدای هم راهم نشنیده باشیم، من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم هرکجا که باشد --- پس دوست من در دنیای مجازی دوستت دارم ...
کاش آدرسشو گذاشته بود آجی بزرگه.


چقدرقشنگ واقعا همينطوره كه نوشتين
ادرسشون هم اولين لينك وبلاگهاست "من مادرخواهم شد"
زهره مامان هلیا
26 دی 90 13:41
واقعا گاهی یه دوست مجازی بهتر از صدتا دوست حقیقیه


درست ميگين خداراشكرمن هم دوستاي خوب مجازي دارم هم دوستاي خوب واقعي خداهمه شون را حفظ كنه

مامان نائیریکا
26 دی 90 20:18
می بینم که صدای همدیگه رو شنیدید. تبریک می گم


قربونت فرانك جونم
مامان ماهان
27 دی 90 0:09
الهی دوستیتون همیشه پایدار باشه


ممنون خانومم اميدوارم
مامان حسین
30 دی 90 14:25
سلام عزیزم
امیدوارم همیشه دوستای خوبی برای هم بمونین.
حسنی جونو میبوسم


سلام خانوم گلم
ممنون ازلطفتون
مامان نيروانا
3 بهمن 90 9:16
تا باد چنين بادا!
اميدوارم هميشه براي هم بمونين و اين دوستي رو براي نوگلهاتون ميراث بذارين.
ممنونم كه به ما سر ميزنين مامان حسناي نازنين، ببخش كه هنوز نتونستم برات بگم ماجراي از شير گرفتن نيروانا رو. اينجا خلاصه برات ميگم:
باهاش حرف بزن و براش توضيح بده كه ديگه بزرگ شده و بجاي شير بايد غذا بخوره، شير گاو مزرعه بخوره، ....
نيروانا خيلي به من و شير من وابسته بود ولي به طرز شگفت آوري در طول سه روز تونستم وعده ي شيرش رو به يه وعده اونم فقط قبل از خواب شب برسونم. روزا بهش وعده ي شب ميدادم و بعد از خواب هم بابا حامد پيشش ميخوابيد كه بوي منو نفهمه و شير نخواد. يكي دو باري بيدار ميشد و بابايي بهش آب ميداد و نازش ميكرد، البته يه بار شب گريه هم كرد ولي همون بود و بعد ياد گرفت كه آب بخوره. اين وضعيت تا حدود سه هفته اي ادامه داشت تا اينكه از سفر مشهد كه برگشتيم تو قطار شب بدون شير خوابيد و شب بعدشم تو راه سرچشمه بوديم تو ماشين خوابش برد و من كه ديدم حدود 70 ساعتيه كه شير نخورده به بابايي گفتم وقتشه كه ديگه ادامه نديم. اينجوري نه من فهميدم آخرين باري كه بهش شير ميدم كي هست كه هي ناراحتي كنم و نه اون. ديگه شبا تو بغل من يا بابا خواب ميرفت و البته گاهي بهوونه ميگرفت ولي خب ديگه فهميده بود كه اثري نداره. روي سينه م هم چسب زخم زدم كه اوخ شده ولي باور كن از شدت غصه اي كه روزاي اول كه شيرش رو كم ميكردم داشتم واقعاً‌ سينه م زخم شده بود و وقتي شير ميخورد آه و ناله م بهوا ميشد. نيروانا باور كرده بود كه مش اوخ شده. يه بار كه ديگه مش خوب شده بود خواستم راستش رو بگم حسابي بهوونه كرد كه ميخواد و من بعد از اون مجبور شدم ادا دربيارم و هي آخ و اوخ كنم. خدا و نيروانا منو ببخشن. اين روزا نيروانا به ديدن مش راضيه و همينكه ببينه و ناز كنه و ببوسه براش خيليله. ازش دريغ نميكنم. برات آرزو ميكنم كه اين پروژه براي تو هم سهل و شيرين بشه دوست خوبم.


فريبا جان گل ونازنينم واقعا ممنونم ازراهنماييت خداراشكركه زياد اذيت نشدين الهي خدا هردوتون را براي هم نگه داره اين هفته مي خواستم شيررا بگيرم كه دوباره سرما خوردودلم نيومددعامون كن عزيزم
کیتکس
5 بهمن 90 20:12
ببین گلم داره دیر می شه ها منتظرت هستم آخه که هر چی زود تر شرکت کنی و برنده بشی از دسته عمو پورنگه تلوزیون هم جایزه بگیری زودی به وبلاگمون بیا و اطلاعات شرکت در مسابقه رو بخون منتظرت هستم
مامان ماهان
8 بهمن 90 8:34
سلام دوست جونم منم خیلی ناراحت شدم ولی تقدیر الهی دیگه ......
خدا به بابا و مامانش صبررررررررررررررررررررر بده


سلام خانومم
الهي امين
سیاه چاله
9 بهمن 90 11:49
سلام.خوبین؟
چقد دلم براتون تنگ شده بود.
چقد پست نخونده دارم ها....


سلام حكيمه جون خوش اومدي خانومم
ما هم خيلي دلمون برات تنگ شده بود خداراشكركه اين امتحانا تموم شد
مامان ساغر
25 بهمن 90 15:10
سلام کجایی نیستی دیگه نمیای نی نی سایت. دلمون برات تنگ شده. ماشاله حسنی خانمی شده. چقدر دلم براش سوخت که از شیر گرفتیش.


سلام مريم خانوممميام ولي اخرساله سرم شلوغه انشالله به زودي ميام پيشتون
قربون لطفت چاره اي نبود بالاخره بايد انجام ميشدساغرجونم راببوسش