آخرین شب شیردهی
امشب پنج شنبه 13 بهمنه اگه خدا بخواد می خوام فردا شیرت را برای همیشه قطع کنم این مدت تعداددفعات شیرخوردنت خیلی کمترشده وبیشترموقع خواب وشبها شیرمیخوری روزها که من نیستم به قول مامانی اصلا سراغی ازمن یا شیرنمی گیری ولی همین که من را می بینی چنان ذوق وشوقی برای ایشی خوردن نشون میدی که حد نداره
باید زودترشیرت را قطع میکردم ولی خدا میدونه که چقدر برام سخته خدا می دونه که اصلا طاقت ندارم که اشک ریختن والتماست را ببینم
ظاهرابه نظر میرسه که شیرخوردن صرفا به نفع توهست ولی من هرگاه بهت شیرمی دادم آرامش عمیقی پیدا میکردم خیلی وقتها سعی می کردم موقع شیردادن برای دوستان وآشنایان دعا کنم گاهی وقتها هم باهات درد دل می کردم وحرف می زدم وزمان شیرخوردن تو زمان خلوت کردن من وتو باخدا بود
هرگزفراموش نمیکنم لحظاتی که تورا را درآغوش می گرفتم وبهت شیرمیدادم وتوموقع شیرخوردن چه بازیهایی که درنمی آوردی وچه نازها که برام نمی اومدی وچه آوازهایی که همزمان نمی خوندی وبا این کارهات خستگی را ازتنم در می کردی
هرگزفراموش نمیکنم وقتی با شیرخوردن به خواب می رفتی چقدر صورتت مثل فرشته ها گل مینداخت ومن مدتها به صورت مثل ماهت نگاه می کردم وغرق لذت میشدم
هرگزفراموش نمیکنم وقتی ازسرکاربرمیگشتم با چه جیغ وهیجانی ازم استقبال می کردی وبانازوکرشمه فراوان می گفتی "ایشی بدش"
تواین دوسال واندی یکی ازبهترین زمانهای مشترک من وتو زمانهای شیرخوردن تو بوده ومن اون لحظات را فراموش نمی کنم ولی توبزرگ شده ای وکم کم ازنظرتغذیه ای باید کاملا مستقل بشی
امشب اومدم بهت بگم ازروزی که به دنیا اومدی با کمال میل تا به امروزبهت شیردادم وهمیشه مصمم بودم که شیرمادربخوری واگه خدا ازم قبول کنه می خوام این وظیفه الهی دوساله را باکمک او به پایان ببرم می خوام بدونی که چقدر برام سخته وقتی امشب تصور کردم که شب آخریه که دارم با شیردادنت خوابت می کنم اشکم دراومد
امشب خیلی دلم گرفته خیلی حرفها می خواستم بگم ولی اشکهام مجال نوشتن نمیدن می خوام بدونی که محبت من بعدازقطع شیرنه تنها کمترنمیشه بلکه بیشترهم خواهدشد چون تو دخترقوی وصبوری هستی و همیشه وهمه جا برای من عزیزترین بهترین ونیکوترین هستی
ازخداممنونم که به من این لیاقت را داد که بتونم دوسال وظیفه ام را انجام بدم امیدوارم خداوندمهربون گذروندن این مرحله را برای هردومون ساده کنه آمین