حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

آخرین شب شیردهی

1390/11/14 3:01
نویسنده : ماماني
673 بازدید
اشتراک گذاری
Hello 
Hi Glitter Graphics and Scraps for Orkut, Myspace, Hi5
 نازنینم سلامشکلکهای جالب آروین

امشب پنج شنبه 13 بهمنه اگه خدا بخواد می خوام فردا شیرت را برای همیشه قطع کنم این مدت تعداددفعات شیرخوردنت خیلی کمترشده وبیشترموقع خواب وشبها شیرمیخوری روزها که من نیستم به قول مامانی اصلا سراغی ازمن یا شیرنمی گیری ولی همین که من را می بینی چنان ذوق وشوقی برای ایشی خوردن نشون میدی که حد نداره

باید زودترشیرت را قطع میکردم ولی خدا میدونه که چقدر برام سخته خدا می دونه که اصلا طاقت ندارم که اشک ریختن والتماست را ببینم

ظاهرابه نظر میرسه که شیرخوردن صرفا به نفع توهست ولی من هرگاه بهت شیرمی دادم آرامش عمیقی پیدا میکردم خیلی وقتها سعی می کردم موقع شیردادن برای دوستان وآشنایان دعا کنم گاهی وقتها هم باهات درد دل می کردم وحرف می زدم وزمان شیرخوردن تو زمان خلوت کردن من وتو باخدا بود

هرگزفراموش نمیکنم لحظاتی که تورا را درآغوش می گرفتم وبهت شیرمیدادم وتوموقع شیرخوردن چه بازیهایی که درنمی آوردی وچه نازها که برام نمی اومدی وچه آوازهایی که همزمان نمی خوندی وبا این کارهات خستگی را ازتنم در می کردی

هرگزفراموش نمیکنم وقتی با شیرخوردن به خواب می رفتی چقدر صورتت مثل فرشته ها گل مینداخت ومن مدتها به صورت مثل ماهت نگاه می کردم وغرق لذت میشدم

هرگزفراموش نمیکنم وقتی ازسرکاربرمیگشتم با چه جیغ وهیجانی ازم استقبال می کردی وبانازوکرشمه فراوان می گفتی "ایشی بدش"

تواین دوسال واندی یکی ازبهترین زمانهای مشترک من وتو زمانهای شیرخوردن تو بوده ومن اون لحظات را فراموش نمی کنم ولی توبزرگ شده ای وکم کم ازنظرتغذیه ای باید کاملا مستقل بشی
امشب اومدم  بهت بگم ازروزی که به دنیا اومدی با کمال میل تا به امروزبهت شیردادم وهمیشه مصمم بودم که شیرمادربخوری واگه خدا ازم قبول کنه می خوام این وظیفه الهی دوساله را باکمک او به پایان ببرم می خوام بدونی که چقدر برام سخته وقتی امشب تصور کردم که شب آخریه که دارم با شیردادنت خوابت می کنم اشکم دراومد

امشب خیلی دلم گرفته خیلی حرفها می خواستم بگم ولی اشکهام مجال نوشتن نمیدن می خوام بدونی که محبت من بعدازقطع شیرنه تنها کمترنمیشه بلکه بیشترهم خواهدشد چون تو دخترقوی وصبوری هستی و همیشه وهمه جا برای من عزیزترین بهترین ونیکوترین هستی

ازخداممنونم که به من این لیاقت را داد که بتونم دوسال وظیفه ام را انجام بدم امیدوارم خداوندمهربون گذروندن این مرحله را برای هردومون ساده کنه آمین

نایت اسکین
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

سیاه چاله
15 بهمن 90 16:58
سلام
خدا کنه آبجی ترنم هم یه همچین لحظاتی رو تجربه کنه....
خدا کمکتون کنه.خیلی سخته انگار...


سلام حکیمه جان
خیلی براش دعاکردم خداکنه لحظات شیرین مادری را هرچه زودترحس کنه
خیلی ممنون خانومم کمی سخته
فایقه
15 بهمن 90 22:44
سلام خوبی
به وبلاگ تخصصی من سر بزن و نظر بده یادت نرود خواهرجان
www.samapanjom.blogfa.com
چه خبر از حسنی بی ایشی
الهی بگردم نفس خاله


سلام خوبيم خداراشكر
باشه حتما
الهي اقه نجيبه چيزي نمگه مفصل توپست بعدي منويسم
مامان ماهان
17 بهمن 90 14:10
واااااااااااااااااای عزیزم با خوندن این پستت یاد خودم افتادم
خدایی خیلی سخته شیر گرفتن نه جدا شدن از عزیزی که 2 سال بهت چسبیده دوسال بغلت بوده 2 سال شیره جونت رو خورده واااااااااااااااااای ..........
گریه ام گرفت نمیدونم چی بنویسم ..... کاملا درکت میکنم حالت رو میفهمم .....ولی واقعا از ته دل میگم شیر دادن لحظات ناب و شیرینیه .....
لحظاتی که مزه شیرینش هیچ وقت از یادمون نمیره ....
در ضمن خیلی خیلی زیبا نوشته بودی خیلی دلنشین بود و از خوندنش لذت بردم
خدا رو شکر که حسنی جونم دیگه ایشی نمیخوره موفق باشی عزیزم


قربون محبتت خانومم هرجمله پيغامت راكه خوندم گفتم واقعاهمينطوره لطف كردي خواهرخوبم
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
17 بهمن 90 18:06
مبارک باشه حسنی خانم.ماشالله بزرگ شدی.
واااای خواهر جون خوب حالت رو میفهمم.اینقدر دلت برای این شیر دادن تنگ میشه.مخصوصا وقتی مامانی رو ببینی که نی نیش رو شیر میده.دلت پرمیکشه.ولی خوب برای حسنی جون هم اینطوری بهتره.


قربونت عزيزم الان هم كه فقط چندروزيه گذشته خيلي دلم مي خواد يه بارديگه شيرش بدم ولي خوب به خاطرحسني ديگه نبايد بيشترازاين ادامه بدم
مامان آريا
18 بهمن 90 9:34
آفرين به دخترمون كه ديگه بزرگ شده و براي خودش خانومي شده
ماماني واقعا" يكي از سخت ترين مرحله هارو پشت سر گذاشتي اميدوارم توي تمام مراحل موفق باشين و زياد اذيت نشين


قربون محبتت خانومم انشالله
مامان نيروانا
18 بهمن 90 14:14
به به سلام عزيزم، خدا قوت پهلوون. از اينكه اين تصميم عملي شد براتون خيلي خوشحالم و خدا خدا ميكنم اين راه سخت رو به زيبايي به مقصد برسونين. تمام محبتت رو نثار حسنا كن و به خاطر داشته باش كه اين راه رفتني رو بايد تا انتها رفت. استوار باش و صبور دوست خوبم. دلتنگيات رو ميفهمم ولي نذار به غصه خوردن و احساس گناه تبديل بشه كه انرژيت را بگيره. دير يا زود اين قانون طبيعته كه بايد عملي بشه. هزاران گل و بوسه براي حسناي خانوم و مامان صبورش

سلام فريباجان خوبين
خسته ام ولي ازپيغامت انرژي گرفتم ممنون ازمحبتت خواهرگلم
فایقه
18 بهمن 90 23:31
سلام خوبی
دستت درد نکنه..خیلی قشنگ بود ولی چون بعضی کلمات به زبان عامیانه بود را رسمی کردم و گذاشتمش
ماچ محکم حسنی بی ایشی من هم بکن
قربونش بره خاله




سلام خوبيم خداراشكرخوب كاري كردي
زهره مامان هلیا
19 بهمن 90 12:44
مامانش اشکال نداره عوضش دخملی بزرگ میشه برا خودش خانومی میشه

درست میگی زهره جان فقط کمی سخته هلیا کوچولوراببوسش
حسنا جون
22 بهمن 90 15:55
سلام متشكرم كه به وب من سرزديد براي حسني جون وب قشنگي درست كرديد با مطالب بسيار زيبا دست شما درد نكنه ماماني حسني بازهم به ما سر بزنيد


سلام ممنون ازلطفتون چشم حتما بااجازه لینکتون کردم
ثمين
22 بهمن 90 16:20
سلام اومدم ازتون دعوت كنم تا نمايشگاه هفت سين دنياي نفيس ديدن كنيد منتظرتون هستم
سميرا
23 بهمن 90 17:28
از دختر ما چه خبر به شير نخوردن عادت كرده ؟ شايد بايد اول حال مامان جوني رو بپرسم چون براي مامانا سخت تره تا بچه ها ؟


به به ابجی سمیرای گلم اره عادت کرده فرصت نکردم اپ کنم کامل تو پست بعدمی نویسم
گل گفتی اندازه ای که من داغون بودم او مشکل خاصی نداشت

فایقه
23 بهمن 90 21:40
سلام خوبی
خوب برای خودت می چرخی و مطلب و عکس آپ نمی کنی...
با درد گردن شدید اومدم بهت سر بزنم در واقع وقت را غنیمت شمردم
ماچ محکم حسنی جونیم بکن..دورش بگردم



سلام خداراشکرچشم ابجی خانم دارم می نویسم
دوباره چطورشده ؟ اونم به چشم