دخترنارنجي پوش من
دخملي عزيزمن سلام
گاهي وقتي به گذشته فكرمي كنم مي بينم روزها وماهها وسالها چه زود پشت سرهم ميان وميرن واون زمانيكه منتظرش بودم چقدرزود فرارسيده وچقدر سريع داره طي ميشه وقتي هنوز همسفرم بودي وبه دنيا نيومده بودي گاهي تورا توذهنم تصور مي كردم وباهات بازي مي كردم توهمون چندماه خيلي بهت عادت كرده بودم وقتي مشخص شد خدا رحمتش را برام فرستاده گاهي من هم باخاله وماماني براي خريد سيسموني مي رفتم چون توفاميل سالها ني ني كوچولونيومده بود براي اولين بار تو زندگيم بود كه به مغازه فروش وسايل نوزادي مي رفتم وچقدر لذتبخش بود وچقدر با خاله بچه بازي در مي آورديم وگاهي كودك درون ماماني را هم بيدار مي كرديم وسه تا بچه كوچولوتو سيسموني ها چه كيفي مي داد
هرلباسي كه مي خريديم توبغل مي گرفتم وتورا تواون لباس ميديدم خدا مي دونه چقدر دلم برات ضعف مي رفت تو همدم روزهاي خوش ونا خوش من شده بودي هروقت دلم ازكسي يا چيزي مي گرفت براي اينكه هردومون غصه نخوریم مي اومدم تواتاقت و لباسات را مي ريختم وسط اتاق ودوباره اونها را بوميكردم مي بوسيدم مرتب مي كردم وتوكمد مي ذاشتم وغرق وسايل تو مي شدم وخودم را با يادتو مشغول مي كردم تا خيلي چيزها را فراموش كنم وبيشتر به يادخدا بيفتم تا دلم آروم بشه والحق كه معجزه ميشد انگار
توانبوهي از سيسموني خريداري شده يه كاپشن وشلوارنارنجي باكفش نارنجي خريديم كه سايزش بزرگ بودومن خيلي دوستش داشتم وفكرمي كردم براي چهارسالگيت خوبه گاهي به ماماني مي گفتم كي بشه بچه ام بزرگ بشه واينو بپوشه يعني اون روز مي رسه
زمستان امسال که دوساله بودی اون لباس اندازه ات بود وقتي فكرميكنم مي بينم چه زود گذشت يه روزي مي خواستم متولد بشي وبزرگ بشي وتورا تواون لباس ببينم وحالا اون زمان چه زود گذشته وخداراشكر كه خيلي خوب گذشته انشالله تورا خوشحال وراضی بالباس عروسی ببینم
براي مورچه خانم بوس مي فرستي حالا ازكجا فهميدي جناب مورچه ،خانم ياآقا هستن مغزمن نمي كشه