حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

معجزه امشب

1390/12/6 7:57
نویسنده : ماماني
618 بازدید
اشتراک گذاری
نایت اسکین

 

جگرگوشه من سلامشکلکهای جالب آروین

امروزمثل همیشه خونه مامانی بودی ومن بعدازاتمام کارم اومدم دنبالت چون خواب بودی تا بیدارشدنت صبرکردم بالاخره ازخواب نازپاشدی وحدود ساعت 8 به طرف خونه راه افتادیم من طبق یه عادت دیرینه همیشه وقتی ازخونه بیرون می آم چهارقل وایه الکرسی وسایردعاهایی که به زبونم می آدمی خونم امشب هم مثل همیشه تورا توی صندلیت گذاشتم وکمربندت را بستم بعدهم کمربند خودم را بستم وراه افتادیم مثل همیشه که توی مسیر شعرمی خونیم امشب توراه باهم قرآن می خوندیم من اول ایه را میگفتم وتواخرایه را نزدیک زیرگذربلوارمنتظرقائم ترافیک بود وپلیس همه ماشینها را به طرف زیرگذر هدایت می کرد ماهم رفتیم پایین چون ترافیک بازشده بود اغلب ماشینها سرعتشون را زیادکردن وقتی زیرگذررا به سمت بالا می اومدیم ناگهان دیدم ماشین جلوئی من زدبه ماشین جلوئیش، من هم سرعت را کم کردم تاحدود دو مترمونده به ماشین جلویی ترمزکردم ووایستادم ولی همون لحظه ناگهان صدای گرمب وپرت شدن من وتو به جلو ،ماشین پشت سرمون محکم به ما زد،تو شروع کردی به گریه کردن من با این که ترسیده بودم فوری بغلت گرفتم خداراشکرزود آروم شدی وطوریت نشده بودفقط ترسیده بودی وهمزمان با تصادف ما صداهای گرمب گرمب گرمب پشت سرهم شنیده شد با اون صدایی که شنیدم با خودم فکرکردم عقب ماشین له شده وقتی آروم شدی ازماشین پیاده شدم حدود ده تاماشین پشت سرهم تصادف کردخ بودن که ما سومین ماشین بودیم راننده ماشین عقبی همش عذرخواهی می کردجلوماشینش خرد شده بود وقتی عقب ماشین خودمون را نگاه کردم هیچیش نشده بود باورم نمی شدخوب نگاه کردم فقط چندتا خراش کوچیک روی سپر افتاده بودشاید به دلیل اینکه توسربالایی بودیم سطح چراغ اون ماشین پایینترازسپر ماشین ما بوده وهمین باعث شده بود آسیبی نبینيم

با اون صدایی که شنیده بودم وضربه ای که خورده بودیم وله شدن جلو ماشین پشت سرمون باورم نمی شدکه هم خودمون هم ماشینمون کوچکترین مشکلی پیدانکرده باشیم تواون تصادف زنجیره ای فقط ماشین ما بدون خسارت بودچون هم به ماشین جلویی نزده بودیم ومقصرنبودیم وهم عقب ماشین خسارت ندیده بودپس ديگه كاري نداشتيم وبه این ترتیب با سختی ازاون زنجیرماشینها بیرون اومدیم وبه طرف خونه حرکت کردیم وقتی ازم پرسیدی "مامان چطور شد" بهت گفتم "مامان امشب معجزه را با چشمم دیدم امشب با هم قرآن می خوندیم وخداحفظمون کردوگرنه معلوم نبود الان دوتا ئیمون کجا بودیم"

فالله خیرحافظا وهو ارحم الراحمین

خدا جونم خدای مهربونم ازت ممنونم که مواظبمون بودی توکلم به توهست به قول شاعرکه میگه "گرنگهدارمن انست که من می دانم   ششه را دربغل سنگ نگه می دارد"

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
7 اسفند 90 14:33
واااای الهی شکر که به خیر گذشته.قلبم اومد تو دهنم.چه حالی داشتین.
واقعا که معجزه قرآن و ادعیه ای که ورد زبونتون هست بوده.ما رو هم دعا کنید.
در ضمن خصوصی گلم.


واقعا من امشب معجزه را با چشمم دیدم محتاجیم به دعا خواهرگلم
ازلطفت ممنونم ماهان گلم را ببوس
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
8 اسفند 90 13:41
سلااااام عزیز.بله دوتا " خ "رسید.حسنی جون رو هم ببوسید.
[

سلام خانومم ممنون که خبرم دادی چون دیشب پیغام نمی داد
قربون محبتت توهم ماهان گلم راببوس
فایقه
10 اسفند 90 23:06
یادم رفت به خاطر پستها دستت درد نکنه
عالی بود
راستی شبی هم جات خالی بود


خواهش می شود
دوستان جای ما
مامان آريا
13 اسفند 90 11:16
ديگه قلبم داشت مي اومد توي دهنم خدارو شكر كه به خير گذشت حسني جونه خاله رو ببوس


خداراشکرهزاران بار
ممنون عزیزم
سیاه چاله
13 اسفند 90 12:24
سلام.
خوبین؟
اوووووووووووووووف.یه عالمه معجزه توی زندگی هامون رخ میده که ما فقط یکی دو تاش رو متوجه میشیم.
بازم خدارو شکر


سلام خداراشکرخوبیم
واقعا همین طوره
مامان آتین
14 اسفند 90 2:48
سلام عزیزم خدارو شکر که طوریتون نشده
حتما" شکرانه اشو کنار بذار


سلام خانومم همون شب صدقه دادم
ممنون ازلطفت
مامان نيروانا
16 اسفند 90 16:00
خدا رو شكر عزيزم كه بخير گذشت. چون عنوان پستت معجزه بود با آرامش خوندم و نگراني برام پيش نيومد. خدا رو شكر كه خوبين. طفلي حسني حتماً‌ خيلي ترسيده عزيزم. بعضي وقتا آدم از اين زندگي پردود و ماشين كلافه ميشه ولي هميشه بايد شاد و پر انرژي و شاكر بود خصوصاً وقتي خداي مهربوني هست كه فرشته كوچولوها و ماماناي نازنينشون رو حفظ ميكنه. بوس فراوان براي عزيزانم.
راستي عزيزم، من همه ي كامنتها رو ميخونم و با پاسخ تأييد ميكنم مگه اينكه خصوصي باشه. الان رفتم و دوباره آخرين نظرات رو تا فرزندپروري مرور كردم. از تو دوست خوبم هم كامنت داشتم كه پاسخ داده بودم و بيشتر در مورد پروژه ي از شيرگرفتن بچه ها بود. نميدونم چيزي غير از اونا بوده؟ باور كن حضور ذهن ندارم الان. ميتوني دوباره برام بفرستي؟

ممنون فريبا جان گل واقعا خدا همه مون را حفظ كنه
خانومم دوباره برات فرستادم خصوصي نيست مربوط به پست سفيد سفيد
مامان ماهان
17 اسفند 90 11:22
خداروشکر عزیزم که به خیر گذشته


هزاران بارخداراشکر
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
17 اسفند 90 19:19
خ

خودتون گلین
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
20 اسفند 90 19:18
ممنون.منظورم این بود که خصوصی فرستادم.



هههههههه اي واي ببخشيدمتوجه نشدم ههههه