حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

روزهاي حسني چگونه مي گذرد ؟

1390/3/21 15:41
نویسنده : ماماني
535 بازدید
اشتراک گذاری

دسته گلم سلام

امرزو می خوام برنامه روزانه ات را بنویسم

                                         

صبح بعدازچندبارقدکشیدن چشمای خوشگل پف کرده ات را بازمیکنی ومیگی این چیه وبه درودیوارواشیای اتاق اشاره میکنی وبعد کمی ایش میخوری تاخواب ازسرت بپره  شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے     ودرهمین حین به برنامه اون روزت فکرمیکنی متفکر وبالاخره ناگهان انگارکه چیزی یادت اومده باشه ازجا ميپري وبلندمیگی مامان تاب تاب ابا(تاب تاب عباسي)  امیدی درچشمای کوچولوت میدرخشه وباسرخوشی میری دنبال اندکی شیطنت پیش ازصبحانه

مامان هم که دلش شورمیزنه كه دیرنشه سریع کاراش را انجام ميده وتوهم جوجو وخرسی رابغل ميكني  ومیای پشت در تازودترراه بیوفتیم وتوازتاب تاب کردن جانمونی

با ذوق وشوقی وافرسوارماشین میشی وباخوندن تاب تاب  ابا دست ميزني ونشسته میرقصی تابه خونه مامانی میرسیم وتو پارک جلو خونه رامیبینی جیغ میزنی ودیگه طاقت نداری که صبرکنی بامامانی میری پارک تاب بازی کنی niniweblog.com

من هم سعی میکنم درفر صت مقتضی جیم بشم تامنونبینی ودلتنگ نشی درحالیکه خودم دلم جامیمونه تابرگردمناراحت

 توهم بعدازتاب بازی کردن بامامانی میرین نون تازه می خرین تا صبحانه بخورین چون به گفته مامانی نون تازه  سرشارازویتامینهconnie_feedbaby.gif

من میرم سرکاروگاهی که سرم خلوت میشه زنگ میزنم خونه وازاحوال دخملم میپرسم که چیزی خورده خواب کرده گلاب به روتون ... کرده

توهم مشغول بازي ميشي وروزايي كه بابايي خونه باشن ديگه ازصبح تاظهرتوپارك هستي وخيلي بابايي را اينورواونورميدوني بابايي بيچاره هم ظهركه تورا ميارن خونه ميگن ازبس دويده خيلي خسته است الان خواب ميره وخودشون روي زمين ولو ميشن ولي توهنوز داري ازمبل وميزو... بالا وپايين ميري واثري ازخستگي نيست

زمان میگذره وبه گفته مامانی بعدازظهرکه میشه هرچقدرهم که خوابت بیاد دیگه اصلا نمی خوابی میایی پشت دروهمش میگی مامان ایش ایش مثل اینکه من مامان ایش ایش شماهستم به هرحال ماماني وحاج خانم وخاله  باهات بازی می کنن تا اذیت نشی ونبودنم را فراموش كني تامن برگردم 

من هم وقتی تعطیل میشم باعجله سوارماشین میشم وباسرعت مسیربرگشت به خونه را رانندگی می کنم تازودتردختردسته گلم که خیلی دلتنگشم راببینم بااین که خیلی آروم دربازمی کنم تااگه خوابی بیدارنشی ولی توازصدای دزدگبرماشین اومدنم را میفهمی ومیای پشت  در همین که در را بازمیکنم مثل فیلمای هندی میپری بغلم شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے    وبه زبون خارجکی خودت حرف میزنی منم که خیلی دلم تنگ شده بود حسابی ماچت میکنمماچ وازخدا برای منتظرای نی نی دعا میکنم خصوصا دوتا ازدوستام بعدهم نوبت ایش میرسه ودرحین شیرخوردنت صحبت ازشیرینکاریهای جنابعالی هم میشه

یه روز نوع رقصیدنت عوض میشه

یه روزبه اصرارمیشینی پشت کامپیوتروبا ژست مهندسی با کیبورد وموس کارمیکنی

 یه روزدکترمیشی ودستگاه فشارسنج میاری وفشارخون حاج خانم را می گیری3D

یه روز هم خودکارمیزنی به سرانگشتشون وقندشون را اندازه میری3D

طفلک حاج خانم که بازیچه توشدن به حرفت گوش میدن وقربون صدقه ات میرن3Dديگه نتيجه اي ومغزبادوم سفيدكرده خداشانس بده چشمک

یه روز ازتلویزیون ورزش تکواندو را میبینی وپاهات را بالا وپایین می کنیشِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے

یه روز موبایل خاله را پیدا میکنی وبه خیلیها اس ام اس میفرستی یا زنگ میزنی Kaos
Licca

 

هرروز یه کارجالب وجدیدانجام میدی که مامان ازشنیدنش قندتودلش آب میشه وقربونت میره تو هم که حسابی برام اطوارمیریزی ونازمیایی

هواکه کمی خنکترمیشه وقت رفتنه وتوخیلی سختته که خونه بري قبل ازهرچیز باهم میریم تاب تاب ابا بعدازبازی کردن بازور وهزارحرف وحدیث میریم خونه توکه دیگه خسته شدی معمولا توی ماشین به خواب میری niniweblog.com

ازخواب كه بيدارميشي نوبت بررسي سوراخ سنبه هاي خونه است وبه هم ريختن كمدوكشوها واسباب بازيهات حسابي مشغول ميشي  بابا كه ازبه هم ريختگي خونه خيلي بدش مياد صداش درمياد ولي تواصلا گوشت به حرف بابا بدهكارنيست توكارخودت را ميكني بعدهم كنترل تلويزيون را دستم ميدي تاسي دي  ني ني ها را بگذارم به اين ترتيب تامدتي آروم ميشيني وخستگي درميكني من هم وقت را غنيمت ميشمارم وبه كارهاي خونه وآشپزی مي پردازم

براي شام خوردن هم عالمي داريم خودت قاشق  را دست ميگيري و باكمك مامان باچه بريزوبپاشي غذا مي خوري  كه  اگه يه لحظه غافل بشم يه دسته گل به آب ميدي

                                              

 

چندشب پيش كه داشتي شام مي خوردي وبابا هم داشت يكريزحرف مي زد يا بهتربگم طبق عادت داشت به زمين وزمان غرميزدتاغافل شدم انگشتات را توماست فروكردي ورفتي پيش بابا ودرزماني كه اصلا حواسش نبود اون انگشتاي كوچولوت را لاي موهاي بابا فروكردي يعني داري موهاشوشونه ميكني وبابا رانازميكني من كه مردم ازخنده ولي به روي خودم نياوردم

                                                 

ديشب هم داشتم بهت شام ميدادم وقابلمه آبگوشت را گذاشتم پشت سرم تابهش دست نزني تلفنم زنگ زد وتازه داشتم احوالپرسي مي كردمكه صداي شالاپ شولوپ شنيدم برگشتم ديدم خداي من اوه  چي مي بيني  حسني خانم  دستاشو تاآرنج توقابلمه كرده وداره دست ميشوره وآبگوشت  بازي ميكنه بيشترازاينكه ناراحت بشم خنده ام گرفت ولي خيلي جلوخودم را گرفتم تانخندم  فكركنم بعدازظهركه حموم رفته بودي هنوزيادت نرفته بود

                                                          

شب هم دخمل من ايش مي خوره ومي خوابه شِـــکـْـلـَکْ هــآے 

خــآنــــــومـے

تاصبح بشه وخورشيدخانم دربياد ويه روز خوب ديگه شروع بشهCute 
smiley

 

 

                                                     

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان فرشته
2 خرداد 90 12:00
سلام عزیزم الهی فداش بشم من قربون این چیه گفتنش برم من دوست نازنینم روزت مبارک گلم بوسسسسسسسسس
مامان سید ابوالفضل
2 خرداد 90 17:48
چون خدا اراده کرد، نماد عشق را در زمین قرار دهد، زن را آفرید و چون خواست هستی، عشق را باور کند، او را مادر قرار داد .روزت مبارک
مامان روان شناس
3 خرداد 90 12:53
حسنی جون لو هم که مثل نائی بلایی
زينب عشق مامان و بابا
3 خرداد 90 13:02
سلام روز مادر مبارك