شيرين زبوني هاي حسني جوني
دخترنازنین من سلام
چندروز به خاطر عمل جراحی مامان مرخصی گرفتم وباهم توخونه بوديم ومن لحظه به لحظه ازجملات ناب جنابعالی مستفیض میشدم مي دوني گاهي وقتها يه چيزهايي با يه چيزهايي مقايسه مي شن كه ازنظر منطق ورياضي هيچ تناسبي ندارن وقتي باشوق ودرحاليكه با كلفت كردن صدات وحركت دستت مي خواي بزرگي عدد سه را نشونم بدي موقعي كه به من ميگي " مامان فايژه ،من تو را سه تا دوست دارم " ارنظر رياضي كه هميشه عاشقش بودم نه ولي ازنظراحساس مادرانگي نتيجه مي گيريم 3> بینهایت
درطول روزهرچنددقيقه يكباريه دست لباس عوض مي كني به دلايل:
اين لباس تنگمه كوچيكُمه اندازه ام نيست
اين لباس جونُم (قشنگم) نيست
اين لباس پسندم نيست
هوا سرده سرما موخورم
هوا گرمه سرما موخورم
باد مي آد سرما موخورم
اون لباس بهتره
موخوام عاروس خانم بشم
موخوام آقا دوماد بشم
و............
روزي چندبار كليه كشوهاي لباسهات را بيرون ميريزي ومثل شاليكارها كه بذر مي پاشن لباسهات را همه جاي خونه مي ريزي كه كاملا همه شون دردسترس باشن وقتي مي خوام جمعشون كنم ميگي" من بزرگ شدم خودم تا كنم تو كشو بذارم " وايندفعه كليه لباسهات را به شيوه خودت تا ميكني وتوكشو مي ذاري ووقتي زورت نمي رسه كشورا ببندي ازبس لباسها را لوله كردي با فرياد صدام ميزني و من دوباره همه لباسهات را بيرون ميريزم ودوباره مرتب سرجاشون مي ذارم درروز چند دفعه اين عمليات تكرارميشه وبعضي وقتها ديگه خيلي خسته ميشم ولي بلبل زبوني ونازاومدنات وحركات چشم وابرو وصورتت باعث ميشه قبل ازبروز عصبانيتم خنده ام بگيره وبگذارم با اين بازي جديدمن درآورديت خوش باشي
بابا گوجه های کوچولوخریده بود وتوهم ازصبح خیلی خورده بودی ومی ترسیدم دلت دردبگیره وقتی دیدی اصرارکردن فایده نداره ودیگه بهت نمی دم گفتی " مامان موخوام گوجه ها را بخورم یکو(یهو) ستایش (دخترعمه حسنی) نخوره دلش دردبیگیره " ای خدا که این فداکاریت منو کشته اخه با این استدلال های تو مگه من می تونم مقاومت کنم مادر؟
چندروز پیش باهم توراه برگشت به خونه بودیم که هوس کیک خوردن کرده بودی ومرتب می گفتی"کیک موخوام" من هم بهت گفتم اول غذاتوبخوربعدبهت کیک میدم توهم با همون قیافه حق به جانب ومتقاعدکننده همیشگی گفتی " اَبَل کیک بخورم بـــــــــعدش ابل کیک بخورم " من پشت فرمون مردم ازخنده ازاین استدلال قوی خداراشکر تصادف نکردیما
توراحموم برده بودم دستم را زیر شیرآب گرفتم تا سردی وگرمی آب را اندازه بگیرم توهم بلا فاصله تشت کوچولوی حمام را آوردی وزیرشیرآب گرفتی قبل ازاینکه حرفی بزنم نگاهی به من انداختی وبا قیافه خیلی جدی مثل مادري كه دخترش را ازكاراشتباهي منع مي كنه گفتی "نباید آب بازی بکنن آب حروم بشه ، من دارم ظرف می شورم " خیلی خنده ام گرفته بود وسعی کردم نخندم چقدر اين ژست مادرانه بهت مياد عزيزدلم
وقتي باهم بيرون ميريم اينقدرقلنبه سلنبه حرف مي زني كه توجه همه را جلب ميكني برده بودمت پارك وتو هم بازي مي كردي وهم مرتب حرف مي زدي ودرحال سرسره بازي بودي وبچه هابراي بازي همديگه را هل مي دادن كه يهوتو گفتي " ني ني ها بِرِدپَس (عقب) من دارم ميام " با اينكه بچه ها چيزي نفهميدن ولي پدر مادرهايي كه اونجا بودن همه زدن زير خنده هم ازحرفت وهم ازيزدي حرف زدن جالبت وديگه همه حواسشون به تو بود كه چي مي گي وچي كارمي كني
چندروزپيش حسابي بازي كرده بودي وخسته شده بودي ولي هرچي تلاش كردم نخوابيدي من هم مشغول كارهاي خونه شدم كه متوجه شدم صدايي ازت نمي اد وقتي دنبالت گشتم با اين صحنه روبروشدم البته تيپت هم دست كمي ازمدلهاي فشن نداره ها
من وتووماماني آرايشگاه رفته بوديم وتوهم كه آرايشگاه وخوشگل شدن را خيلي دوست داري خصوصا خانم حسيني را كه هم كارش عاليه وهم خيلي مهربونه وباهات حرف مي زنه بي سروصدانشستي تا موهات را كوتاه كنن بعد كه نوبت ماماني رسيد كم كم خجالت را كنارگذاشتي وسوال پرسيدناي پياپي شروع شد تازه وسط حرفا هم مي گفتي "من خانم حسيني (خانم ارايشگر) را دوس مِدارم "با اين دلبري هرچي مي خواستي خانم حسيني هم بهت مي داد بعدازتموم شدن كارماماني رفتي روي صندلي نشستي وبا حركت دستت گفتي " منم اصلام كُنِد ،چشمُم هم اينجوركُنِد" خانم حسيني هم آرايشت كرد كه خيلي نازشدي چنان چشم وابروي ونازوادايي مي اومدي كه خودمون هم مي خنديديم
واما دوتا عكسي كه من عاشقشم واطوارهاي دخترونه ات را نشون ميده