حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

حسني دربيمارستان

جگرگوشه من سلام هفته گذشته با دردگلوي تو شروع شد عصرباهم رفتيم اورژانس كودكان ودكتربرات انتي بيوتيك تجويزكزد باتوجه به تجربه اي كه اين سالها پيداكردم وچيزديگه اي نمونده تا دكتربشم به بابات گفتم اين مقدار آنتي بيوتيك براي حسني كمه به هرحال دوروز گذشت وتوحالت بدترشد سه شنبه سيزدهم اسفند خودم بردمت دكتر ميراب واو وقتي گلوت را ديد به منم نشون دادكه كل گلوت سفيدشده بود دكترگفت براي اينكه كمتراذيت بشي وزودتربهبود پيداكني بايد بستري بشي  با بابامهدي تماس گرفتم ونهايتا تورا بيمارستان مجيبيان بستري كرديم نحوه رفتارپرستاراي بخش كودكان عالي بود همه شون عاشق بچه ها بودن وفوق العاده مهربون تورا بردن اتاق معاينه تا بهت سرم وصل كنن راستش خودم ...
20 اسفند 1392

تولدايرمان

  نازنینم سلام بیست ویکم بهمن ماه تولدیکسالگی ایرمان خاله بود ازقبل چندباررفتم خونه خاله واونجا را تزئین کردیم که خیلی خوشگل شده بود ایرمان کوچولو که ازبس ذوق داشت همش می خواست ریسه ها را بگیره وکاراش خیلی جالب بودشب قبل که داشتم هدیه تولد ایرمان را کادو می کردم تو هم می خواستی به ایرمان کادوبدی منم بهت گفتم براش نقاشی بکش تو یه عروس دوماد را کشیدی و روی کادومون چسبوندیم بالاخره روز تولد هم رسید وباهم رفتیم تولد خیلی خوش گذشت وخاله نقاشی تو را برای یادگاری به کمد ایرمان چسبوند         تا چندروز بعدش نقاشیهای تولد می کشیدی اینجا هم تولد ایرمانه با کیکش که روش عکس یه ن...
2 اسفند 1392

نقاشي هاي دخملي

شنل قرمزي شنل قرمزي باب اسفنجي باب اسفنجي حلزون كارتون باب اسفنجي نقاشي خودت كه لباس قرمزباكلاهش راپوشيدي ومشغول برف بازي هستي پارك جلوخونه بابائي راكشيدي وسرسره هاي پارك را دقيقا مثل خودپارك رنگ كردي جشن تولد با كيك قلبي وشمع هاش عروس ودوماد       دوتا خانوم توبرف                 خرسي با گلها وبستني قيفي توي دستش     جشن تولدزرافه كوچولو     لاك پشت  فك دريايي مشغول شنا   ...
30 بهمن 1392

كدبانوي من

سلام خانومي من يه زماني دوست داشتم زود بزرگ بشي اما حالا مي خوام زمان ديرتربگذره تا من بزرگ شدنت را كاملا باهمه وجودم بچشم توهم كه خيلي احساس بزرگي مي كني بيشترازهرچيزي دوست داري تو كاراي خونه كمك كني وقتي لباسا ي شسته شده را ازماشين لباسشوئي درميارم مي دوي مياي پهنشون مي كني وبعدازخشك شدن خيلي قشنگ لباسا را تا مي كني وتوكمد مي چيني گاهي يه پارچه نمدار ازم مي گيري وميزهاوتلويزيون و... را گردگيري مي كني جديدترين كاري كه يادگرفتي وبراي انجامش اصرارداري ظرف شستنه چهارپايه كوچولوت كه همه جاباهات هست را زيرپات مي ذاري وكمك من ظرف مي شوري البته منم دوست دارم توكارها را يادبگيري وباهات صبرميكنم تاانجامشون بدي گاهي من ظرف ميشورم تو اب ...
23 بهمن 1392

نقاشيهاي حسني جون

حسنی جونم سلام نقاشیهات را جمع کردم وازش عکس گرفتم خیلی بهترشدن وبعضیهاشون نیازبه توضیح دارن تازه بعدازتوضیح دادنش می فهمم که چقدر درمورد اطافت دقیق هستی واین خیلی خوشحالم می کنه    ابرها راقرمزكشيدي چون "وقتي بارو مي اد هوا قرمزميشه" ماه را قهوه اي كشيدي چون "روي ماه خاكيه خو"  بارش بارون را بنفش كشيدي چون "مدادرنگ سفيدبراي بارون بيرنگ نداشتم ازبنفش خوشم اومده " هواپيما درآسمان ودخترگل به دست "دختروپسركنارهم و هواپيما وستاره زرد چشمك زن هم توآسمان شب" "پرنده وزنبور وموشي زيربارون" ...
14 آذر 1392

چهار نهم آذرساعت ده ونيم صبح

دخترماهم سلام بازهم مثل سالهای قبل روزنهم آذرماه وساعت ده ونیم صبح را ثبت کردم تا ببینی چقدر عوض شدی ، بزرگ وخانوم شدی ،‌مثل ماه شدی   اولین عکسی که پنج ساعت بعدازتولدت توسط بابامهدی گرفته شد دوشنبه 1388/9/9 ساعت سه بعدازظهر  یکسالگیت درحالیکه به تب ویروسی رزوئلا مبتلا شده بودی ویک درجه تب داشتی سه شنبه 1389/9/9 ساعت   دوسالگیت درحالیکه برای رفتن به مراسم ختم یکی ازاقوام آماده میشدی چهارشنبه 1390/9/9 ساعت           سه سالگیت خونه بابائي بوديم وبراي خريدسيسموني ني ني خاله آماده مي شدي ...
10 آذر 1392

حسني جان تولدت مبارك

دخترنازم سلام چهارمين نهم آذرهم ازراه رسيد امروز مرخصي گرفتم واومدم خونه بابائي تا اززمان تولدت يعني ساعت ده ونيم صبح عكس بگيرم كاري كه شايد به نظر خيلي ها جالب نباشه ولي براي من مهم ودوست داشنيه تازه ازخواب بيدارشده بودي وسرحال بودي البته با موهاي افشون نمي خواستم بكربودن صحنه وقيافه ات را بهم بزنم باهمون لباس خونه عكس گرفتيم وخنديديم توراه برگشت به اداره ، فكرمي كردم كه اين چهارسال با همه بالا وپائينهاش چه زود گذشت وحالا اين منم كه به وجودتو عادت كرده ام وهرجا مي خواهم بروم ازخريد وپياده روي گرفته تا مجالس زنانه دوست دارم باهام باشي نمي دونم چطورسالهاي قبل ازاومدنت را تونستم تحمل كنم وچرا شيريني وجودفرزند را درك نمي كردم اينها همه ...
9 آذر 1392