حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

خاله زاده ها

دخترخوبم سلام همونطوري كه فكرمي كردم خيلي ايرمان را دوست داري وخداراشكربا همراهي ديگران بهش حسودي نمي كني ضمن اينكه كاملا مشخصه يه حس خواهرانه براش داري وهمش مي خواهي باهاش بازي كني     ...
4 آذر 1392

عكسهاي آتليه دوتا وروجك دوست داشتني

نازنينم سلام  با خاله وعمو رفته بوديم آتليه ويه سري عكس گرفتيم يكي ازيكي خوشگلتر پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز دوست همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پا...
21 آبان 1392

جشن تولدهاي پيش ازموعد

   دخترنازنين من سلام امسال هم نهم آذر روز تولدت تو ماه محرم مي افتاد تو هم كه حسابي جشن تولددوست داري ازطرفي دوتاعيد قربان وعيدغدير هم نزديك بود بنابراين با بابا مهدي تصميم گرفتيم هركدوم ازاين دوعيد را خونه يكي ازبابابزرگها جشن بگيريم  سه شنبه بيست وسوم مهرماه یک روز قبل ازعیدقربان ، باباعباس ومادرجون ازمشهداومده بودن وهمه جمع بودن بنابراين بهترين موقعيت براي برگزاي جشن تولدمون بود من وتو باهم رفتيم كيك انتخاب كرديم وكلاه و... راخريديدم وباهم رفتيم خونه باباعباس شما بچه ها چه بلوائي به پاكردين . شلوغ پلوغ بازي جيغ وسروصدا بابچه هاي عمه ها حسابي بهتون خوش گذشت فقط فكركنم باباعباس ومادرجون سرشون داشت مي تركيد ازاينهمه ...
12 آبان 1392

سفراصفهان

دخترخوب مامان سلام چندورزی فرصت شد تا خانواده سه نفری ما پا توراه سفر بذارن وايندفعه مهمان اصفهان بوديم ازقبل مهمانسراي اداره را رزروكردم وروز دوشنبه هشتم مهر ساعت 5 صيح راهي شديم تو كه شديدا ذوق داشتي خيلي زود بيدارشده بودي سفر فوق العاده اي بود خيلي عكس گرفتيم كه با هزارزحمت اين عكسها را انتخاب كردم     اصفهان - خيابان آتشگاه  - رستوران شب نشين   سي وسه پل         مسيرسي وسه پل تا پل خواجو - بوستان آئينه خانه        پل خواجو     ميدان نقش جهان       ميدان نقش...
17 مهر 1392

سيمين بري گل پيكري آري ...

عزیزدلم سلام چندتا عکس جامونده بود که برات میذارمشون     سیمین بری گل پیکری آری از ماه و گل زیباتری آری همچون پری افسونگری آری دیوانه رویت منم چه خواهی دگر از من سرگشته رویت منم نداری خبر از من هر شب که مه بر آسمان گردد عیان دامن کشان گویم به او راز نهان که با من چه ها کردی به جانم جفا کردی     هم جان و هم جانانه ای اما در دلبری افسانه ای اما اما ز من بیگانه ای اما آزرده ام خواهی چرا تو ای نوگل زیبا افسرده ام خواهی چرا تو ای آفت دلها     عاشق کشی شوخی فسونکاری ...
16 مهر 1392

دخترم با تو سخن می گویم ....

  گوهريكدانه من سلام اين شعرسروده آقاي مهدي سهيلي هست كه يه مدت پيش تو وبلاگ يكي ازدوستان ديدم وخوشم اومد برات مي ذارمش چون حرف دلم من و همه مامانا هست   دخترم با تو سخن می گویم گوش کن با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر، شاخه ی پُرگل این گلزاری. من در اندام تو یک خرمن گل می بینم. گل گیسو، گل لب ها ، گل لبخند شباب. من به چشم های تو گل های فراوان دیدم. گل عفت، گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ گل فردای سپید. می خرامی و تو را می نگرم. چشم تو آیینه ی روشن دنیای من است. تو همان خُرد نهالی که چنین بالیدی... ...
15 مهر 1392

نازبانوي من

قندعسلم سلام سه سال ونه ماه  اززندگيت گذشت گاهي فقط نگاهت مي كنم وبا خودم فكرمي كنم واقعا اين همون نوزاديه كه يه مدت پيش به دنيا اومد وحالا با شيرين زبوني ونازواطوارهاي دخترونه دل همه را مي بره   وقتي برات غذا مي ارم مي گي " ماماني دستت دردنكنه كه اينهمه غذاي خوشمزه برامن مِپَزي " اينقدر اين تشكركردن ازته دلت مي اد كه فكرمي كنم كارچنداني درمقابل تعريفات وتعارفات تو نكرده ام   وقتي يه چيزي كه دستت بهش نمي رسه را مي خواهي ومن خسته نشسته ام بهم ميگي " توكه اينقَدَر مهربوني ،خواهش مُكُنَم  اسباب بازي منو بده " مگه مي تونم مقاومت كنم ؟ با دل وجون با همه خستگيم پاميشم وبه نيازت پاسخ ميدم   وقتی ازاداره م...
2 مهر 1392