نقاش جون
دخترخوبم سلام تويه دوره اي شديدبه نقاشي علاقه مندشده بودي وخيلي خوب هم پيشرفت كرده بودي ولي بعدازيه مدت مثل اينكه اشباع شده باشي نقاشي را رها كردي ومشغول علاقه منديهاي ديگه شدي دراينجورموارداختيارعمل را به دست خودت مي دم تا هرچي را كه دوست داري تجربه كني به همين دليل براي ادامه نقاشي كردنت مجبورت نكردم به مدت دفترها ومدادهات را جمع كردم وحالا دوباره دوست داري نقاشي بكشي البته با ماژيك وروي كاغذهاي بزرگ چسبانده شده به ديواراشپزخونه كه نقش بوم را دارن با شروع مجدد نقاشي كردن يه تفاوت كلي را نسبت به دوره قبل كه نقاشي مي كردي حس كردم كه احتمالا نتيجه اين وقفه كوتاه وكسب تجربه توبوده قبلا كه نقاشي مي كشيدي فقط يه نقاشي بود همين ولي حالا اون...
نویسنده :
ماماني
14:20
مادركافي من
دخترنازنين مادرسلام ما ادمها وقتي يه چيزي دم دستمون هست كمتربه اهميتش پي مي بريم واونو جدي مي گيريم ووقتي يه چيزمشابه ولي كمياب پيدامي كنيم خيلي بهش بها ميديم همون حكايت هميشگي مرغ همسايه غازه وحالا من مصداق عيني اين ضرب المثل شده ام مدتي به دنبال كتابي بودم به نام "مادركافي" نوشته خانم جوفراست وترجمه دكترمهبدابراهيمي وزيرنظر دكترمحمدولي سهامي .كتابي فوق العاده عالي كه خوندنش را به همه مادراني كه بچه هاي زيرشش سال دارن توصيه مي كنم براي خريدش كتابفروشيهاي زيادي رفتم تا بالاخره يكجا اونوپيداكردم ومثل ادمي كه گنج پيداكرده خيلي خوشحال شدم وهمون شب با همه خستگيم شروع به خوندنش كردم وهنوز هم دارم مي خونمش هرچي ازاول كتاب جلوتر...
نویسنده :
ماماني
18:01
دلنوشته هاي من(2)
اعجازخداوندی
نازنين دخترم سلام گاهي وقتا ما ادماها اينقدر دچارروزمرگيهامون ميشيم كه يادمون مي ره هراتفاق ساده اي تو زندگي مي تونه يه معجزه باشه اصلا بودن يا نبودنمون هم يه معجزه هست طلوع وغروب هرروزه خورشيد ، نفس كشيدنمون ، ضربان قلبمون وهزاران هزاران هزارمساله ساده اي كه به ديد ما ساده هست ومي تونست نباشه اونوقت وجودش را درك مي كريم وغنيمت مي دونستيم ولي افسوس كه ما خيلي فراموشكاريم خودمو ميگم وقتي يه چيزي ازخدا مي خوام با خودم فكرمي كنم اگه اين اتفاق بيفته ديگه مشكلي نيست وهمين كه خدا لطفش را بهم نشون مي ده دوباره يادم مي ره چرا من اينقدر بي معرفتم من تا حالا ازمواهب خداوندي خيلي زيادبهره مندشدم يكيش خودتو ،وجودنازنين توعزيزدلم كه دراوج ناامي...
نویسنده :
ماماني
17:50
سفرنامه شمال
قندعسل مامان سلام نوشتن سفرنامه مون كمي طول كشيد شايدم مثل بچه هاي دبستاني كه انشا مي نويسند نوشتم طولاني وبا جزئيات ولي مي خوام هروقت مي خوني با لحظه لحظه اتفاقات و احساسم همراه بشي دوهفته گذشته يكشنبه ودوشنبه چهاردهم وپانزدهم خردادتعطيل بود ومدتها بود كه وقتي ماو خاله خونه بابائي جمع مي شديم صحبت ازجوركردن يه سفردوروزه بود چون خاله نمي تونست شنبه مرخصي بگيره وبابايي هم زمان امتحان دانشجوهاشون بود ونمي تونستن بيان اول قراربود كه بريم اصفهان بعدازچندروزمشخص شد كه خاله مي تونه سه شنبه وچهارشنبه مرخصي بگيره به اين ترتيب تصميم گرفتيم براي رفتن شمال برنامه ريزي كنيم ازطرفي دكتركارگركه كيسه صفراي ماماني را جراحي كرده بود بهشون گفته بود ب...
نویسنده :
ماماني
22:38
شيرين زبوني هاي حسني جوني
دخترنازنین من سلام چندروز به خاطر عمل جراحی مامان مرخصی گرفتم وباهم توخونه بوديم ومن لحظه به لحظه ازجملات ناب جنابعالی مستفیض میشدم مي دوني گاهي وقتها يه چيزهايي با يه چيزهايي مقايسه مي شن كه ازنظر منطق ورياضي هيچ تناسبي ندارن وقتي باشوق ودرحاليكه با كلفت كردن صدات وحركت دستت مي خواي بزرگي عدد سه را نشونم بدي موقعي كه به من ميگي " مامان فايژه ،من تو را سه تا دوست دارم " ارنظر رياضي كه هميشه عاشقش بودم نه ولي ازنظراحساس مادرانگي نتيجه مي گيريم 3> بینهایت درطول روزهرچنددقيقه يكباريه دست لباس عوض مي كني به دلايل: اين لباس تنگمه كوچيكُمه اندازه ام نيست اين لباس جونُم (قشنگم) نيست اين لباس پس...
نویسنده :
ماماني
19:23