حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

سفرپرويروس

نازنينم سلام امروز داشتم عکسا رامرورمی کردم که یه سری عکس مربوط به چهارماه پیش رادیدم ویادم رفته بودبرات بنویسم وحالا شرحش را میگم شهريورماه براي مراسم عروسي پسرعمه من كرمان دعوت بوديم همه خانواده ما به سمت كرمان راه افتاديم من ودايي وحيد ازطرف اداره هامون جا گرفته بوديم ولي متاسفانه همه دچارنوعي مسمويت شدن كه فقط تو وبابائي مصون موندين بابامهدي كه حالش خيلي بدشد و تا يكساعت قبل ازعروسي تواورژانس وسرم به دست بودومن ودايي هم كنارش بوديم خداخيردايي وحيدبده  با اينكه خودش هم حال مساعدي نداشت ولي همش دنبال دكتروداروو..... بود خاله فائقه هم كه ويارشديد داشت عمومحمداقا تب كرده بودن صبا هم تب واستفراغ  داشت به هرحال عالمي داشتيم...
11 دی 1391

غيبت موجه

فرشته سه سال ام سلام يه مدت نسبتا طولاني نتونستم بيام ووبت را به روز كنم راستش ازاينكه دوستامون را نگران كردم خيلي شرمنده ام  وازهمه شون عذرخواهي مي كنم ازشهريورماه به دليل تغييرواصلاح كابلهاي تلفن اينترنت خونه موقتا قطع شد وبراي برقراري مجدد بايديه سري مراحل اداري را درمخابرات طي مي كرديم وبابامهدي گفت فعلا انصراف بديم ازاونجاييكه من تو محل كارم اينترنت دارم وفكرمي كردم برام كافيه مخالفتي نكردم بنابراين زمانهاي شلوغي كارديگه فرصت نمي كردم كه وبت را به روز كنم تواين مدت اتفاقات زيادي افتاد كه به زعم ما ادما خوب يا بديودكه تا جايي كه ذهنم ياري كنه برات مي گم گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود گاهی نمی شود که ...
27 آذر 1391

اَنگيره بيز

عزيزدلم سلام مي دوني انگيره بيزچيه؟ چه شكليه؟ چه كارمي كنه ؟ انگيره بيز همون چيزيه كه توخونه هروقت ميام پاي كامپيوتربشينم فوري مي دوي سمتم ومي خواهيش این کلمه درواقع بازيAngry birds است كه تومخففش كرده وحالا شده انگيره بيز نمي دونم چه چيزجالبي داره كه اينقدر دوستش داري بچه ها را باخودت به خونه مياري كه انگيره بيز نشونشون بدي   هرجا هم يكي ازاون گنجشكاي بازي را مي بيني فريادميكشي "انگيره بيز" موقع خواب ميگي "انگيره بيز رفته خوابيده " انگاركه انگيره بيز يه جورحيوان يا پرنده است به هرحال عالمي داريم با اين جناب انگيره بيز   ...
30 مهر 1391

شكست درپروژه استقلال

قندوعسل مامان سلام مدتي پيش برات نوشتم كه كم كم تونستم جاي خوابت را جداكنم وتوتوي تخت خودت بخوابي قضيه به خوبي طي شده بود تا اينكه حدوديه ماه پيش من سرماخوردم وتو هم به دنبالش سرماخوردي چون مستقيما بادكولربهت مي خورد وتوهم توخواب پتوت را پس مي ندازي كنارخودم خوابوندمت كه مواظبت باشم تابهترشي اما اي دل غافل كه مهمون ما موندني شد وديگه راضي نشدي توتختت بري باورم نمي شد توكه اينهمه راحت روي تختت مي خوابيدي ديگه نخواهي بري اونجا راه حلهاي مختلفي مثل جايزه وبازي وقصه و... را امتحان كرديم ولي تو راضي نمي شدي توي تختت بخوابي يه شب كه كشمكش اساسي با هم داشتيم وتا نيمه هاي شب ادامه داشت ونهايتا بابايي بغلت كرد تا خواب رفتي وبعدتوتخت خودت خواب...
10 مهر 1391

دلم به خدارسيد....

عزيزدلم سلام چندروزي بودكولرخونه خراب شده بود وتعميركارهم پيدانكرديم  عصرجمعه باباعباس اومدن خونه مون وبا بابامهدي براي درست كردن كولررفتن پشت بام من داشتم نمازمي خوندم كه وسط نمازستايش درخونه را بازكرد واومدتو خونه بعدازچرخي تواتاقها ازخونه بيرون رفت ودررا بازگذاشت توهم پشت سرش ازخونه بيرون رفتي نمازم را كه تموم كردم گفتم بيام سراغت ببينم  خونه كدوم يك ازعمه ها هستي وقتي اومدم بيرون ازخونه ديدم دراصلي ساختمان كه به كوچه هست بازه يهو دلهره افتاد به جو.نم فوري اومدم توكوچه ولي برخلاف هميشه كه كوچه ما بعلت شاهراه بودنش شلوغه خيلي خلوت بود وپرنده تو كوچه پرنمي زد شروع كردم يه صدازدنت صداي نازنين وستايش ازطبقه پايين اومد كه...
9 مهر 1391

روهم روهم

  دخترک نازمن سلام به نظرت این عکس چه مفهومی داره حالت پاهات یه جوری شده نه یه عکس دیگه هم گرفتم شاید متوجه یه چیزمشکوک بشی بله عارضم خدمتتون که جنابعالی هرچی جوراب توکشوداشتین دراوردین وپاکردین تعدادزیادیش را خودت پاکرده بودی وبرای پوشیدن بقیه جورابا ازمن کمک خواستی دیگه توپات نمی رفت هم اشک تو دروامده بود هم اشک من ولی مگه کوتاه می اومدی   بعدازاینکه جورابارا پوشیدی دمپایی که برات بزرگ بود ودوستش داشتی را اوردی وپا کردی وبا خوشحالی گفتی"حالا پاهام بزرگ شد ودمپاییم اندازه ام شد" اون موقع بود که مامان تیزهوشت هدف ازپوشیدن اینهمه جوراب را فهمید وبالای سرش چراغ روشن شد...
17 شهريور 1391

اداره ماست بندی

دردونه مامان سلام همونطورکه مستحضریدساعت کاری ما یه خورده زیاده به همین دلیل ظهرها تومحل کارمون ناهارداریم واغلب یکی ازمخلفات همراه ناهار ماست هست چنددفعه ای که ماستم را نخورده بودم اونو برای تو آوردم وتوخیلی ازش استقبال کردی هم اینکه کلا خیلی ماست دوست داری هم اینکه ازظرف کوچولوش خیلی خوشت اومد حالا هردفعه بعدازتموم شدن کارم میام دنبالت ازم می پرسی "برام ماست اداره اوردی؟" یامیگی "اداره تون ماست داره ؟" بله عزیزدل مامان خیرسرمون خیلی برای خودمون کلاس داشتیم که محل کارمون یکی ازادارات مادرتخصصی وزیربنایی کشوره حالا نگو که جنابعالی اداره ماراکردین ماست بندی !!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
17 شهريور 1391