حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

دست مامان اوف شده

                                  دخمل دل نازك من سلام پريشب هوس گردوي تازه كرده بودم وتصميم گرفتم اول تورا بخوابونم بعد بشينم ويه دل سيرگردوبخورم البته باخواب كردن توخودم هم خوابم برد ولي حدودساعت 11 بيدارشدم هنوز خوابم مياومد ازطرفي هوس گردوخوردن دست ازسرم برنمي داشت به خودم گفتم ميرم يه دونه ميخورم وميام ميخوابم بالاخره رفتم توآشپزخونه وگردورابرداشتم و نشستم با يه چاقوگردو را بازكنم كه چشمت روزبدنبينه نفهميدم يهوچي شد كه چاقودررفت وا...
18 مرداد 1390

عكسهاي يكسالگي آتليه

شيرين زبون من سلام   وقتی هنوزچندروزی مونده بود تا یکسالت بشه من وتو ومامانی وخاله باهم رفتیم یه آتلیه که ازت عکس بگیریم اونجا تورا نشوندیم روی صندلی وهیئت همراه سه نفره هم مشغول دلقک بازی وتو هم غش غش خنده درهمین حین من یهوچشمم به مامانی افتاد که درحالیکه اصلا حواسشون به آقای عکاس نبودداشتن برات بازی درمی آوردن منم ازدیدن حرکات مامانی غش رفتم خنده وحواسم اینقدرپرت شدکه سیم پروژکتور راندیدیم وپاهام توش گیرکردوزمین خوردن من همان و قطع شدن نورپروژکتور همان وعصبانی شدن آقای عکاس همان تازه مامانی من رادعوا میکردن که حواست کجاست ؟من وخاله هم ازشدت خنده نمی تونستیم حرف بزنیم به هرحال ...
16 مرداد 1390

حسنی خانم بیست ماهه می شود

                     حسنی جونم سلام امروز یعنی نهم مرداد ماه ماهه شدی دخترخوبم تاچشم بهم بذاريم روزها را پشت سرمیذاری ورشدمیکنی الهي باسلامتي وخوشحالي روزهات سپري بشه فرداهم روزاول ماه رمضان هست امسال دومین رمضان رامی بینی التماس دعا دخترگلم   ...
15 مرداد 1390

هنرنمايي هاي حسني خانم

همه زندگی من سلام چندشب پیش همه خونه بابایی دعوت بودیم توهم کیف آرایش خاله را برداشتی ورفتی پیش محمدآقا نشستی من هم مشغول حرف زدن بامامانی شدم ودیگه حواسم به تونبودتا اینکه دیدم خاله سراسیمه اومد پیش ما وباعجله دنبال موبایل میگرده گفتم چطور شده که گفت بیا دختر آرایشگرت را ببین داره محمدآقا را آرایش میکنه میخوام ازش فیلم بگیرم من ومامان هم کنجکاوشدیم ببینیم داری چه کارمیکنی که اومدیم ودیدیم باچه ژست جدی وحق به جانب صورت محمدآقاراگرفتی ودر رژلب رابه لپش میزنی وبعدبافرچه پخشش میکنی بعدانگشتت را ماهرانه روی صورتش میکشی که پخش بشه بعدصورت اون مدل مهربون را اینور واونورمیکنی که مقایسه کنی ودوباره...
31 تير 1390

حسني درباغ مشيرالممالك

                                دخمل خوب مامان سلام چندروز پيش من وبابا حسابي دلمون گرفته بود ومی خواستیم بریم یه جایی که دلمون بازبشه وقتي ازخونه اومديم بيرون دوباره كجا بريم كجا بريم شروع شد تااينكه بالاخره تصمیم گرفتیم بریم باغ مشيرالممالك وقتي يك ماهه بودي رفته بوديم وحالا بعدازيكسال ونيم اونجا خيلي عوض شده بود وبعضي ازقسمتها هم بازسازي شده بودن وخيلي قشنگ شده بود  توی باغ گشتی زدیم که توهم وقتی باهم پياده روی میکنیم هم دست منو مي گيري وهم دست بابا اگه م...
31 تير 1390

ني ني شگفت انگيزمن

حسنی خانوم مامان سلام برای شرکت درمسابقه نی نی شگفت انگیزهمه عکسهات رازیروروکردم تا اینکه این عکس را انتخاب کردم قربونت بشم که خانم مهندس شدی وژست گرفتی مثل اینکه این فامیل سراسر مهندس روی تو هم اثر گذاشته شماره کد مسابقه ات هم ٧٥ هست     ...
30 تير 1390

تعطیلات

                            فرشته کوچولوی من سلام پنج شنبه روز عیدمبعث ما وخانواده بابا همه باهم رفتیم باغ دایی بابا توهم اولش خیلی خوشت اومد چون اولین باربود میرفتی باغ وهمش میگفتی پاک ولی کم کم خسته شدی چون نی نی های عمه ها خیلی شیطونی میکردن والبته دعوا وبزن بزن وبشکن بشکن و....    وتوهم که طالب دوستی ومهربونی هستی ناراحت میشدی وگریه میکردی وبغل هیچ کسی هم نمی رفتی که البته مادرجون حسابی شاکی شده بود وبرای اینکه یه وقت ترکش این جنگ ودعواهای کودکانه به تو اصابت نکنه همش بغل م...
15 تير 1390

گوشه اي ازشيرينی هاي دخملي

دخترشيرين زبونم سلام گاهي يه كارهاي عجيب غريب وبعضا خنده داري انجام ميدي كه به يادگارموندنش خالي ازلطف نيست به همين دليل سعي ميكنم اونهايي را كه يادمه برات بنويسم                                بابايي(باباي مامان) را خیلی دوست داري وهرچيزي كه ازش خوشت بياد ميگي" بابائيه " يعني مال بابايي هست هروقت بابايي نباشن كسي حق نداره به لباساي بابايي دست بزنه چندروزپيش كه ماماني مي خواستن لباسها را بشورن توهمش گريه ميكردي ومي گفتي" باباييه " وبه هرحال اجازه صادرنفرمودين كه...
13 تير 1390

مناسبتهای متقارن

    عزیزدردونه من سلام   امروزچهارتامناسبت همزمان شدوسرنوشت، یکی ازبهترین روزها را رقم زد            مناسبت اول این که امروزبیست وهفتم رجب عیدمبعث حضرت محمد(ص) بود                    انشالله همه قسمتمون بشه وبا هم بريم زياتشون خيلي دلم هواي مدينه كرده ولي نمي دونم ديگه قسمتم ميشه برم يانه چندسال پيش كه هنوز ازدواج نكرده بودم ازطرف دانشگاه رفتم وخيلي خوش گذشت هنوزهم وقتي يادش مي افتم دلم هواي اونجا را ميكنه                   مناسبت دو...
11 تير 1390