روزآقای پدرجون
دختر خوب من سلام پنج شنبه گذشته تولد حضرت علي وروز پدربود همه خونه بابايي دعوت بوديم توهم با ني ني دايي بازي ميكردي ولي چيزي كه خيلي جالب بود اين بود كه توصاحبخونه بودي چون روزهايي كه من ميرم سركار خونه بابايي هستي احساس مالكيت مي كني به همين دليل مثل بزرگترا يا به قول ماماني مثل مبصركلاس همش مواظب صبا بودي كه به چيزي دست نزنه يا كاربدي نكنه اگه به يكي ازوسايل ماماني دست ميزد دادميزدي " نه " عالمي داشتيم با شمادوتا شيطون بلا ولي چون هنوز زورت به صبا نميرسه اگه اون ميخواست چيزي ازدستت بگيره جيغ ميزدي وگريه ميكردي ومي دويدي طرف من كه ازت دفاع كنم منم سعي مي كردم يه جورايي...
نویسنده :
ماماني
23:31