حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

غيبت موجه

فرشته سه سال ام سلام يه مدت نسبتا طولاني نتونستم بيام ووبت را به روز كنم راستش ازاينكه دوستامون را نگران كردم خيلي شرمنده ام  وازهمه شون عذرخواهي مي كنم ازشهريورماه به دليل تغييرواصلاح كابلهاي تلفن اينترنت خونه موقتا قطع شد وبراي برقراري مجدد بايديه سري مراحل اداري را درمخابرات طي مي كرديم وبابامهدي گفت فعلا انصراف بديم ازاونجاييكه من تو محل كارم اينترنت دارم وفكرمي كردم برام كافيه مخالفتي نكردم بنابراين زمانهاي شلوغي كارديگه فرصت نمي كردم كه وبت را به روز كنم تواين مدت اتفاقات زيادي افتاد كه به زعم ما ادما خوب يا بديودكه تا جايي كه ذهنم ياري كنه برات مي گم گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود گاهی نمی شود که ...
27 آذر 1391

اَنگيره بيز

عزيزدلم سلام مي دوني انگيره بيزچيه؟ چه شكليه؟ چه كارمي كنه ؟ انگيره بيز همون چيزيه كه توخونه هروقت ميام پاي كامپيوتربشينم فوري مي دوي سمتم ومي خواهيش این کلمه درواقع بازيAngry birds است كه تومخففش كرده وحالا شده انگيره بيز نمي دونم چه چيزجالبي داره كه اينقدر دوستش داري بچه ها را باخودت به خونه مياري كه انگيره بيز نشونشون بدي   هرجا هم يكي ازاون گنجشكاي بازي را مي بيني فريادميكشي "انگيره بيز" موقع خواب ميگي "انگيره بيز رفته خوابيده " انگاركه انگيره بيز يه جورحيوان يا پرنده است به هرحال عالمي داريم با اين جناب انگيره بيز   ...
30 مهر 1391

شكست درپروژه استقلال

قندوعسل مامان سلام مدتي پيش برات نوشتم كه كم كم تونستم جاي خوابت را جداكنم وتوتوي تخت خودت بخوابي قضيه به خوبي طي شده بود تا اينكه حدوديه ماه پيش من سرماخوردم وتو هم به دنبالش سرماخوردي چون مستقيما بادكولربهت مي خورد وتوهم توخواب پتوت را پس مي ندازي كنارخودم خوابوندمت كه مواظبت باشم تابهترشي اما اي دل غافل كه مهمون ما موندني شد وديگه راضي نشدي توتختت بري باورم نمي شد توكه اينهمه راحت روي تختت مي خوابيدي ديگه نخواهي بري اونجا راه حلهاي مختلفي مثل جايزه وبازي وقصه و... را امتحان كرديم ولي تو راضي نمي شدي توي تختت بخوابي يه شب كه كشمكش اساسي با هم داشتيم وتا نيمه هاي شب ادامه داشت ونهايتا بابايي بغلت كرد تا خواب رفتي وبعدتوتخت خودت خواب...
10 مهر 1391

دلم به خدارسيد....

عزيزدلم سلام چندروزي بودكولرخونه خراب شده بود وتعميركارهم پيدانكرديم  عصرجمعه باباعباس اومدن خونه مون وبا بابامهدي براي درست كردن كولررفتن پشت بام من داشتم نمازمي خوندم كه وسط نمازستايش درخونه را بازكرد واومدتو خونه بعدازچرخي تواتاقها ازخونه بيرون رفت ودررا بازگذاشت توهم پشت سرش ازخونه بيرون رفتي نمازم را كه تموم كردم گفتم بيام سراغت ببينم  خونه كدوم يك ازعمه ها هستي وقتي اومدم بيرون ازخونه ديدم دراصلي ساختمان كه به كوچه هست بازه يهو دلهره افتاد به جو.نم فوري اومدم توكوچه ولي برخلاف هميشه كه كوچه ما بعلت شاهراه بودنش شلوغه خيلي خلوت بود وپرنده تو كوچه پرنمي زد شروع كردم يه صدازدنت صداي نازنين وستايش ازطبقه پايين اومد كه...
9 مهر 1391

روهم روهم

  دخترک نازمن سلام به نظرت این عکس چه مفهومی داره حالت پاهات یه جوری شده نه یه عکس دیگه هم گرفتم شاید متوجه یه چیزمشکوک بشی بله عارضم خدمتتون که جنابعالی هرچی جوراب توکشوداشتین دراوردین وپاکردین تعدادزیادیش را خودت پاکرده بودی وبرای پوشیدن بقیه جورابا ازمن کمک خواستی دیگه توپات نمی رفت هم اشک تو دروامده بود هم اشک من ولی مگه کوتاه می اومدی   بعدازاینکه جورابارا پوشیدی دمپایی که برات بزرگ بود ودوستش داشتی را اوردی وپا کردی وبا خوشحالی گفتی"حالا پاهام بزرگ شد ودمپاییم اندازه ام شد" اون موقع بود که مامان تیزهوشت هدف ازپوشیدن اینهمه جوراب را فهمید وبالای سرش چراغ روشن شد...
17 شهريور 1391

اداره ماست بندی

دردونه مامان سلام همونطورکه مستحضریدساعت کاری ما یه خورده زیاده به همین دلیل ظهرها تومحل کارمون ناهارداریم واغلب یکی ازمخلفات همراه ناهار ماست هست چنددفعه ای که ماستم را نخورده بودم اونو برای تو آوردم وتوخیلی ازش استقبال کردی هم اینکه کلا خیلی ماست دوست داری هم اینکه ازظرف کوچولوش خیلی خوشت اومد حالا هردفعه بعدازتموم شدن کارم میام دنبالت ازم می پرسی "برام ماست اداره اوردی؟" یامیگی "اداره تون ماست داره ؟" بله عزیزدل مامان خیرسرمون خیلی برای خودمون کلاس داشتیم که محل کارمون یکی ازادارات مادرتخصصی وزیربنایی کشوره حالا نگو که جنابعالی اداره ماراکردین ماست بندی !!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
17 شهريور 1391

استادکلاس بازیگری

دخترعزيزمن سلام روزدوم تيرماه درمورد يه معجزه صحبت كرده بودم وحالا به خاطر ماجراي توبايد اون معجزه را زودترلو بدم قضيه ازاين قراربود كه اون روز كه خاله رفته بود دكترتا تاريخ عمل مشخص بشه اقاي دكتربعدازسونوگرافي گفتن حامله است واوج شادي ما اون روزرقم خوردخاله اين مدت به خاطر ويارش صبحها مياد خونه بابايي وتوهم كه ديگه شمع وگل وپروانه دورت جمع هستن ازشب لحظه شماري مي كني تا صبح بشه وبري خونه بابايي  شب قبل ازعيدفطربا خاله وعموقرارگذاشتيم تا صبح عيد بيان خونه ما وباهم بريم صبحانه عدسی بگيريم وبريم خونه بابايي. اون شب تا ديروقت بيداربودي چندبارخوابوندمت ولالايي خوندم ولي بعدازچنددقيقه كه مشغول جمع وجوركردن خونه بودم سروكله ات پيدا ...
7 شهريور 1391

خداحافظی باپوشک

همه وجودمادر سلام مدتي بود كه توفكرگرفتن پوشكت بودم بعضي بهم مي گفتم ديرشده اينجورشده اونجورشده و.... ولي من دوست ندارم كاري را زودتراززمان مناسب انجام بدم وتورا ازاربدم وموقعيت بغرنجي به اجباربه وجودبيارم انچنان كه نتايج فوق العاده بدش را توي يكي اربچه هاي فاميل ديدم  به همين دليل حرفهاي گاها  ناخوش ايند ديگران را به خود مي خريدم با مشورت با دوستام واستفاده ازراهنماييهاي خانم جوفراست تو كتاب مادركافي به اين نتيجه رسيدم كه حدودا سن دوونيم سالگي كه سيستم عصبي دفع ومثانه بچه كامل شده زمان مناسبي براي پوشك گرفتنه ضمن اينكه مدتها بود شبها تا صبح پوشكت خشك مي موند واين نشان مي داد زمان مناسب فرارسيده تصميم داشتم  ب...
7 شهريور 1391

پيش به سوي استقلال

حسني خانومم سلام اينقدر حرف دارم كه نمي دونم ازكجا بگم مدتي بود كه محل خوابت معضلي شده بود بعدازشيرگرفتنت چندروزي روي تخت خودت خوابيدي ولي بعد ازحدودده روز موقع خواب بهانه مي گرفتي ويا حتي كابوس مي ديدي ونهايتا مي اومدي كنارمن وفورا هم خواب مي رفتي بعد من مي ذاشتمت روي تخت خودت  گاهي خودم هم ازخستگي خوابم مي برد ونيمه هاي شب با لگدجنابعالي بيدارمي شدم وبا اون خواب الودگي تورا بغل مي كردم وتوجاي خودت مي خوابوندمت البته چنددفعه اي هم به خيرگذشت چون درحاليكه بغلت گرفته بودم نزديك بود بيفتيم به هرحال دوباره تمرينم را بايد شروع مي كردم ابتدا سعي كردم كمي روند روزمره مون را عوض كنم به اين ترتيب كه وقتي ازاداره مي اومدم دنبالت بعدازچنددق...
1 شهريور 1391