حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

يادگاري

عزيزدلم سلام امروز شنبه چهاردهم بهمن هست الان ساعت هفت ونيم صبحه دراداره ام و دارم مي نويسم بقدري استرس دارم كه حدنداره فقط به خودم گفتم اين چندخط را بنويسم تا ماندگاربشه انشالله امروز انتظاربراي اومدن يه فرشته به سرمي رسه خاله وعمو رفتن دنبال ماماني كه باهم برن بيمارستان منم تا چنددقيقه ديگه راه مي افتم وميرم چون بيمارستان به اداره من نزديكه الهي ني ني خاله به راحتي وآسوني به دنيا بياد وخاله وني نيش سالم وسرحال باشن الهي امين راستي يه سال پيش تو همچين روزي يعني زماني كه تو دوسال ودوماه وپنج روزه بودي شيرت را قطع كردم واين كاربقدري براي من سخت بود كه به خودم مي گفتم كي بشه سال ديگه اين وقت وحالا يكسال گذشته واقعا چه زود مي گذره س...
14 بهمن 1391

مقوله اي بنام عشق

 همه زندگي من سلام عشق اين كلمه سه حرفي اينقدر حرفها براي گفتن داره كه اززمانهاي دورتا به امروز انواع واقسام اشعاروداستانها درموردش بيان شده وهنوز هم تموم شدني نيست  تعريف واحدي ندارد و هرروز به گونه اي نشون داده مي شه وفراترازاينه كه من بخوام درموردش توضيح بدم يكي ازبهترين انواع عشق ،‌عشق ستودني مادربه فرزنده كه تا كسي طعم شيرينش را نچشه هرگزعمقش را درك نمي كنه وخداوند مهربون چه زيبا ودلنشين اين عشق را دروجود هرجنس مونثي كه به دنيا مي اد به وديعه گذاشته به گونه اي كه تو بازي دختربچه ها اين عشق مادري به عروسكهاشون كاملا هويدا هست  هرچندبراي بزرگترها بازيه ولي براي بچه ها زندگي واقعي وبچه واقعي هست توهمه عروس...
19 دی 1391

نيك بانوي من

 حسنی جونم سلام همیشه وقتی زنده یادمحمدنوری این آهنگو می خوند خیلی کیف می کردم وحالا که می خواستم عکسای جامونده را بذارم دیدم بی مناسبت نیست این شعرزیبا ازشادروان حمیدمصدق را هم بذارم توگل سرخ مني   تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری ؟ نه از آن پاکتری تو بهاری ؟ نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار اینهمه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو سبزی چشم تو دریای خیال پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز مزرع سبز تمنایم را ای تو چشمانت سبز در من این سبزی هذیان از توست زندگی از تو و مرگم از توست  .   . . ...
19 دی 1391

حاضرجوابي هاي نيم وجبي

ميوه دلم سلام  وقتي هنوز يك سالت بودهمش با انواع اوا ها اداي حرف زدن را درمي اوردي نگران بودم كه زودزبان بازكني وحرف بزني يه باركه با دكتراداره مون مشورت كردم خنديدوگفت "هنوز زوده كه مثل ما بزرگترها حرف بزنه اصلا هم نگران نباشين سه سالش كه بشه گاهي خودتون بهش مي گين مامان يه لحظه ساكت باش سرم رفت " ومن اون موقع با خودم فكركردم اووووووووه تا سه سالگي حسني كه خيلي مونده دقيقا يكسال ونيمه بودي و واكسن هجده ماهگيت را زده بوديم شب بود وبه پارك روبروي خونه بابايي نگاه مي كردي به من گفتي "پاك ني ني نداره" واين اولين صحبت كردن رسمي تو بود برخلاف بچه هاي ديگه كه وقتي به حرف ميان اول كلمه به كلمه مثب باباو مامان ميگن توبا جمله گفتن شروع...
18 دی 1391

نقاشي هاي دخترم

  نازنين مامان سلام تومرور وجمع كردن عكسها چشمم به عكسهايي افتاد كه چندماه پيش ازنقاشيهات گرفته بودم ولي تووبت نذاشته بودم نقاشيهايي كه مربوط به حدودشش ماه قبل مي شد وقتي دوسال ونيمه بودي عكسارا جمع وجور كردم تا برات بذارمشون جناب زرافه عزيز تصويرخانوادگي جناب زرافه عيالوارباخانواده محترم يه دختربا موهاي بلند كه عشق اين روزاي توهست كيفيت عكس خوب نشده ولي اين عكس مربوط به چرخ وفلك هست البته با داستان مخصوص خودش بهت گفتم اين چيه مي كشي ؟ انتظارهرچيزي را داشتم جزاين جواب : "تل سَرُمه " وقتي دقت كردم ديدم هم حالت هفت وهشت تل وهم نگينهاي سه تايي سه تايي...
17 دی 1391

هواي باروني سه نفره

  دخترپاييزي من سلام يه صبح تعطيل كه هوا حسابي بوي بارون مي دادوگاهي هم يه قطره ازاسمون مي چكيد دلمون هواي پياده روي كرده بودبعدازصبحانه اماده شديم وسه تايي زديم به خيابون وقتي من كوچيك بودم بابائي ازسفردوتا چترخوشگل براي من و خاله سوغات آورده بودن كه حالا چترمن  به تو رسيده وخيلي دوستش داري تواين هواخوري سه نفره چتررا دست گرفته بودي وحسابي كيف كرده بودي بنده هم دوربين به دست فقط عكس مي گرفتم باباهم كه چاره اي جزتحمل معطلي وفيلم بازي مادر ودختر نداشت           ...
13 دی 1391

جشن تولد پس ازموعد

فرشته سه اله ام سلام ازمدتها پيش ازتولدت مي خواستيم بعدازسيزدهم محرم برات تولدبگيريم توهم مرتب ميپرسيدي "كي تولدم مِشَه كيك مبارك بخورِِم "حداقل براي دل كوچيكت تصميم داشتيم دهم آذربا كيك تولد بريم خونه باباعباس واونجا با عمه ها وبچه ها تولد بگيريم كه متاسفانه با شكستن بيني من وماجراهاي متعاقبش همه برنامه ها به هم ريخت حدوديك هفته بعدش كه يه شب همه خونه باباعباس جمع بوديم بابامهدي رفت كيك گرفت وبا بچه ها حسابي خوش گذروندين با تب وسرماخوردگي وبيني گچ گرفته نتونستم عكساي خوبي بگيرم چندتا عكس گرفتم كه براي گذاشتن تو وبت زياد خوب نشد به هرحال شب خوبي بود وخوش گذشت وتوهم حسابي شيطوني كردي كادوها راازقبل گرفته بودي باباعباس ومادرجون يه ج...
12 دی 1391

خبرخوش آبجي جون

  عزيزدلم سلام دقيقا يك سال پيش شب اربعين درمورد يه دوستي توپست ابجي جون نازنين من برات گفته بودم كه سالهاست با هم دوستيم ومن بهش ميگم ابجي جون ومثل خاله فائقه دوستش دارم دوستي كه هنوز نديدمش يه دوست مجازي ،‌يه همشهري اينترنتي كه باناراحتيش غمگين مي شم وبا خوشحاليش شاد دوست گل من مدتي بود كه به دنبال درمان بود وبعدازيكبارنتيجه نگرفتن اين دفعه با هزارخوف ورجا دوباره درمان را شروع كرد با بچه هاي اينترنت براش دعا خونديم نذر كرديم از حاج خانم وماماني وخاله خواسته بودم براش دعاكنن وپريروز جواب ازمايشش لب مرزبود ودوباره امروز صبح ازمايش مجدد داد ازصبح تا حالا خيلي نگران بودم خدا مي دونه چه به دل خودش رسيد دستم به كارنمي رفت و ...
12 دی 1391

سومين نهم آذرساعت ده ونيم صبح

عزيزترينم سلام همون طور كه مي دوني تو نهم آذر هشتادوهشت ساعت ده ونيم صبح چشمات را به اين دنيا بازكردي ولحظه تولدت بهترين وناب ترين خاطره منه كه هنوز هم وقتي ازلحظه تولدت صحبت مي كنم ذوق وشوقي عجيب توهمه رگهام مي دوه براي مادري كه نه ماه منتظراومدن پاره وجودش بوده وچندساعت درد زايمان طبيعي را كشيده بهترين پاداش اينه كه اولين كسي باشه كه فرشته معصومش را ببينه وبغل كنه   به هرحال چندساله كه تواين تاريخ ساعت ده ونيم صبح ازت عكس ميگيرم وكنارعكس سالهاي قبل مي ذارم تا ببيني روزبه روز چقدر عوض شدي اولین عکسی که پنج ساعت بعدازتولدت توسط بابامهدی گرفته شد دوشنبه 1388/9/9 ساعت سه بعدازظهر    یکس...
12 دی 1391

سفرپرويروس

نازنينم سلام امروز داشتم عکسا رامرورمی کردم که یه سری عکس مربوط به چهارماه پیش رادیدم ویادم رفته بودبرات بنویسم وحالا شرحش را میگم شهريورماه براي مراسم عروسي پسرعمه من كرمان دعوت بوديم همه خانواده ما به سمت كرمان راه افتاديم من ودايي وحيد ازطرف اداره هامون جا گرفته بوديم ولي متاسفانه همه دچارنوعي مسمويت شدن كه فقط تو وبابائي مصون موندين بابامهدي كه حالش خيلي بدشد و تا يكساعت قبل ازعروسي تواورژانس وسرم به دست بودومن ودايي هم كنارش بوديم خداخيردايي وحيدبده  با اينكه خودش هم حال مساعدي نداشت ولي همش دنبال دكتروداروو..... بود خاله فائقه هم كه ويارشديد داشت عمومحمداقا تب كرده بودن صبا هم تب واستفراغ  داشت به هرحال عالمي داشتيم...
11 دی 1391