حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

ديروز وچكيده اي ازعشق خداوندي

عزيزدلم سلام گاهي يه حرفها يه اتفاقاتي تو ي زندگي ادم پيش ميادكه هرچند كوچيكه ولي وقتي جمع ميشه وتلنبارميشه جسم وروح ادم را خيلي اذيت ميكنه گاهي وقتها ادم خيلي نا اميدميشه ازهمه چيزوآينده پيش چشمش تارميشه گاهي وقتها دلش مي خواد مثل بچگيهاش خيلي راحت گريه كنه وخالي بشه ولي نمي تونه وفقط مدتهاس كه يه بغض توگلوشه وراه نفس كشيدنش را بسته اين بغض لعنتي وگاهي وقتها ........................... واينجوروقتها خدا يه تلنگري به ادم ميزنه كه من تو را يادم نرفته وفرشته اش را با بلبل زبوني مي فرسته سراغت تا دل ودنياتو زيروروكنه وفراموش كني همه چيزاين دنيا را وتورا ببردت به عرش اعلي   ديروز كه اداره بودم وسطاي روز زنگ زدم احوالت ...
13 ارديبهشت 1391

حسني درپارك شادي

     نازنينم نفسم سلام چندشب پيش حسابي هوس پارك رفتن كرده بودي وسه تايي سوارماشين شديم تا بريم پارك پرستاربين راه نزديك پارك شادي تصميممون عوض شد ورفتيم پارك شادي تابا وسيله هاي برقي بازي كني آخرين باري كه رفته بوديم حدود دوسال پيش بودكه توحدودا هفت يا هشت ماهه بودي تنهاوسيله اي كه حركتش آروم بود وسه تايي مي تونستيم سوارشيم چرخ وفلك بودمدتي كه توصف وايستاده بوديم من وبابانگران بوديم كه شايدتو ازارتفاع وحركت چرخ وفلك بترسي وگريه كني وفكركرديم كه اگه اين اتفاق افتاد با مسئولش هماهنگ كنيم كه همون دور اول ما را پياده كنه بالاخره نوبتمون شدوسوارشديم همينكه راه افتاديم توبه شدت ذوق كرده بودي ومي خواستي پايين را ببيني وكلي مي...
10 ارديبهشت 1391

بلبل زبونیهای یه فرشته

  فرشته كوچولوي  من سلام هرازگاهي به يه چيزي علاقه مند ميشي وحسابي بهش مي چسبي بعدازيه مدت ازش خسته ميشي و دنبال يه چيز ديگه ميري  مثل نقاشي كردن ورقصيدن وآرايش كردن وگیردادن به آرم هرچیزی و.... جديدا بيشترتوكارتئاترهستي هميشه تقليدت عالي بوده به قدري خوب بازيگري مي كني كه ما هم گاهي رودست مي خوريم چندشب پيش كه بابامهدي بعدازورزش عضله پاش گرفته بود وپاش درد مي كرد وآخ وواخش گوش آسمون را کر کرده بوديه دفعه توهم اومدي كناربابا خوابيدي وشلوارت را بالا زدي ودرحاليكه پات را بادست گرفته بودي ودقيقا انگارداري دردميكشي ناگهان شروع كردي به گفتن بلند بلند "آخ ،آخ پام ،دردموكنه ،ميسوزه ، آخ ، آخ" راستش همون اول نفهميدم راست ميگي ي...
1 ارديبهشت 1391

آبشاردره گاهان

بهترينم عزيزترينم سلام هزاران بار خداراشكر بعدازچندين سال خشكسالي امسال اين منطقه كويري پرآب شده وآبشاردره گاهان هم مثل قديمها فعال وپرشور. اين آبشاركه يزديها بهش ميگن ابشاردره گُوهون درشهرستان تفت حدود 35 كيلومتري يزد واقع شده بابا مهدي كه دراين منطقه زياد كوهنوردي كرده و تاحدي به همه جاش وارده ميگه اونجا آبشارهاي فرعي زيادي با دره هاي متعددداره كه راحت ترين و معروفترينش همون مسيريه كه همه طي مي كنن خانواده ما وبابائي وخاله با هم قرارگذاشتيم عصرپنچشنبه بريم آبشاربنابراين حدود ساعت سه ونيم بعدازظهر راه افتاديم تاجايي كه راه براي رفتن ماشين بود رفتيم توهم ازخواب بيدارشدي وبا ديدن بقيه ذوق زده شدي وجيغ مي زدي ومي پريدي حاج خانم بخا...
26 فروردين 1391

خانم آرايشگر

  حسني جوني من سلام موهات بلند شده بود ومي خواستم كوتاه بشه ديروزقراربود باهم بريم آرايشگاه به ماماني گفته بودي "موخوام برم آراشگاه اصلاح كنم موهامو رنگ كنم خوشدل شم" وقتي ماماني صحبتهاي گهربارت  را بهم گفتن هم خيلي خنديدم وهم تعجب كردم نمي دونم تو فسقلي ازمورنگ كردن چي مي دوني وقتي من هنوز موهام را تا حالا رنگ نكردم وهيچ حرفي هم درموردش نزدم ضمنا برام خيلي جالب بود كه ميدوني چه چيزي مربوط به كجا هست وبه موقع ازش حرف ميزني عصرباهم رفتيم آرايشگاه وتو خيلي خانوم اونجا نشستي البته با چشماي ريزبينت دقيق همه چيز رانگاه مي كردي حيف كه موبايلم همراهم نبود تا ازاون نگاه نافذت عكس بگيرم مرتب ازم درمورد ادما وكاري كه دارن انجام ميد...
22 فروردين 1391

سلام بر سال 91

 فرشته نازمامان سلام سال نو مبارك انشالله امسال به خوبي سپري بشه وروزهای شادی پیش روداشته باشیم آخراي پارسال به شدت مشغول خونه تكوني بودم وحسابي خسته شده بودم تا ظهر29 اسفندكه به سلامتي خونه مون مثل دسته گل شداخرين روزسال راطبق رسم  من درآوردي بنده قرارگذاشتيم ناهار بريم بيرون توهم به قدري كيف كرده بودي كه همش ميگفتي"بريم اِستوران قذا بوخوريم" براي ناهاررفتيم بهترين رستوران شهرمون يعني تالاريزد والبته بعد ازيه انتظار نسبتا طولاني ميز خالي شدوتونستيم سه تايي سفارش غذا بديم با اينكه هميشه مي خواهي خودت قاشق دست بگيري وريخت وپاش كني ولي اون روز بدون ناراحت كردن من غذات را خوردي والبته بيشترحواست به بقيه بود كه ببيني هركس...
20 فروردين 1391

خداحافظي باسال 90

     حسني خانومم سلام سال 1390 خورشيدي هم داره نفسهاي اخرش را ميكشه وجاش را به سال 1391  ميده حالاكه  به يك سال گذشته همين مواقع فكرميكنم ميبينم:  يك سال گذشت با همه اتفاقات خوب وبدش امروز داشتم وبلاگت را مرور مي كردم چقدر تو اين يك سال عوض شدي بزرگ شدي اوايل سال كه يكسال وچهارماهه بودي فقط چندتا كلمه وآوا را مي تونستي بگي ولي حالا چنان بلبل زبوني مي كني وحرفاي جالب مي زني كه گاهي خودم هم ازتعجب انگشت به دهن مي مونم   يك سال گذشت وكساني ازبينمون رفتن درحاليكه پارسال اين مواقع بودن وكساني به جمعمون اضافه شدن درحاليكه پارسال اين مواقع نبودن ومعلوم نيست تا يك سال اينده چه ها شود بالاخره ...
28 اسفند 1390

نقاشی نقاش کوچولو

دخترهنرمند مامان سلام مدتیه که می خوام ازنقاشیهات عکس بگیرم وبرات تو وبلاگت بذارم ولی کمی تنبلی کردم ازطرفی بعدازنقاشی کشیدن اونا را رنگ میکنی که دیگه نقاشی اولیه مشخص نیست فعلا فقط تونستم ازنقاشی نی نی  که با خودکارکشیدی عکس بگیرم جالبه که نی نی حتما گوشواره هم باید داشته باشه وحتما باید خندان باشه قربونت برم که هروقت ناراحتم میای بهم میگی "مامان بخند" وانگارهمه چی یادم می ره ...
22 اسفند 1390